حسین رهیاب
hrahyab@yahoo.com
وجود و حضور یک مرد یا زن فداکار به عنوان همسر میتواند عامل و راز مهمی برای موفقیت افراد باشد و با کمی دقت با قاطعیت میتوان گفت که وجود هر مرد و زن شایسته به عنوان همسر، باعث موفقیت، سعادت و خوشبختی فردی میشود که از این نعمت بزرگ بهرهمند است.
موفقيت يك زن يا مرد، در گرو همكاري، همياري، حمايت و پشتيباني همسرش امكان دارد و اگر شما در هر كجا فردي را ديديد كه سعادتمند، توانگر و كامياب است، بدانيد كه در پشت سر او، يك همسر حامي، وفادار و فداكار وجود داشته و از تلاشها، فعاليتها، كارها و تصميمهاي او به نحو احسن و با تمام توان حمايت ميكند. كار، فعاليت، تلاش مستمر، ريسك، تصميمگيري، ايدهپردازي و… بدون پشتيباني خانواده و همسر، فقط و فقط با شكست مواجه خواهد شد و نتيجهاي جز فروماندن در گرداب نخواهد داشت. زنان و مردان بزرگ داراي همسران فداكاري بودهاند كه همراه با آنان سختيها، مشكلات، گرفتاريها، فقر، نداري، بدهكاري و آوارگي را تحمل كرده و طعم تلخ شكست را چشيدهاند. اين زنان و مردان پا به پاي همسران خود جنگيدهاند، در اختراع و كار آنان مشاركت داشتهاند و بار خانه و بچهها را با هزار مشقت به دوش كشيدهاند.
گاندي در کتاب «سرگذشت من» در مورد همسرش مینویسد:
«… ولي يك مزيت اخلاقي دارد كه از هر حيث قابل ملاحظه است. اكثرا زنان هند داراي چنين مزيتي هستند. به اين معنا كه خواه و ناخواه تعمدا يا بدون قصد صلاح خود را پيروي از من ميداند و در طريق حيات ساده و بيآلايش هرگز مانع و رادعم نشده و نميشود. در نتيجه با اين كه از نظر اخلاق تفاوتهایي با هم داريم هميشه احساس كردهام كه زندگي ما توأم با رضايت و سعادت و موفقيت بوده است».
در موفقيت و توانگري، چيزي به نام زن و مرد نداريم. اگر زني موفق شده، با حمايتهاي بيدريغ همسرش (اگر داشته است) بوده و اگر مردي هم موفق شده با حمايت همسرش (اگر داشته است) بوده و كسي نميتواند ادعا كند كه همسر و خانوادهاش هيچنقشي در كار و فعاليت او نداشته و ندارد. واقعا با قاطعيت بايد گفت كه در پشت سر هر مرد موفق، زني وجود دارد و در پشت سر هر زن موفق، مردي. فقط ممكن است گاهي مادري، پدري، برادري، خواهري يا… جاي همسر را بگيرد. اما به طور كلي موفقيت اين افراد متعلق به خودشان به تنهايي نيست، بلكه متعلق به خانواده نيز ميباشد. امروزه نيز در پشت سر همهی زنان و مردان موفق، همسران موفق قرار دارند و نقش اين همسران كمتر از شخصيتهاي به ظاهر بزرگ و نامآور نيست. چنان كه اين نقش در زندگي نامآوران، بسيار برجسته است.
لارسون در کتاب «توانگران چگونه میاندیشند» با ذكر چگونگي كشف اتم مينويسد:
«اما ماري سكلودوسكا كه اكنون با عالم جواني به نام پير كوري ازدواج كرده بود به اين حد ]كشف مقدمات اتم[ قناعت نكرد و با كمك شوهرش شروع به آزمايش و تفحص در موضوع اين اشعه مجهول الهويه نمود… سپس مشاهده نمودند كه در آن ماده مجهول جديدي موجود است با نور قوي ميدرخشد… مادام كوري نام اين ماده نوراني را «راديوم» گذارد… ولي اين دو كشف بزرگ… ثابت نمودند كه اتم قابل تجزيه ميباشد.»
یک انسان برای رسیدن به موفقیت و خوشبختی، بیش از آنکه به حمایت مالی و مادی افراد نیاز داشته باشد، به حمایتهای معنوی دیگران نیاز دارد و در پرتو همین حمایتها است که برخی از افراد قادر به فتح قلههای بزرگ زندگی شده و میتوانند به مراحل بالایی از علم، دانش و قدرت دست یابند.
از حق نبايد گذشت كه پرورش مردان و زنان بزرگ، تعليم و تربيت آنان و به ثمر رساندن آنان و تحويل دادن افراد مفيد، مخترع، مكتشف و نابغه به جامعه نيز بيشتر نشانه تأثير و كارآيي زنان و مادران ميباشد تا پدران و مردان و ميتوان مدعي شد كه نقش زنان و مادران در موارد بيشماري پررنگتر از مردان است و رنجهاي آنان بيشتر. تارله در مورد ناپلئون مينويسد كه مادرش را بياندازه دوست ميداشت و به او عشق ميورزيد «… ناپلئون عشق به كار و انظباط سخت را از مادر به ارث ميبرد.»
لارسون با اشاره به شكلگيري شخصيت اديسون و به نقل از وي مينگارد:
«مادرم بود كه مرا پرورش داد. من از همان ايام كودكي تصميم گرفتم كه او را خوشبخت و سرافراز سازم، براي اينكه ميديدم تا چه حد نسبت به من خوشبين و حقيقت گو بود. هدف زندگيم همواره اين بوده است كه به خاطر مادرم زنده باشم و آرزوهاي بزرگ او را عملي سازم. در سراسر عمرم خاطره عزيز وي موجب آسايش خاطر و روشني ضميرم ميباشد.»
در مجموع بايد گفت كه تمدن مخلوق كار مشترك و دوشادوش زنان و مرداني است كه خستگي ناپذير و پر توان در عرصه اجتماع درخشيده و هر يك بهاندازه توان و نيروي خود، سنگي بر بناي آن نهادند و اثر تلاش آنان همچنان در زندگي ما تأثيرگذار بوده و انسان كنوني، موفقيت، وسايل، ابزارها و جلال و جبروت دنيايي خود را مديون آنان است. لازم به گفتن نيست كه اگر كسي بخواهد تأثير هر يك از زنان يا مردان را در خلق و جريان تمدن ناديده گرفته و يا نقش يكي را پر رنگتر و ديگري را كم اثر جلوه دهد، فقط خود را فريفته است و به خود جفا كرده است. با اين نوع توهمات، تاريخ دگرگون نشده و زحمات و رنجهاي گذشتگان فراموش نخواهد شد.
مارگارت تاچر در مورد همسرش و حمایتهای او نوشته است:
«من هرگز نمیتوانستم بدون حضور «دنیس» در کنارم برای بیش از یازده سال نخست وزیر بمانم. او همیشه با یک شخصیت قدرتمند، از اندیشههای روشن دربارهی آنچه باید انجام میشد و آنچه نباید انجام میشد، برخوردار بود. او گنجینه ای از توصیههای موشکافانه و اظهارنظرهای نافذ بود که آنها را با حساسیت زیاد به جای آنکه برای خارج نگاه دارد برای من حفظ میکرد، و همیشه از مصاحبه خودداری میکرد. او هرگز یک منشی یا مشاور روابط عمومی نداشت، ولی هر هفته بین سی تا پنجاه نامه را پاسخ میگفت…«دنیس» در علاقه بیش از حد من به سیاست نیز شریک بود- البته به این شکل بود که ما با هم آشنا شدیم- اما او همچنین علاقهی خود را به ورزش حفظ کرده بود. او به راگبی عشق میورزید… او نه تنها با بخش علمی آشنا بود (چیزی که در هر دو ما مشترک بود)، بلکه یک حسابدار مدیریت و هزینههای ضربتی بود. هیچچیز از برابر چشم حرفه ای او پنهان نمیماند- او مدتها قبل از دیگران مشکل را میدید و احساس میکرد. او در زمینه صنعت نفت در سال 1979 که جهان دومین افزایش ناگهانی قیمت نفت را تجربه کرد، توصیههای کارشناسانهای در اختیار من گذاشت. در واقع با کمک او و دوستان بسیارمان من هرگز از صنایع و تجارت دور نیفتادم. نخستوزیری یک شغل انفرادی است. به مفهومی باید باشد: اما با بودن «دنیس» در آنجا من هرگز تنها نبودم. چه مردی، چه شوهری و چه دوستی».