بارق شفیعی، شاعر انقلابی دوران حاکمیت کمونیستها، در آلمان درگذشت. واکنشهای بسیار همدلانه و سوگوارانهیی که در رسانههای انترنیتی افغانستان نسبت به او ابراز شدند، برای من پرسشآور بودند. آن هم نه بهخاطر اینکه اساسا هر مرگی، و مخصوصا مرگ یک شاعر و فرهنگی، سبب انگیزش عاطفی همدلانه در میان افراد میشود. و نه بهخاطر اینکه بارق شفیعی در سالهای پس از سقوط رژیم کمونیستی راه متفاوتی در پیش گرفت و ادبیات متفاوتی تولید کرد و اساسا فعالیت ادبی قابل اعتنایی داشت. بسیاری، بهویژه جوانان اهل شعر و ادب و حساسیتهای هنری، بارق شفیعی را گرامی داشتند چون او را از پیشکسوتان شعر نو در افغانستان میدانستند. در این میان، عدهیی که دوران حاکمیت کمونیستها را دوران سیاهی میدانند نیز از او در رسانههایی چون فیسبوک تجلیل کردند. این همان وجه پرسشآور این قصه است.
بارق شفیعی شعرهای انقلابی بسیار گفت. شاید بهتر باشد آن شعرها را «نظم» بنامیم. در آن نظمها، او زبان ِ سرخ چیزی شد که خودش انقلاب میخواند (اما در تاریخ افغانستان به نام کودتا ثبت شده است). نظمهای انقلابی شفیعی از این جهت اهمیت دارند که در آن دوره او از سراینده گان بلیغ ِ چنان نظمهایی بود. یعنی آنچه او برای انقلاب یا در مذمت نظم مستقر ِ پیش از کودتا میسرود، قوی و تاثیرگذار بود. به بیانی دیگر، زبان و ادب و فن بیان بارق شفیعی در ملتهب کردن فضای انقلابی آن دوران و تحکیم نظم جدیدی که از شورش در برابر نظم کهن برخاسته بود، نقش برجسته داشت. از آنسو، میدانیم که رژیم کمونیستی نمیتوانست بدون عرضه کردن یک روایت جذاب و انقلابی (به مدد ِ استعدادهایی چون بارق شفیعی) حتا همانقدر که سر پا ماند، بماند. بارق شفیعی هر چه که از مفاهیمی چون عدالت، رنج کارگر، ستم فرادستان، درد بینوایان و شکافهای طبقاتی در ذهن داشت، داشت. اما آنچه او برای بهمیان آمدن و مستحکم شدن نظام شداد ِ کمونیستی گفت و سرود، در نهایت بازوی ادبی-هنری ستمگری شد.
شاید کسی بگوید که همه اشتباه میکنند و ای بسا که بارق شفیعی نیز دل خوشی از آن دوران نداشته بوده باشد. شاید چنین باشد. اما برای من سوال اصلی این است که کسانی که هم از ستمهای آن دوران مینالند (دورانی که افرادی چون بارق شفیعی در ایجاد و تداوم آن نقش داشتند) و هم شعرهای بارق شفیعی را میستایند، این دو وجه قضیه را چهگونه کنار هم مینشانند؟