خبرنگار ناراضی

قانی

المتوکل علی‌الله فرزند المجاهد فی سبیل‌الله قصد دارد رییس ما مقرر شود. المتوکل علی‌الله نماینده‌ی رسمی زنش است. زنش از طرف شوهر خود به حضرت آدم منتهی می‌شود و از طرف خودش به  پدرش سر تعظیم فرود آورده و دست و پای مادرش را می‌بوسد. المتوکل علی‌الله با خودش عهد کرده که اگر رییس مقرر شد، زمین و زمان رای برای خدمت به نسل افغان برخیزاند و سیاست‌های بابه و بابه‌ی ‌کلان‌ترش را پیاده کند. اما این وسط کمی باید برقصیم، چون زنش تصمیم دارد که دعوا کرده و به شوهرش د‌کته کند که نه عزیزم! هر روزگار سیاست خاص خودش  را می‌طلبد. سال‌های گذشته حالا به نفع مردم نیست. تو اگر خود صاحب فکر نیستی، قرار نیست از پنجره‌ی احساسات وارد شوی!

فکر می‌کنم حق با زنش باشد! خوب من همیشه به طبع لطیف زنان احترام دارم و اگر روزگاری خدا توفیق داد، فدای‌شان هم خواهم شد. المتوکل علی‌الله شاید شنیده باشد که علی‌آباد شار است، اما وقتی وارد علی‌آباد شود، خواهد دید که روزگار مردم در چه حد سیاه شده و چه‌ کسانی این سیاهی را روا داشته‌اند.  نه بابا! این حرف‌ها به قول ایران رفته‌ها کشک است‌ و المتوکل علی‌الله از کشک بدش می‌آید. زنش ادعا دارد که المتوکل علی‌الله در سال دوم دانشکده‌ی رقص مایکل جکسون، از دانشگاه اخراج شده و از آن به بعد فقط 9 ماه در یک زایشگاه پول، وقت به سر کرده و از آن به بعد با حس قدیمی‌اش رمان می‌نویسد، حرف‌هایی که المتوکل علی‌الله را به‌شدت عصبانی کرده و حالا تصمیم دارد با فرخنده  ازدواج کند تا درس عبرتی باشد برای تمام زنانی که دوست ندارند شوهر‌شان رییس جمهور شود. می‌گوید المتوکل علی‌الله افتخار دارد که در شرایط دشوار زندگی اصلا دشوار زندگی نکرده و با معاش پدرش درس خوانده و بعدش هم کار کرده تا  خودش صاحب معاش باشد. مگر کار کردن غیر از معاش توقع داشتن، توجیه دیگری هم دارد؟!

از داستان المتوکل علی‌الله و زنش بگذریم و یک‌راست بچسبیم به تنور انتخابات. تنور انتخابات که را خواهد سوختاند، بعدِ ماه‌ها مشخص خواهد شد. می‌گوید مهم نیست که چه تعداد رایم می‌دهند و به که رای می‌دهند، مهم این است که چه کسی در آخر رای را حساب می‌کند. من برای حساب کردن رای‌ ثبت نام کرده‌ام، اما شایعه است که باید واسطه‌‌ی کلانی داشته باشم تا بتوانم چند رای ناچیز‌ را بشمارم. چند رای ناچیز به معنای توهین به رای دهندگان نیست، شاید در وقت شمارش شلوغ شود و سهم من از مجموع کم باشد. به  هر‌حال، من آدم قانعی هستم و همین که بتوانم راه بیابم و بعدش قناعت واسطه را به دست بیاورم، کلان افتخار است و معاش خوبی نصیبم خواهم شد. بعدش هم تصمیم دارم با معاشم یک خانه بخرم و یک موتر، هر‌ روز دنبال خوش‌بختی بگردم. بر پدر این زندگی را لعنت! نگاه کنید که آدم چقدر راحت به  خواسته‌هایش‌ می‌رسد. المتوکل علی‌الله… اوه نه نه. دیگر حرفی از المتوکل علی‌الله نزنیم. مسئله‌ی تنور انتخابات را باید بچسبیم. دیروز رسما به عنوان یک بغل هیزم مطرح شدم و قرار است از طرف یک بنده‌ی خدا مستقیماً به این تنور کشانده شوم و بسوزم. دوست دارم وقتی سوختم، شعله‌ام بلند باشد و خاکسترم حد‌اقل چشم ده نفر را کور کند. خاکسترها معمولاً باید کور کننده باشند و من از این قاعده مستثنا نخواهم بود.

دوستانی که دوست ندارند با خاکستر من کور شوند، لطف کنند به 824 زنگ بزنند و در بدل 7 افغانی از شنیدن نام‌های خداوند مستفید شود،‌ تا هم راه بهشت را باز کرده باشند و هم جیب رییس را پر! هر کاری خرج  دارد دیگه!

یا حق!

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *