خالق ابراهیمی
گیر کردن در دایرهی فکری قبیلهای و ترس رهایی از عنان قبیله، زندگی فردی و تصمیمهای ممکن افراد را صلب میکند. اصولا در جامعهی بدوی افغانی که نه مفهوم شهروند در آن مطرح است و نه افراد جامعه، بلکه این قبیله و ارباب قبیله هست که تصمیم بر سرنوشت افراد را میگیرد، جدا از این که اربابان قبیله چقدر به سرنوشت غُلامان دستبوسشان اهمیت میدهند یا از قدرت بازو و فکر این کنیزکان درباری برای رسیدن به قدرت و گسترده کردن سلطهی خودشان میاندیشند. در این صورت است که ترس از رهایی دامنگیرشان میشود و برای حفظ سلطه و قدرتشان از هر امکانی استفاده میکنند. ترس از آزادی نه تنها دامنگیر ارباب قبیله است، بلکه بیشتر افراد این قلمرو بردگی و رنج را با عنان چرمین، بستهاند که بیرون شدن و گسیختن این افسار تاریخی به معنای پشت پا زدن به ارزشهایی قبیله تلقی میشود. این پشت پا زدنها و ترس از طرد شدن، روشنفکرترین فرد این خاک مصیبتزده را در دام قبیله گیر انداخته و برای خوشنودی ارباب قبیله و گاهی غلامان حلقه به گوش و عسکرهای وفادار آنها قلم میزنند.
آنانی که در سدهی اخیر صاحب مال و منال و امتیازهای فروان بودهاند، رهایی را به معنای از دست دادن امتیازات قبیله درک کردهاند. مبادا روزی شود که جوالیزادهای یا بردهزادهای بر اریکهی قدرت تکیه زند و بر آنها که خودشان و اجدادشان سالهاست براین مردم فرمان راندهاند، فرمان براند. آزادی و فردمحوری برای آنها زهر تلخی است که گویا با زور و تزویر به کامشان ریخته میشود و به سوی نابودی میکشاند. دلهرههای به وجود آمده از آیندهی این چنینی باعث شده که خانهای قبیله بیشتر از پیش بر طبل قبیله بکوبند و عدهی کمسوادی را اجیر کرده و در پشت خود داشته باشند تا از مواضع و امتیازهای ارباب دفاع کنند. استثمار کردن و استحمار کردن جوانانی که فرصتهایی به وجود آمده برای تحصیل را از دست میدهند و نشهی گفته و اندیشههای خان قبیلهاند، دال براین موضوع است که امکان رهایی به یقین محدود شده است. دور است زمانی که جوانان جنوب و شرق کشور از این استثمار رهایی یابند و خودشان تصمیم گریندهی اصلی برای زندگی فردی و جمعیشان باشند و سر بریدنها، بینی بریدنها و گوش بریدنها برای رهایی از اسارت، دیگر خبرساز نشوند و وقتی داوود خان یا هر حاکم دیگری به قندهار سفر میکند، از او نخواهند که برای تفریح کردن، میدان سگجنگی برایشان بسازد، بلکه خواستشان بر محور آگاهی و آموزش بچرخد. دور است روزی که منِ هزاره تصمیم بگیرم تا تعطیلیهایم را در قندهار سپری کنم و از دیدنیهای قندهار و گردیز و جلالآباد لذت ببرم و در یک برداشت دیگر، ترس از آزادی به معنای ترس از آگاهی انسان ستم دیده تلقی میشود. باید دنبال راه چارهای باشند تا سد راه علمآموزی و خرداندوزی شوند. در وضع موجود هست که افراد بقیه قبایل باید به زبان آنها سخن بگویند و در دانشگاهها به زبان آنها علم بیاموزند. البته اگر چیزی به نام علم و مقولات علمی در این زبان وجود داشته باشد. این وضعیت تحمیلی و دلهرههایی نابهجا است که وضعیت را بیشتر از پیش دشوار میکند.
رهایی برای زنان کشورم، سقوط کردن در دام تنهایی و بدون حامی زیستن تفهیم شده است. این بدون حامی بودن و ترس از آن است که زنان کشور را به چاپلوسانی که نان را به نرخ روز میخورند، تبدیل کرده است. نهادهای دفاع از حقوق زنان به گرگهای نشسته در کمین میمانند تا طُعمهی چربتری به دست آورند. تا حال رقابت بین نهادها، رقابت بر سر گیر آوردن طُعمه و چگونگی تقسیم آن بین اعضای نهاد بوده است، نه رقابت برای آگاهیدهی و مبارزه برای رهایی از اسارت سنتهای بدوی و قبیلهای حاکم بر اجتماع امروز بوده و نه حتا دارای توان مبارزه و ادبیات مبارزه برای دادخواهی قربانیان بوده است. اینان حتا برای تظاهراتی که خودشان دادخواهی نام میکردند، منتظر بودند تا حامی خارجی پیدا کنند، در تظاهرات شرکت کنند، عکس بگیرند، در رسانهها ظاهر شوند و نامی برای خودشان رقم بزنند. اگر دختری بدون معجر در رسانهای حضور یافت، به القاب واهی چون هنجار شکن و تابو شکن مزین گردیدند. در حقیقت رفتار اینها و نهادهای به اصطلاع برای دفاع از حقوق زنان، بند دیگری بر افسار سنتهایی درهم تنیدهی این مُلک افزودند. مسئلهی بزرگتر این است که زنان خودشان پابند به این سنت و در دایرهی فکری قبیلهای درگیر هستند. وقتی سنت میگویم، منظور همان سنت قبیلهای و وقتی از زنان صحبت میکنم، هرگز منظورم از زنان روستایی نیست، بلکه مخاطب زنانی هستند که خودشان را نمایندهی بلامنازع زنان روستایی میدانند. اینها نه تنها نمیتوانند نمایندگی درست کنند، بلکه درد بزرگ این است که از زنان به عنوان یک نردبان برای رسیدن به امیال شخصی خودشان فکر استفاده میکنند. همینطور در جانب دیگر قضیه، مردان تحصیل کردهایاند که رهایی زنان را به مثابه از دست دادن قدرت مردانگیشان میبینند.
آزادی در طرف دیگر قضیه، قربانی رسانههایی است که بسیار به شکل مفتضحانه و بیشرمانه به مسایل قومی دامن میزنند و خان قبیله را تبدیل به دیکتاتور تمام عیار کردهاند. شخصی شدن رسانهها و خارج بودن از منظومهی نهادهای رسانهای، امکان آزادی رسانهها و کار رسانهها به عنوان پیشگامان آگاهیدهی برای حقوق شهروندی و رهایی از سلطهی قومی را زیرسوال میبرد. رسانههای چاپی و تصویری پُراند از غلو و چهرهسازیهای کذایی برای این و آن. در زمانی که نیاز مبرم به بیطرفی رسانههاست، ولی رسانهای به معنای دقیق کلمه وجود ندارد. رسانههای چاپی بیشتر به شبنامههایی میمانند که در کوچه و بازار کابل پخش میشوند. البته که استثناهایی وجود دارند.
و ترس از آزادی در در درون اقلیتها به لحاظ مشکلات تاریخی و در حاشیه بودن به درازای تاریخ این خاک غمزده، بیشتر وجود دارد. عبور از این هراس و پیوستن به جامعهی بزرگتر را به معنای نادیده گرفته شدن و بازهم در حاشیه رانده شدن میدانند. تحصیل کردگان همین مردماند که بیشتر به مسایل قومی میاندیشند و در خدمت سردار قبیله قرار گرفتهاند. دفاع از میر قبیله را به مثابه دفاع از آرمانهای قبیله میپندارند و بیرون شدن از سلطهی میر را، سقوط صد درصدی تلقی میکنند. این روند نه تنها فروکش نمیکند، بلکه با گذشت هر روز شاهد پرداختن هرچه بیشتر از طرف دانشجویان و تحصیل کردگان به این موضوع هستیم. گاهی طرح برای عبور از سیاست قومی میریزند و فردایش میبینیم که خود در محاصرهی این آتش افتادهاند.
گسیختن افسار و لجام قبیله به هیچکسی ضرر نمیرساند و ترس به وجود آمده از آن، واهی، خیالی و بیمعناست. وقتی آزادی ممکن میشود، فرد هویت پیدا میکند و فرد کسی نیست که از بیخ بوته برخاسته بر گُل بوته نشسته باشد. فرد دارای پیشینهی تاریخی، زندگی در درون اجتماع، اجتماع پذیر شدن در جایی، زبان مشخص، فرهنگ و رفتار مشخصی را با خود دارد. در این حالت نه تنها که امکان نادیده گرفتن از بین میرود، بلکه بیشتر مسایل و دغدغههای فرد تبلور پیدا میکنند، نه امکان از بین رفتن زبان هست، نه امکان مردود شدن فرهنگ یک قوم. معلوم نیست که تا چندسال دیگر با این ترس زندگی خواهیم کرد، اما آنچه واقعیت مینماید، این است که فرصتهای به دست آمده برای رهایی از زیر لگام قبیله، از دست میروند.