جنگی که هرگز افغانستان را ترک نکرد

اُپن کانادا/ جان دانکن ترجمه: معصومه عرفانی

بخش اول
در ماه فبروری، جنرال جان‌اف کمپبل در پایان دوره‌اش به‌عنوان فرمانده‌ی نیروهای امریکایی در افغانستان، گزارش داد: «این خطر وجود دارد که در سال 2016 نه‌تنها بهبودی در وضعیت به‌وجود نیاید، بلکه احتمالا بدتر از سال 2015 باشد».
این خبر خوبی نبود.
براساس گزارش ماه اپریل سرمفتش خاص ایالات متحده برای بازسازی افغانستان، فصل جنگی 2015 رکورد جدیدی از کشته‌شدن غیرنظامیان افغانستان را برجا گذاشت (3500 کشته و 7500 زخمی). در این سال 6637 نیروی امنیتی و دفاع ملی افغانستان نیز زخمی و 12471 تن زخمی شدند.
اخیرا، باتوجه به گزارش ماه جون دبیر کل سازمان ملل در مورد افغانستان، در دوره‌ی میان 7 مارچ و 10 جون این سال، «وضعیت امنیتی با درگیری‌های مسلحانه‌ی مدوام و شدیدی تعریف می‌شد که از سال 2001 از نظر تعداد در بالاترین حد بودند».
معیارهای تعیین‌کننده‌یی مانند رشد سریع جمعیت در پایتخت افغانستان، کابل، در برخی گزارش‌ها به‌عنوان نشانه‌یی از پیروزی «دولت وحدت ملی» در برابر شورشیان در سراسر کشور استفاده می‌شود، اما این مساله از واقعیت فاصله‌ی زیادی دارد. در حقیقت، چنین معیارهایی لفافه‌یی برای پوشاندن تعداد فزاینده‌ی قربانیان خشونت در کشوری هستند که تا اواخر سال 2001 مورد هجوم نیروهای ائتلاف به رهبری ناتو و ایالات متحده قرار داشته است. اگرچه تعداد نیروها در این کشور با پایان ماموریت نظامی کاهش 10 درصدی داشته است، در دوره‌ی پس از 2014 نیز ماموریت ائتلاف است که نزدیک به 350000 از نیروهای دفاع ملی و امنیتی افغانستان را در جنگ نگه داشته است. هیچ پایانی در چشم‌انداز پیش رو وجود ندارد.
این ماموریت مسئولیت تامین بودجه‌یی سالانه نزدیک به 5 میلیارد دالر و نیز آموزش، ارایه‌ی مشورت و کمک برای نیروها در میدان را برعهده دارد. نکته‌ی قابل ذکر دیگر پشتیبانی حیاتی آن در مسایل دیپلماتیک و دیگر طرح‌ها است. فصل جنگی تابستانی سالانه که هنوز به نیمه‌ نیز نرسیده است، تاکنون شاهد بیشترین تعداد درگیری‌های مسلحانه‌ی مداوم و شدید از سال 2001 بوده است و همچنین پیش‌بینی می‌شود که نرخ تلفات نزدیک به رکورد سال 2015 یا حتا بالاتر از آن باشد.

حفظ مرکزیت
ماکیاولی، مورخ ایتالیایی و فیلسوف سیاسی عصر رنسانس، در فصل چهارم کتاب مشهور خود به‌نام شاهزاده به گونه‌یی موجز تفاوت میان دو نوع از دولت‌هایی که یک شاهزاده برای تسخیر و حفظ آن تلاش دارد را بیان داشته است.
از یک‌سو، از آن‌جا که دولتی با یک حکومت متمرکز تاثیرگذار به راحتی به چند بخش تقسیم نمی‌شود، تسخیر آن نیز آسان نیست، اما دولتی که قدرت در آن به شکل محلی پراکنده شده است، نسبتا آسان‌تر تقسیم شده و در نتیجه تسخیر آن نیز ساده‌تر صورت می‌گیرد. اما از سوی دیگر، ساختار یک حکومت متمرکز اگر به همان شکل حفظ شود، اشغال مداوم آن را ساده‌تر می‌کند، درحالی‌که پراکندگی قدرت و وفاداری پیشروی را با چالش‌های زیادی روبه‌رو می‌کند. یک دولت اگرچه به دشواری تصرف می‌شود اما حفظ آن آسان‌تر است، و دیگری اگرچه به آسانی تصرف می‌شود، اما حفظ آن دشوارتر است.
ماکیاولی نمونه‌هایی از دولت متمرکز ترکیه و دولت غیرمتمرکز فرانسه در زمان خود را ذکر می‌کند. امروز، عراق و افغانستان نمونه‌های بهتری هستند. افغانستان امروزی دولت متمرکزی با تاثیرگذاری فراتر از پایتخت نداشته است. این کشور در سال 2001 و در مدت یک ماه به آسانی مورد هجوم قرار گرفته و به تصرف نیروهای ائتلاف درآمد. بااین‌حال، در طی چند سال، مقاومت‌های محلی گسترده و متغیر چالشی جدی به‌وجود آوردند و در نهایت، پس از یک‌ونیم دهه، با صرف هزینه‌های سرسام‌آور و قربانی‌های انسانی فراوان، هنوز حفظ قدرت پایدار در افغانستان برای همه و از جمله نیروهای ائتلاف دور از دسترس است.
قدرت‌های خارجی موفقیت اندکی در افغانستان داشته‌اند. این مساله عمدتا به این دلیل بوده است که کنترل این کشور نیازمند کنترل تعداد بسیار زیاد و تقریبا غیرقابل‌شمارش روستاهایی است که هرکدام محصور در میان یکی از قبایل متعددی در سراسر کشور قرار دارد. امکان تصرف پایتخت وجود دارد، اما مدیریت موثر چنین جمعیت روستایی پراکنده‌یی بسیار دشوار است.
از طرف دیگر، در چنگال آهنین صدام حسین، عراق با مناطق شهری گسترده‌اش، توانایی دفاعی بالا و نسبتا غیرقابل‌نفوذی را از خود نشان داد (علی‌رغم دهه‌ها جنگ و تحریم). بااین‌همه، همین که عراق در سال 2002 با حمله‌ی نیروهای تحت رهبری ایالات متحده تصرف شد، اگر این نیروها دست به پاکسازی ارتش و دولت در این کشور نمی‌زدند، احتمالا امکان حفظ کنترل بر آن وجود داشت. ایالات متحده با حذف پرسنل باتجربه‌ی نظامی و اداری، ظرفیت حکومت‌داری در این کشور را نابود کرد (توانایی خود را برای پیروزی بر قلب‌ و ذهن مردم عراق با فراهم‌کردن خدمات و حکومت‌داری خوب را نیز تضعیف کرد). همچنین ایالات متحده یک گردان از نیروهای باتجربه و بدون شغل را به‌وجود آورد که دلایل محکمی برای مقاومت در برابر نیروهای اشغال‌گر داشتند. در واقع ظرفیت موجود در حکومت متمرکز عراق به نیروهای مقاومت منتقل شد که ادامه‌ی تصرف را تقریبا غیرممکن می‌ساخت. امروز، دیگر عراقی وجود ندارد. این کشور به‌شکل غیرقابل‌جبرانی به سه شبه‌ایالت تقسیم شده است که یکی از آن‌ها توسط گروهی موسوم به دولت اسلامی اداره می‌شود.

محو مرکزیت
بسیاری گفته‌اند که ماموریت افغانستان زمانی به سمت شکست پیش رفت که ایالات متحده در سال 2003 تمرکز خود را به سمت عراق تغییر داد و جبهه‌ی جنوب‌غربی آسیا را نادیده گرفت. بااین‌حال، در افغانستان از همان آغاز اشتباهات زیادی وجود داشت که برخی از آن‌ها، علیرغم تجربه‌هایی محکم، روشن و مرتبط، ریشه در ناتوانی برای درک چالش‌هایی داشت که منحصر به این کشور بود. ما هنوز این مشکلات را پشت سر نگذاشته‌ایم.
در طول دوران جنگ سرد، ایالات متحده در رقابت با اتحاد جماهیر شوروی و طرح‌های توسعه‌یی آن در شمال، حداقل 80 میلیون دالر (به ارزش نزدیک به نیم میلیارد دالر امروزی) را برای ساخت‌وساز پروژه‌های بزرگ آبیاری در دره‌ی هلمند و رودخانه‌ی ارغنداب در جنوب افغانستان به مصرف رساند. در سال 1983، در گزارش سازمان توسعه‌ی بین‌المللی ایالات متحده به این مساله اشاره شد که انگیزه‌ی این طرح توسعه‌یی عظیم برخاسته از «هدف محافظت از پرستیژ ایالات متحده» به‌منظور «مقابله با حضور قابل‌توجه و روبه‌رشد اتحاد جماهیر شوروی» در افغانستان بوده است.
نتایج کوتاه‌مدت و میان‌مدت این طرح ناخوشایند بودند، برای ذکر تنها چند نمونه از مشکلات از جمله می‌توان به این نمونه‌ها اشاره داشت که آبیاری بیش از حد منجر به کاهش ذخیره‌ی آب، شورشدن خاک و بیابان‌زایی شد؛ همچنین کشت بیش از حد منجر به کاهش حاصل‌خیزی خاک و ازدست‌دادن گسترده‌ی بهره‌وری به‌دلیل وضعیت اجتناب‌ناپذیر و مداومی شد که در کانال‌ها و مخازن به‌وجود آمده بود. انجنیرها احتمال بارآمدن بسیاری از این نتایج منفی را از همان ابتدا مطرح ساخته بودند، اما همان‌گونه که استاد دانشگاه ایندیانا نیک کالاتر به‌خوبی بحث کرده است، «این پروژه در قدم اول در رابطه با حفظ پرستیژ و اعتبار بود و تنها در درجه‌ی دوم مربوط به مزایای اجتماعی افزایش بهره‌وری کشاورزی می‌شد». با احترام به این هدف اولیه‌ی حفظ اعتبار، نادیده‌گرفتن این حقیقت که این پروژه علیرغم شکست‌های متعدد تا سقوط افغانستان به دست نیروهای شوروی در سال 1978 پیش برده شد، دشوار است.
باوجود دهه‌ها دخالت و درگیربودن در سطحی قابل‌توجه که نتایج ناامیدکننده‌یی به بار آورد، هر کدام از این دو ابرقدرت با نابخردی وارد افغانستان شدند و دوره‌یی از اشغال طولانی را انجام دادند که در نهایت شکست خورد. در پایان، یک ملت کوچک توسعه‌نیافته، هر دو اتحاد جماهیر شوروی (1979-1989) و ائتلاف تحت رهبری امریکا و ناتو (2001-2014، و پس از آن) را ناچار به عقب‌نشینی کردند. نمونه‌ی قابل‌ملاحظه‌ی دیگر امپراتوری بریتانیا است که در اوج قدرت خود در قرن نوزدهم پس رانده شد. این حقیقت که هیچ قدرت مرکزی نتوانست روستاهای قبیله‌یی در سراسر کشور را با هم جمع کند نشان می‌دهد که تسخیر موثر و مداوم این کشور دور از دسترس است. همان‌گونه که در دولت-شهرهای یونان باستان رخ داده بود و هرکدام از آن‌ها توسط کوه یا دره‌ها از هم جدا افتاده بودند، در افغانستان نیز هر روستا، دره یا قبیله با راه‌های صعب‌العبور از هم جدا شده است. فقدان یکپارچگی اجتماعی و سیاسی همراه با این پراکندگی در افغانستان، مدام با نرخ بسیار پایین شاخص توسعه‌ی انسانی در آمارهای ملل متحد نشان داده می‌شود. افغانستان در حال‌حاضر در رتبه‌ی 171 قرار دارد که هنوز نزدیک به پایین‌ترین رتبه در جهان است (اگرچه از 0.131 پوینت در سال 2000 به 0.465 پوینت در سال 2014 ارتقا داشته است). ما به شدت با کشوری تشکیل‌شده از روستاهایی که میان آن‌ها فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی برای فراتررفتن از محدوده‌ی هرکدام از آن‌ها ناکافی بوده است، ناآشنا هستیم.

اشتباهات مکرر
بااین‌حال، نه‌تنها مرکزیت در همان وهله‌ی نخست حمله در سال 2001 محو شد، و سیاست‌های اشغال را بدون استقبال‌ باقی گذاشت، بلکه اشتباهاتی که به سرعت پس از آن رخ دادند، خسارت‌های ناخواسته، وعده‌های شکسته‌شده، و قدرت‌گرفتن شورشیان، باعث شد تا جمعیت روستایی افغان این تصویر را در نگاهی اجمالی به‌شکلی ببینند که مورد تهدید قرار گرفته‌ است. به شکلی متناقض، گرچه استقلال کامل دولت-شهرهای یونان باستان و روستاهای افغانستان امروز نسبت به حکومت ملی مرکزی بی‌تفاوت است، همین استقلال با مشترکات بنیادین زمین و سنت‌ها در هم آمیخته شود تا حساسیت‌های ملی در وسعتی حیرت‌انگیز را ایجاد کند. بنابراین، به محض این‌که تهاجمی صورت بگیرد، برنامه‌یی برای آزار و مبارزه‌ی اشغالگران به‌شکل گسترده مورد استقبال قرار می‌گیرد و پس از سقوط مهاجمان، بار دیگر اوضاع مانند گذشته می‌شود.
هدیه‌ی بزرگ ما در جنگ برای قلب و ذهن مردم افغانستان توسعه بود، اما بسیاری از افغان‌ها حاضر به پذیرش آن نیستند. توسعه در تضاد با زندگی تعریف‌شده با زمین، سنت‌ها و استقلال قرار دارد. در واقع، توسعه در افغانستان سلاحی علیه شیوه‌های سنتی زندگی بوده است و افسانه‌یی شبیه به اسب تروجان را خلق کرده است. علیرغم شکست‌های عمده‌ی مداخلات در دوران جنگ سرد و اشغال افغانستان توسط شوروی سابق، هرکدام از آن‌ها میراثی از توسعه برجا گذاشتند، ولی ما بار دیگر اجازه دادیم این افسانه ما را اسیر کند. این مساله، به‌ویژه باوجود شواهد شکست جنگ سرد، نشان‌دهنده‌ی کاستی‌های ایدئولوژیک مداوم از جانب ما بوده است.
در واقع، در طول دهه‌ی گذشته، نیروهای ائتلاف به دره‌ی هلمند و رودخانه‌ی ارغنداب به جنوب افغانستان بازگشتند تا همان سدهای قدیمی، مخازن و کانال‌هایی را بازسازی کنند که در قرن گذشته ساخته شده بود. کانادا 50 میلیون دالر در پروژه‌ی بازسازی سیستم آبیاری ارغنداب به مصرف رسانده است، حداقل 5 کانادایی کشته شدند، و 14 نفر دیگر در حال انجام وظیفه در محدوده‌ی سد در چند ماه منتهی به دیدار غیرمنتظره‌ی نخست‌وزیر استفان هارپر در سال 2009 زخمی شدند. پروژه‌ی بازسازی یکی از طرح‌های توسعه‌یی اصلی کانادا است و قرار بود تا با به‌دست‌آوردن قلب و ذهن افغان‌ها، آن‌ها را از دفاع از شورشیانی که در میان آن‌ها حضور داشتند باز دارد. بااین‌حال، تنها در حدود نیمی از کار موردنیاز برای بازسازی سیستم آبیاری تکمیل شد، و بخش عمده‌ی هزینه‌یی که قرار بود صرف آن‌ شود به هدر رفت. کشاورزان به کشت غیرقانونی خشخاش بازگشتند که نیاز کمتری به آب داشت. ما با هزینه‌ی سنگین انسانی و اقتصادی، این سیستم آبیاری را که برای بیش از نیم قرن با مشکلاتی شناخته‌شده همراه بود، تا حدی گرچه ناکافی مرمت کردیم، ذهن و قلب تعداد اندکی از افغان‌های عادی را به‌دست آوردیم، و در حقیقت در تجارت غیرقانونی مواد مخدر که مانند طاعون افغانستان را گرفتار کرده است سهم گرفتیم.