پیش‌بینی سال 1395

رسم و سنت «فکر نکردن»

سابق رسم بر این بود که مردم اول کاری نمی‌کردند، باز اگر می‌خواستند کاری بکنند، شروع می‌کردند و به آخرش هم فکر نمی‌کردند. البته این‌طور هم نبود که هیچ به آخرش فکر نکنند، فکر می‌کردند. ولی چون اهل فکر نبودند، فکر درست نمی‌کردند. مثلاً وقتی برادران مومن و خداجوی افغانستان تصمیم گرفتند هم‌دیگر را بکشند، به این فکر بودند که فلانی ولد فلانی را بکشیم، بر فلان قریه هشت‌صد سال حکومت می‌توانیم و شروع کردند به جنگ و کشتار. اما همان‌طوری که شما می‌دانید این فکر درستی نبود. اگر تا هنوز هم نمی‌دانید، متاسفانه باید گفت که مولانا چند قرن قبل گفته: (آن‌کس که نداند و نخواهد که بداند/ حیف است چنین جانوری زنده بماند).
از این مثال‌ها که به پایان کار فکر نشده یا اگر فکر هم شده، فکر درستی نشده، در مملکت عزیز ما زیاد است. شاید به‌همین خاطر حامد کرزی رییس‌جمهور قبلی اعتراف کرد که «افغان‌ها پسان می‌فامه.» کرزی در شروع حکومتش نمی‌فهمید که افغان‌ها پسان می‌فامه، اما زمانی‌که به‌اندازه‌ی کافی بر فرصت‌های افغانستان تشناب کرد، فهمید که گپ‌ها چقدر لوله بوده و او چه‌قدر پسان فامیده. به‌هر صورت، ممکن شما تصور کنید که حالا زمان، زمان سابق نیست و ما دیگر کاری نمی‌کنیم که آخرش درست نباشد. امیدوارم چنین تصوری نداشته باشید، اگر داشته باشید، حکومت دوروبر خانه‌ی‌تان هشت دانه کانتینر سربه‌سر بماند که هیچ برآمده نتوانید.
ما که در حفظ رسوم و آداب گذشتگان خویش زبان‌زد تمام دنیا هستیم، چطور ممکن است رسم و آداب «فکر نکردن» که قرن‌هاست زیور تاریخ ماست، آن را فراموش کرده باشیم؟ هیچ امکان ندارد فراموش کنیم. برای همین اگر هر روز چشمان خویش را باز کنیم، گوش‌های خویش را اجازه دهیم که بشنوند و یک لحظه از تمام کرامت‌های خویش بگذریم، یا به‌قول روشن‌فکرها از خودگذری کنیم و فکر کنیم که نه پشتون هستیم، نه تاجیک هستیم، نه هزاره‌ایم، نه اوزبیک و نه منتسب به هیچ قوم دیگر، صرفاً یک انسان هستیم که می‌خواهد ببیند در افغانستان چه اتفاق می‌افتد؛ آن‌وقت متوجه می‌شویم که نقش رسم و ادب «فکر نکردن» در کارهای روزانه‌ی این مملکت شیرخیز چه‌قدر برجسته و تعیین‌کننده است. به‌طور مثال: افغانستان ده‌ها پوهنتون دارد و هر پوهنتون، ده‌ها پروفیسور دارد که چهل سال است یک چپتر را درس می‌دهند. قانونی تصویب شد که پروفیسوران بالای 65 سال، دیگر برای ملت خدمت نکنند. بروند باقی عمر خویش را کتاب و مقاله‌ی علمی بنویسند. اما دیدید که یک تعداد از پروفیسوران قبول نکردند و روزها دست به اعتراض زدند. گفتند نه‌خیر! ما چهل سال برای این مملکت با معاش کم درس دادیم، این عادلانه نیست که ما زنده باشیم و دیگران بیایند در دانشگاه‌ها پروفیسوری کنند.
می‌بینید؟! به همین راحتی به آخر کارشان هیچ فکر نمی‌کنند. من به یکی از همین استادان گفتم که استاد عزیز! جناب پروفیسور! چهل سال است بدون هیچ کوتاهی به این ملت خدمت کرده‌اید، بس نیست؟ فکر نمی‌کنید ملت خسته شده باشد از خدمات متواتر و یک‌دست شما؟ فکر نمی‌کنید در این چهل سال که حتا یک جمله‌ی علمی از مخزن علم‌تان صادر نشده، برای یک پروفیسور نشانه‌یی از بیهوده‌گی باشد؟ فکر نمی‌کنید مقام پروفیسوری یا استادی در دانشگاه را با رخت‌خواب منزل‌تان اشتباه گرفته‌اید و اجازه نمی‌دهید کسی جز شما در آن بخوابد؟ باور کنید اگر 15 ثانیه‌ی دیگر پیشش می‌ماندم، از شانزده چاقو کمتر در بغلم نمی‌زد.
البته من مثال استادان تاریخ تیرشده‌ی دانشگاه را به‌خاطری آوردم که این‌ها مخزن منطق و شعور این مملکت بودند. حالا مثال‌های دیگری هم وجود دارد که ثابت کند ما همچنان رسم و سنت «فکر نکردن» را به‌شدت رعایت می‌کنیم. مثلاً فرض کنید وزارت دفاع ملی امسال 5000 نفر را جذب کرد تا بعد از ختم دوره‌ی تعلیمی، برای تامین امنیت و شکست دشمن در سراسر کشور گسیل شوند. همین 5000 نفر خیلی زود متوجه می‌شوند که قوماندان صاحبان‌شان از شامپو، از صابون، از میوه‌ی چاشت، از لوبیای شب، از قلم و کتابچه‌ی‌شان می‌زنند. یعنی در دوران تعلیم سربازان چیز دیگری جز همین چند چیز ندارند که قوماندان صاحبان از آن‌ها بزنند. بعد که فارغ شدند و در جبهات جنگ رفتند، متوجه می‌شوند که این‌بار از مهمات، از لباس، از معاش، از تمام چیزهایی‌که حق یک سرباز است، می‌زنند و در این زدن‌ها، حتا خود وزیر دفاع هم شریک است، به‌نظر شما از این‌که سرباز اردوی ملی باشد، یک کمی دل‌خسته نمی‌شود؟ می‌شود، به‌همین خاطر درصدی فرار از وظیفه و عنوان در این وزارت به بالاترین سطحش در چندسال گذشته رسیده است.
حالا قبول دارید که ما هنوز هم به آخر کاری که می‌کنیم، فکر نمی‌کنیم یا اگر فکری هم می‌کنیم، درست فکر نمی‌کنیم؟!