ذکی دریابی
همین که آفتاب رفت، من هم شروع به رفتن کردم. رفتن از فراز دهمزنگ به فرود یک قصر زیبای سوخته و ویرانه. از بلندای دهمزنگ، سرک فراخ و زیبایی مرا به قعر یک قصر بیسرنشین میبرد. قرار است آنجا باشم تا روایت یک حرکت نمادین و مدنی را برای خوانندگان روزنامه بنویسم. همین که آنجا میرسم، گروهی جمع شده و دایرهای در دایرهی تفریحی قصری که قرار بود سالها بنای شکوه و شوکت شاهان سرزمینم باشد، ترسیم کردهاند. دایرهی روشنی بر دایرهی تاریک قصر ترسیم شده و دهها باشندهی شهر کابل و شهرهای دیگر آرام آرام به دایره میپیوندند. وقتی شمعها روشن میشوند و اشتراک کنندگان مثل شمع حلقه میزنند، من هم احساساتی میشوم. فکر میکنم کسی حرفی برای گفتن ندارد. تاریکتر که میشود، فضای آن دایره سنگینتر میشود. من اما، نمیدانم که هیبت قصر یا روح پنج هزار قربانی آن فضا را چنین سنگین کرده است. شاید این چیزی نیست که اشتراک کنندگان میخواست؛ اما فضا چنان شده بود که من احساس میکردم هیچکسی نمیخواست روزی شاهد چنین شامی باشد. حالا بازماندگان قربانیان کشتار سازمان «اگسا» و هواداران اندیشههای بزرگان این قربانیان، دایرهی روشنی را بر دایرهی تاریک بنا کردهاند. صدها شمع و دهها شمعگذار، در تاریکی مطلق آن شب، روشناییای برپا کردهاند که از یک کشتار مقدس (به فرض پیروان ایدیولوژی کمونیسم)، تقدسزدایی کنند و جنایتهای فجیعانهی آنها را با یک عمل انسانی، جنایت ضدانسانی تعریف کنند.
شمعها که روشن میشوند، دیگر نمیتوانی فکر کنی که شمعها برای روشنی روشن شدهاند. شمع برای گریستن افروخته شده است. حالا پس از یک سکوت واقعاً سنگین، من و شمع با هم میگرییم. احساس میکنم شمع درد مرا درک میکند. همین که به شمع و به عکسهای باقی مانده از قربانیان این کشتار نگاه میکنم، اشکهایم در میان آن تاریکی بیشتر میچکد. من برای آن قربانیان در گوشهای، بدون این که احساس مرد بودن کنم، از ته دل میگریم. حالا احساس میکنم، قرار نیست گزارشی بنویسم و بگویم که چگونه بازماندگان قربانیان، مراسم شمعافروزی برپا کردند؟ روح من و عقل من لحظهبهلحظه با فنا شدن آن شمعها با اشکهایم آب میشدند. نه من، نه شمع و نه آن قصر بازمانده از دوران یک جنایت و کشتار، میتوانستیم به این فکر کنیم که چرا باید چنین جنایتی عملی شود؟ حالا احساس میکنم نیاز است که شماری از آن قربانیان بایستی زنده میبودند تا مینوشتند که چرا چنین شد و چه باید کرد؟ و حالا نقلهایی از بزرگان قریهام به ذهنم میرسد که دهها قربانی این جنایت میتوانست از پس این کار برآید. یکی از این قربانیان بینام، اکرم یاری است. اما شدت این جنایت و گسترهی آن چنان وسیع و ریشهدار بوده که از آن ابرمرد (اکرم یاری)، در این مراسم یک قابِ عکس کمرنگ برجا مانده است. یاری که قرار بود علیه این جنایت و جانیان آن زمان برخیزد، حالا آرام در یک قابِ عکس خفته است و نظاره میکند که چگونه اعتقادات سیاسی و جبر یک جوِ بینالمللی این همه انسان را قربانی کرده است. یاری مانند صدها قربانی دیگر بر زمین قصر شاهی خفته است که قرار بود منادی آزادی و نوسازی این سرزمین باشد. حالا اما، آن شاه و آن قصر و این یاری و یارانش، قربانیان مشترک آرمانیاند که سالها نظام بینالملل را درون یک جنگ گستردهی جهانی کشیده بود. قصری که قرار بود آنجا دُهلِ برای آزادی و نوسازی و اصلاحات نواخته شود، شمعی در دامنش روشن شده که از قربانیان یک جنایت ایدیولوژیک گرامیداشت به عمل میآورد.
در حالی که همه فکر میکنیم برای جبران این جنایت کار بسی بزرگتر از این نیاز است؛ اما همچنان همهی ما میدانیم که چنین عدالتِ هرگز به وجود نخواهد آمد و این آرمان محقق نخواهد شد. سالهاست که انسانهای این سرزمین قربانیان بدون دفاع جنگهای ایدیولوژیک، قومی، حزبی و مذهبیاند. اما سالهاست که به گونهی سازماندهی شده، تمامی این جنایات یکی پس از دیگری فراموش میشوند.
سازمان «اگسا» اگر هزاران نفر را در یک تصفیهی کاملاً ایدیولوژیک به جرم خمینی، اخوانی و اشرار قربانی کرد. مجاهدین این جنایت و کشتار را به نام مذهب و قوم انجام دادند. طالبان این کشتار را هنوز به نام شریعت ادامه میدهند. اما نقطهی مشترک این کشتارها، قربانیان بیگناه و بدون دفاعیاند که قربانی شده و هنوزهم قربانی میشوند. نقطهی مشترک این کشتارها، چشمپوشی عمدی حکومت و مسئولان پیگیری این جنایات است. جنایتهایی که هرگز پیگیری نخواهند شد، درد سنگینیاند که تمامی انسانهای این سرزمین از آن رنج میکشند.
بازماندگان قربانیان سازمان اگسا ناامید از همهچیز، دل به یک محفل شمعافروزی خوش کردهاند. بلی، آنها اینجا جمع شدهاند که برای ابد پروندهی این جنایت را ببندند. در میان صدها اشتراک کنندهی این گردهمآیی، کسی امیدوار به محاکمهی عاملان این جنایت نیست. هرچند که همهی آنها چنین خواستهای دارند؛ اما باور این که قضا و دولت افغانستان یا سازمانهای بینالمللی، عاملان این جنایت و جنایتهای دیگر را به محاکمه خواهند کشاند، سخت و سختتر از دیدن چنین شبی است. برای همین، بازماندگان قربانیان این جنایت اعلامیهای صادر کردند و گفتند که حکومت! سکوت و بیتوجهی در مقابل این فاجعهی انسانی بس است. بایستی عاملان این جنایت محاکمه شوند. اشتراک کنندگان ناامید از محاکمهی عاملان این جنایت، فردی فردی چنین میگویند:
– محمد کبیر، یکی از بازماندگان قربانیان سالهای 1357 و 1358 معتقد است که دردهای مشترک این فاجعهی انسانی، آنان را گردهم آوردند تا برنامهی شمعافروزی را برای یادبود از قربانیان برگزار نمایند.
– پرستو یاری، یکی دیگر از بازماندگان قربانیان در کنفرانسی که به همین مناسبت برگزار شده بود، گفت: «بازماندگان قربانیان از کمیسیون مستقل حقوق بشر و نهادهای مدنی میخواهند تا در زمینهی به محاکمه کشانیدن عاملان قضیه با آنان همکاری نماید». وی همچنان افزود که از کمیسیون مستقل حقوق بشر حمایت صورت گیرد تا آنان لیست عاملان جنایت در افغانستان را منتشر سازند. کمیسیون مستقل حقوق بشر قبلا نیز گفته بود که لیست آن دسته از افرادی که در سه دههی گذشته چنین جنایتهایی را مرتکب شدهاند، باید فاش شود؛ اما حکومت افغانستان علاقهمندیای نشان نداده و از این طرح حمایت نکرده است.
– محمد شاه بابی، ضمن تأکید بر محاکمه شدن عاملان جنایتها، از شهروندان خواست تا در برابر این جنایت بزرگ آنان را همکاری نمایند. به گفتهی محمد شاه، تلاشها جریان دارند که جامعه بیدار و آگاه ساخته شود. به باور محمدشاه، بیتفاوتی و عدم مبارزه در برابر بیعدالتی، سبب میشود که رسم بیعدالتی جا باز کند و دادخواهی در زمینه صورت نگیرد.
اینها خواستهها و آرزوها و دلایلی بودند که از این گردهمآیی به دست آمد؛ اما مطمئناً شما هم مثل من باور دارید که حکومت هیچکاری را برای محاکمهی عاملان این جنایت انجام نخواهد داد. شماری از جانیان این جنایت همین اکنون از وزارت داخله و ریاست امنیت ملی تا نهادهای خورد و ریزهی دولتی و غیردولتی، مصروف کاراند. کو ارادهای که برای تأمین عدالت و محاکمهی این افراد به کار بسته شود؟
لذا به نظر میرسد با وجود خواستهها و صدور اعلامیه از جانب بازماندگان قربانیان این کشتار، شمعهای دیروز آخرین نفسِی بود که برای این قربانیان کشیده شد. همزمان که شمعها فانی شد، امیدها برای زنده بودن این افراد فانی شدند و همچنان امید و تلاشها برای محاکمهی عاملان این جنایت فانی شدند. من اما از میان آن همه شمع و قربانی و آدم، و از میان آن سکوت سنگین و شب تاریک، در انزوای یک قصر ویرانه، حی و باقی برگشتم. و حالا دارم برایتان مینویسم که دیشب شمع و شب و سکوت بود. شمع و شب و سکوت، اشکهایی بودند که برای قربانیان ریخته شدند. شمعهایی که دیشب سوختند و چشمهایی که دیشب گریستند، دردِ مشترکی بود که برشانههای همهی ما سنگینی میکرد. من با این درد بزرگ برگشتم و دیدم که بیرون از آن دایره، شهر شادمان است و انسانها همچنان برای نان میتپند. در این شهر وسیع و در میان این جمعیت میلیونی، یک نفر را ندیدم که به محاکمهی جنایتکاران این سرزمین فکر کند. با این وجود، آیا امیدی برای عدالت باقیست؟