خالق ابراهیمی
ما کار نمیخواهیم، ما نان نمیخواهیم، ما توسعه را کار نداریم، دموکراسی از غرب آمده و با عساکر ناتو باید رد مرز شود. آزادی بیان آلوده را نمیخواهیم، حقوق زن از شرق یا غرب سر درآورد و در کوههای بدخشان، اسیر دست فوزیه کوفی شد. قانون منع خشونت علیه زنان، در پس کوتلهای بدخشان گیر کرده است. تذکرهی برقی دیگه چه است؟ یک تعداد کافران آمدهاند و عکس ناموس ما را میگیرند و روی تذکره با برق میچسپانند. خدا میداند که با این عکسها چه کارهای قبیحی صورت میگیرند. چه جریان سخت و دشواری را سپری خواهند کرد. سابق خوب بود که صوفی مدیر احصائیه بود؛ از دست زود انزالی نمیتوانست به صورت زنان نگاه کند. حالا بنگر که چند تا یتیم بچه آمده و چشمایشان لُق لُق طرف زنان میمانند.
در غروب دیروز، وقتی به گذشتهام اندیشیدم، تصمیم گرفتم به خیابان سر بزنم و فریاد کنم: «من افغان نیستم، افغان = پشتون». البته تعداد زیادی از مردان چنین گفتند و زنان نگفتند. زنان هنوز افغاناند و افتخار میکنند. از هر قبیلهای که باشند فرقی نمیکند، چون اعتراض نکردند، پس موافق با اسماعیل یون هستند. از روزی که به دنیا آمدهام، هیچوقت احساس یگانگی با این نام نکردهام. دلیلش را نمیدانم، اما حس خوبی ندارم. هروقت میگویم من افغان نیستم، به اندازهی یک انسان بیپناه و بیسرنوشت میشوم، ولی میدانم که از افغانستانم و در اینجا متولد شدهام. تا نُه پشت که حساب کردم، هیچرابطهای با افغان نداشتم. پس نیستم. «پلیز لیف می الون!»
جنرال طاقت بیطاقت شد، یک چیزی خورد. نه ببخشید، یک چیزی گفت که نباید میگفت، گفت. اما حرف گفته شده پس گرفته نمیشود، ذهنم را تراش کرد، یک کمی غیرت افغانی که داشتم از بین رفت. آخر پیر مملکت، به اینها بیاموز که یگان راه درآمد بهتری پیدا کنند و غذای خوبتری میل کنند، نه هرچیزی را. «یا سخن سنجیده گو ای مرد دانا یا خموش». این دوره دورهی شیطانی است، اگر شب در تخت خوابت معدهی همایونی و شکم پُرکچالویت از رنج زمانه، بیخاصیت شد و جنجال به راه انداخت، رودهها در هم پیچید و غُرشی بیرون داد، فردایش در بازار افسانه میکنند که در فُلان جای بُمب انفجار شد و چندین نفر از شدت خنده مُردند.