نعمت قاسمی
حیات انسان افغانی چیزی جز نابهسانی و سردرگمی نیست. حیات انسان این سرزمین نه به مثابه حضور در متن و لذت ماندگار، بلکه حیات در حاشیههایی است که امنیت و زیست جمعی رویایی کاذب آن است. گاهی نوستالوژی بودن چنان فشارش میدهد که مرگ و لذت دایم طنینانداز حیات وارونه و سرگردان او میباشد. حیات انسان افغانی شبیه بازی با مرگ است که مدام رخ مینماید، اما استمرار زجر انسان افغانی، لذتبخشتر از لذت گرفتن حیات انسان افغانی برای فرشتهی مرگ است. تماشای زجر و فرقت مدام از لذت مهمتر از گرفتن حیات است. خوشبختترین انسان افغانی کسی است که در گرداب جهل و حماقتهای بینهایت رویاهای امن انتحارگر لذت داییم را تماشا کند. تناقض عریان در متن حیات انسان افغانی نهفته است. نادانی برای جمعی احساس امنیت میکند و دانایی و روزمرگی تلخترین وحشت عریان جمع دیگر میباشد. اما دانایی منتج به روزمرگی از درون قیف ذهنی قبیله و ذهن راکد دانایی مغشوش عبور میکند و از سوی دیگر مانند قالبهای پیش ساخته شده عریان میشود. تجربهی دانایی محیط و پیرامون نیز به دلیل این که از ذهن مخلوط ساری و جاری است، نارساتر میگردد. عبور دانایی از پارگیهای ذهن راکد قبیله نتیجه را چنان شد که مارکسیستها و مسلمانان ما نتوانند پدیدههای ملموس را فهم کنند. قلبِ ماهیت روال دانایی و زوال ایجاد شده در آن نه به مثابه فن خودآگاهی برای زیستن، بلکه خشونت جلوهای از فلاکت دایم ظاهر گردید. چنانچه در اکنونیت تاریخی ما دین خویشآگاهی و احساس درون آدمی نیست و گویا که احساس درون آدمی و امنیت با خوردن خرما در ماه رمضان در این دنیا و حرهای بهشتی در آن دنیا التیامبخش زجرهای کهن و ماندگار دوران ما میباشند. وضعیت کنونی ما گویای آن است که نادانی بیشتر از دانایی احساس امنیت ایجاد میکند و این گفتار بازتاب دهندهی وضعیت کنونی ماست. بازتابی که نمایانگر برتری ناپرسایی و گسترش حقیقت در تمامی حوزههاست. حقیقتی که چنان در لایهها رسوخ یافته که بیحقیقت شدن در این تعبییر به معنای زایل شدن کرامت انسان و واجب شدن گرفتن جان انسان است. تعیینگر کرامت انسانی به دلیل نادانی مؤمن نادان است. گرفتن جان سخنگو در وضعیت موجود به دلیل نبود امنیت نفس و کرامت امری بس آسان و سهل است. نادانی که درک از نادانی ندارد، سهلترین راه برای تثبیت ادعایش، اقدام به حذف فیزیکی افراد است. زیرا وضع معمول چنان راحت است که فاعل و مفعول در درک نادانی خود مغفول است. حذف فیزیکی برای مؤمن نادان که ناخواسته دانسته است، لوح محفوظ در جایی از منزل هفتم در آسمان، موید نگاه جبرگرایانهی اوست و در این باره کسی جرأت شک کردن را نیز ندارد. همچنان مفعول به لحاظ عدم درک نادانی در سایهی ظلالله کاری جز التماس و لذت از آن را ندارد. رسیدن به دانایی با وجود رسوخ یافتگی فرهنگ نادانی، ممتنع است. آن که از آغاز نداند که فرهنگش در تار و پود اراجیف وحشت و نادانی میغلطد، نمیتواند برای گذار از نادانی و لایههای رسوخ شده و تسلیم یافته به دانایی با پشتوانهی خرد و تعقل کاری از پیش ببرد. زیرا استیلای حقیقت محض، برگشت به دانایی را در حوزهی خود ممنوع میکند. حقیقت محض چنان در عمق وجود فاعل و مفعول اثرگذار شده که بیحقیقت شدن یا متزلزل شدن به معنای منسوخ شدن اعتبار اعتقاد است. هرگاه اعتقادی بر حقیقت نباشد، روایتگر وجود یک حقیقت دیگر است که پذیرش آن طاقتفرسا و زمانبر خواهد بود. بر همین مبنا، وضعیت موجود ما با وجود سنگینی طاقت فرسای ناخردی، بیتعقلی و نابهسامانی گهربار، مطلوب و دارای پیشینهی چند هزار ساله رخ مینماید.