هادی دریابی
بخت بیبی مریض شد. بخت بیبی به شفاخانه رفت. داکتر به بخت بیبی گفت، نگران نباش! حلال مشکل خداوند است، داکتران فقط سبب میشوند. بخت بیبی در عالم مریضی به نکردههای زندگیاش فکر میکرد. به این که چرا همراه جاوید پغمانی عروسی نکرد؟ جاوید حالا رییس شده، موتر دارد و خانه در مکروریان. زندگیاش به لطف ریاست رونق پیدا کرده و هرماه به خارج، جهت سیاحت و تفریح سفر میکند. بخت بیبی پیش داکتر بود، اما فکرش در دنیای کودکیاش میچرخید. بخت بیبی افسوس میخورد که چرا وقتی کودک بوده، به درس نرفته و داکتر نشده؟ و ذهنش پرشده بود از این قبیل سوالها.
داکتر، به بخت بیبی پیشنهاد کرد که پیراهنش را کمی بالا کند تا معاینهاش کند. بخت بیبی به دستورات داکتر عمل میکرد. وقتی داکتر معاینه کرد، برای بخت بیبی نسخه نوشت. بخت بیبی از داکتر خواست که در نخسه پرهیز را هم نوشته کند، چون بخت بیبی به مشکل فراموشی دچار بود. بخت بیبی خوشحال بود که دخترش میتواند بخواند، میتواند بنویسد…
بالاخره بخت بیبی نسخهاش را کالا میکند و به خانه بر میگردد. نسخهی داکتر مؤثر واقع نمیشود. بخت بیبی جبراً به داکتر دیگر مراجعه میکند. بخت بیبی به داکتر دومی میگوید: بچیم! پیش فلانه داکتر رفتم یک عالم دوا داد، اما خوب نشدم. به خیالم که عزراییل در شکار من نشسته یا چطور؟ خیر باشد. تو هم معاینه کن، شاید خدا شفا بدهد. داکتر بخت بیبی را معاینه میکند و چند قلم دوا مینویسد. بخت بیبی به داکتری داکتر دوم شک میکند. داکتر اول که یک بغل دوا داده بود، کارگر واقع نشد، این چند قلم دوا چطور خواهد شد؟
اما نسخهی داکتر دوم مؤثر واقع شد و بخت بیبی به صورت نسبی خوب شد و هر روز هم بهتر میشود. به نظر شما چرا بخت بیبی اول پیش داکتر اول رفت؟ بخت بیبی از قول دخترش میگوید که لوحهی داکتر اول پر از تخصص بود؛ متخصص معده، متخصص گرده، متخصص قلب، متخصص شش، متخصص عقلی-عصبی، متخصص اطفال و زنان، مخصوصاً زنان کهنسال… با این همه تخصص آدم گاهی دچار اشتباه میشود؟ به نظر من داکتر اول بخت بیبی اصلاً داکتر نبوده است. تشخیص مرض اولین و مؤثرترین گام برای تداوی مرض است. چیزی که داکتر اولی نداشته، قدرت تشخیص مرض بوده است. به نظر شما این داکتر آدم است؟ آیا بویی از انسانیت برده؟ آیا وجدان دارد؟
جوابش نزد خودتان بماند. حالا به این گفته توجه کنید: «قطره قطره جمع شود، عاقبت دریا شود». شما چهقدر به این گفته توجه کردید؟ چقدر به قطرهها اهمیت دادید؟ آیا اصلاً معنای این گفته را تشخیص دادید؟ آیا اصلاً به تجمع قطرهها و دریا شدنش باور دارید؟ همه احتمالاً این گفته را شنیدهاید. اکثراً از کارکرد دولت شکایت میکنیم. از این که همیشه با ما بازی میشود؛ ناراحتیم. از این که سیاستمداران ما به جامعه و مردم ارزش قایل نمیشوند و همیشه به انحصار منافع و امکانات میپردازند؛ عصبی میشویم. با این همه، باز هم تقصیر ماست. صرفهجویی نمیکنیم، اما چنان خسیس هستیم که موشها هر روز از ظلم ما دست به خودکشی میزنند، بزها دوقلو میزایند تا شیرشان به ما نرسد، سگها به وفاداریشان پشتپا میزنند و ولگردترین موجودات زندهی دنیا میشوند. شیر آب خراب است؛ مهم نیست، چون به اندازهی شاش یک بچهی 3 ساله ضیاع دارد، این که زیاد مهم نیست. کسی بدون مصرف فاتحه نمیخواند. عروسی جهنمی تیار شده است. برای استاد مهم نیست که شاگردش درس میخواند یا نه؟ او معاشش را میگیرد. مردهها هنوز هم دست از سر ما بر نمیدارند و سالانه میلیونها افغانی صرف یادبودشان میگردد. عکسها و تابلوهایشان پل سوخته را صاحب سایه میکنند تا معتادان از گزند شعاع آفتاب در امان بمانند. این آدمها که رفته، حسابشان با خدا، بازماندهاش صرفیهی برق را تحویل نداده، از پول آب هم شش ماه میشود که باقی است. چه لازم است که جهت اغفال مردم، هزینه کنند؟ آیا این هزینهها بدتر از کار داکتر اول بخت بیبی نیست؟ آیا رسماً قطرهها را نادیده نگرفته است؟ آیا در محضر صرفهجویی سربلند است؟ آیا اگر فردا فرزندان همین جماعت از پدران خویش سوال کنند که چرا این همه خرج واهی کردید، جوابی خواهند داشت؟ یا مثل همیشه خواهند گفت که برو بچیم پشت ای گپا نگرد، تو هنوز خورد هستی!
کسیکه بیجهت یک افغانی مصرف کند؛ مسرف است. خدای صرفهدوست نیز از مسرفان متنفر است. مسرفان حق ندارند از دولت شکایت کنند و سیاستمداران را به عدم کارآیی متهم کنند. اگر نتوانید قطرههای آب نل خانهی خویش را کنترول کنید؛ نمیتوانید در محضر جامعه حرفی برای گفتن داشته باشید. مهم نیست اگر در خانهی کرایی زندگی میکنید.
به قطرهها اهمیت بدهید تا عشق دریا همیشه در دلتان زنده بماند!