خالق ابراهیمی
چارهی کار را از چه کسی باید جُست؟ بدون شک که دونر اصلی جلالتمآب حضرت خالق میباشد که در عاشورای امسال کاندید شورای ولایتی ولایت دشت برچی بود. حسینهها، تکیهخانهها و مساجد پُر بودند از هواداران و مبلغین ایشان. امیدوارم مردم شریف بعد از خوردن برنج و بردن کفشهای نو به جای کفشهای خودشان رستگار شده باشند و نفر را فراموش نکنند. خدایا خودت میدانی که من کفر نمیگویم، به همان زبان بیزبانی که چوپان بچهای در صحرا تو را صدا میزد و موسی پیامبر به خشم آمد و تو بر موسی آیه نازل کردی و فرمودی: بگذار هرکسی به زبان بیزبانی خودش مرا بخواند. باور میکنی دلت و نمیکنی بایسکلت که من نیز با همان زبان بیزبانی تو را بار بار در کوچههای برچی صدا کردم تا بیایی با من قدم بزنی و از رنج مردمانی که تمام خوشحالیشان آمدن برق در این قرن تکنولوژی است، باخبر شویم.
خدایا!
آیا گاهی گذرت به پل سوخته افتاده است؟ من که بندهی توام، توان دیدن این وضعیت را ندارم. بارها بعد از دیدن این لجنزار برای شش و هفت بار چرس کشیدم تا آرام شوم، ولی آرامم نکرد. نمیدانم تو از کدام تریاک استفاده کردهای که هرگز از حالت نشه بیرون نمیشوی و نمیبینی بندگانت را که در چه حال و روز افتادهاند. مُلا که کار دیگری ندارد تا چلو کباب را هضم کند؛ تمام ترس و لرز قبر را در زیر پل سوخته خلاصه میکند. خدایا اگر میتوانی دوزخت را در این دنیا به مردم نشان دهی، پس لطف کن بهشتت را نیز نشان بده که کمی شوق رفتن کنیم و به سمت بهشت خیز و خیزان یکدیگر خود را زیرپای کنیم. رقابت بر سر بهشت رفتن اگر باشد، من از همه اولتر خواهم رفت.
یا حضرتا!
اگر جرأت داری بیا باهم لحظهای لب دریای کابل بنشینیم و گفتوگو کنیم. کمی درددل کنیم و اگر کسی را دیدیم که در میان انبوهی از آشغال دنبال پلاستیک یا قوطی پیپسی میگردد، دستش را بشوییم و ببریم در دشت برچی که حاجی رمضان نذر کرده و وزیر را دعوت کرده است. ببریم آنجا شکم سیر نان بدهیم تا شاید به تو و به زندگی و به بنده بودنت علاقهای پیدا کرد. لب دریا بنشینیم اگر کسی را در حال دود کردن دیدیم، بیاریمش بیرون، زیباییهای زندگی را به او نشان دهیم تا شاید ترک کرد و هرگز سراغ اعتیاد نرفت. اگر دختری را دیدیم که برای به دست آوردن چند افغانی تنش را به مردان از پنجاه سال به بالا میفروشد، ببریم در وزارت کار و امور اجتماعی برایش یک کار شایسته بدهیم. کاری که شایستهی او باشد.
استا، جوالیت هستم، بیا یکبار برویم چهارراهی قمبر، از بندگانت سر بزنیم، ببینیم آیا زمستان وسایلی برای گرمایش خانههایشان دارند یا نه؟ کمپل، دوشک، گاز و برق. آیا اطفالشان کفش برای پوشیدن دارند تا زمین سردت و برف سفیدت پاهای نازکشان را اذیت نکنند. بیا برویم بامیان از مغارهها دیدن کنیم. خطهای سانسکریت حک شده بر روی دیوار را بخوانیم و بفهمیم که خدای بوداییان چگونه بوده، آیا او هم مثل تو بیخبر از همهچیز تشریف داشته است؟ یا بگو اصلا هیچجایی نرویم، فقط بیا از اتاقهای دانشجویان سر بزن، آن وقت خودت بر حاجی و کربلایی که برای خوشنودی اربابشان صدها لک افغانی را در یک روز خرچ میکنند، لعنت خواهی فرستاد. مُلا روی منبر گفت: هرکسی وقتی زاده میشود، تقدیر و قسمتش از طرف خدا بر پیشانی او نوشته میشود. اگر چنین است، پس آنهایی که میکشند و آنهایی که میدزدند، هیچگناهی ندارند، چون تقدیر آنها را خودت رقم زدی. صدایم را اگر شنیدی، یک ایمیل برایم بزن تا در فیسبوک به اشتراک بگذارم.