دِ نیشن/افراسیاب ختک
ترجمه: حمید مهدوی
در اواسط دههی 1980، زمانی که جنگ سرد در اوج خود و همه چیز در افغانستان گرم بود، میخایل گورباچف، دولتمدار شوروی سابق افغانستان را کشوری توصیف کرد که به یک زخم خونریز تبدیل شده است. متاسفانه، بهجز از فاصلههای کوتاه زمانی، این کشورِ بدشانس در طول چهار دهه بهمعنای واقعی کلمه، صلح ندیده است. تقریبا تمام بهاصطلاح بازیگرانِ [دخیل] در اوضاع افغانستان چنان بیشرمانه بازی دوگانه به قیمت خون افغانها انجام دادهاند که تشخیص دوست از دشمن برای افغانها کار آسانی نیست و در این زمینه به ندرت در میان مسلمانان و غیرمسلمانان فرقی وجود دارد. به نظر میرسد که این کشور بیچاره تقریبا توسط بهاصطلاح دوستانش ناکام مانده است.
افغان ها نیز بهخاطر استقبال سادهلوحانه از روایت «جهاد» که توسط رقابت بر سر قدرت بزرگ برای تسلط بر قلب اوراسیا بافته شده است، مسئولاند. آنها، تا حد زیادی، قربانیان شکلبندی اجتماعی-دولتی و موقعیت استراتژیک هستند. اما قدرتهای بزرگ و ماجراجویان هژمونیک منطقهیی نیز برای ادامهی ریختن خون افغانها هر کاری میتوانستند انجام دادند. آنها ظاهرا مصمماند تا زمانی که یک افغان زنده است به این جنگ ادامه بدهند. یکی از نمونههای خوب این صحبت دوگانه مشاورهی مسکو در هفتهی گذشته بود، جایی که چشماندازهای صلح افغانستان در غیبت کامل افغانها به بحث گرفته شد. جالب اینجاست که هرسه شرکتکننده در این مشاوره – روسیه، چین و پاکستان – هرگز از صحبت در مورد نیاز به یک روند صلح افغانی و به رهبری افغانها خسته نشدهاند، اما آنها در مورد نادیده گرفتن افغانها در بحث روی راهحل جنگ مسلحانهی تحمیلی بر افغانستان هیچ تردیدی نداشتند. این کار مانند نمایش هملتِ شکسپیر بدون شاهزادهی دانمارک بود.
تمایل شدید نهادهای امنیتی پاکستان به همگروهشدن با ایالات متحده و روسیه برای «محو تروریسم»، طنزی به بلندای همالیا است. در دههی 1980 پاکستان یک جنگ تمامعیار، اعلامنشده و با حمایت مالی غربیها را جنگید که به آن لقب جهاد داده شده بود تا «روسهای کافر» را از افغانستان بیرون بیندازند و جلوی پیش روی آنها به طرف آبهای گرم را بگیرد. جالب است که آقای زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، رییسجمهور آنوقت ایالات متحده، باید تمام راه را میآمد تا علیه روسهای بیخدا اعلام «جهاد» کند. البته که روحانیون مومن و مسلمان از پاکستان و کشورهای عربی آماده و در دسترس بودند تا از این «ماموریت الهی» به شدت حمایت کنند، ماموریتی که به زودی به بزرگترین عملیات مخفیانهی استخبارات امریکا در یک کشور دیگر تبدیل شد.
پس از حملات یازدهم سپتامبر، پاکستان ظاهرا 180 درجه تغییر کرده بود که به دنبال آن ثابت شد که 360 درجه تغییر کرده است [در واقع هیچ تغییری نکرده است]، چون پاکستان از جنگ امریکا علیه طالبان حمایت کرد و همزمان طالبان را در تجدید قوایشان برای جنگ علیه نیروهای امریکایی در افغانستان [نیز] حمایت کرد. باور نکردنی است که ایالات متحده در مورد این بازی دوگانه [چیزی] نفهمید، اما با تغییر تمرکز از افغانستان به عراق قبل از محو بنیادگرایی و تروریسم، آنها خود عدم جدیت نگرششان نسبت به جنگ علیه تروریسم را نشان دادند. بازیهای دوگانه برای راحتی دو طرف مجاز بودند.
اکنون روسها، بهخاطر متوقف ساختن بهاصطلاح دولت اسلامی، علاقمندیشان به طالبان را نشان دادهاند. این کار شبیه تکیه بر موسولینی برای متوقف ساختن هیتلر است. این در حالی است که طالبان، دولت اسلامی و همهی دیگر گروهکهای تروریستی برای از بین بردن ساختارهای دولتی در افغانستان میجنگند. به نظر میرسد که از انحلال دولت در افغانستان در دههی 1990 و به دنبال آن در عراق و لیبیا درسی آموخته نشده است. این مشکل جنبهی دیگری [نیز] دارد. اگر تجربهی دههی 1990 را اساس قرار بدهیم، بسیار واضح است که اتحادیهی ترور یک بدنهی کلان غیرقابل تقسیم است. اسامه بنلادن و گروه القاعدهاش، جنبش اسلامی ازبکستان، جنبش اسلامی ترکستان شرقی، چچنیها و شبکههای تروریستی بیشمار پاکستانی در افغانستانِ تحت سلطهی طالبان مستقر بودند. حتا حالا، طالبان تمام تروریستهای بینالمللی را با خود از پاکستان به افغانستان بردهاند تا علیه جمهوری افغانستان بجنگند. این یک افسانه است که طالبان افغانستان با گروهکهای تروریستی بینالمللی همکاری نمیکنند.
روسها به دنبال استفاده از طالبان برای شکست دادن ایالات متحده در افغانستان است تا انتقامِ شکست خودشان بهدست مجاهدینِ مورد حمایت ایالات متحده در دههی 1980 را بگیرند. بدیهی است که ایالا متحده تصمیم گرفته بود خون اتحاد جماهیر شوروی سابق را بریزاند تا به این کشور بهخاطر کمک به ویتنامیها در جنگ علیه ایالات متحده درسی داده باشد. خندهدار است که پاکستان، بهعنوان مربی مجاهدین پیشین افغانستان و اکنون طالبان، برای تمام طرفها در دسترس باقی مانده است تا جنگ آنها در افغانستان در اواخر دههی 1960 و اوایل دههی 1970 را بجنگد.
مردم پاکستان باید بهای بسیار سنگینی را برای این سیاست احمقانه میپرداختند، چون پناهگاههای تروریستی در پاکستان به رشد سرطانی تروریسم در پاکستان منجر شد و هزاران تن از مردم بیگناه، بهخصوص پشتونها، را کشت و زخمی ساخت. این سیاست ماجراجویانه که هرگز توسط پارلمان یا حکومت ملکی تایید نشده است، نوزاد سازمانهای امنیتی این کشور باقی مانده است. سیاستِ دولتی خواندن آن اشتباه است.
در سال 2014، در جریان دیدار داکتر اشرف غنی از پاکستان، یک فرصت تاریخی برای عادیسازی روابط میان پاکستان و افغانستان پدید آمد. رییسجمهور افغانستان تقریبا به پاکستان لوح سفید ارائه کرد. به گفتهی او، بهجز حاکمیت افغانستان، همه چیز قابل مذاکره بود. او آماده بود به هر نگرانی واقعی پاکستان، بهشمول وسعت نفوذ هند در افغانستان، رسیدگی کند. تیم پاکستانی بهرهبری نواز شریف، نخستوزیر، نتوانست نه بگوید. چهلوهشت تفاهمنامه که جنبههای استراتژیک، سیاسی و اقتصادی روابط میان این دو کشور را تحت پوشش قرار میدادند، امضا شدند. پاکستان وعده داد که طالبان را به میز مذاکره خواهد آورد و همچنین وعده سپرد جنگ هماهنگی را در کنار افغانستان علیه «آشتیناپذیرها» خواهد جنگید. اما وقتی پای عمل در میان آمد، معلوم شد که مربیان پاکستان طالبان صرف خواستند برای طالبان زمان ذخیره کند و آنها از طریق جنگ به تاختوتاز ادامه بدهند. بارها ادعا شده است که پاکستان بر طالبان نفوذ کافی ندارد. عجیب است، پاکستان بر طالبان نفوذ کافی دارد تا مانع مذاکرهی مستقلانهیشان شود، اما این کشور وانمود میکند که توانایی آوردن آنها به میز مذاکره را ندارد.
منافع و سیاست های قدرت های بزرگ در آینده هم چنان تغییر خواهد کرد، چنانکه در گذشته تغییر کرده است؛ اما پاکستان و افغانستان باید راه ها و روش های همزیستی مسالمت آمیز به عنوان کشورهای همسایه را بیابند. تنش و بن بست موجود برای هردو کشور خطرناک است. به ابتکار جدید صلح نیاز شدید وجود دارد.