سالها منتظر بودیم تا رییسجمهور کشور دشمنان افغانستان را مشخص کند. سربازان اردو که به میدان نبرد میرفتند بدون تعریف روشنی از دشمن میجنگیدند. سرانجام رییسجمهور دشمن را تعریف کرد و گفت که در کشور ما بیستویک گروه تروریستی فعالاند. آگاهان که این را شنیدند، دست حیرت (بلی کل دست خود را) به دندان گرفتند. دیدند که تا چه حد ناآگاهاند. ولی مشکل سربازان حل نشد. گفتند جناب رییسجمهور، حال ما چه کار کنیم؟ با همهی این بیستویک گروه بجنگیم، با بعضیهایشان بجنگیم، هیچ بجنگیم یا نجنگیم؟ رییسجمهور در پاسخ گفت: «همهیشان را بخوریم». نیز علاوه کرد که میان ما و پاکستان جنگ اعلامنشدهی دو دولت جریان دارد. همان آگاهان که دست خود را به دندان گرفته بودند، دهان خود را فارغ کردند و به رییسجمهور گفتند:
«ببخشید، همین که شما میگویید ما به صورتی اعلامنشده با پاکستان در حال جنگیم، خود به معنای اعلام جنگ نیست؟».
رییسجمهور گفت نه. پاکستان برادر ماست و ما خواهان حسن همجواری با این کشور دوست و برادر هستیم.
همه خوشحال شدند. چرا که افغانها هر چند شیر اند، اما از حیوانات دیگر میترسند. اما این خوشحالی چندان نپایید. رییس امنیت ملی کشور تا دید که در پایتخت انفجار بزرگی شده، احساس کرد که زبانش بهشدت خارش میکند. آخر طاقت نتوانست و گفت:
«پاکستان انتقام گرفت».
آگاهان رو به همدیگر کردند و گفتند:
«همه با هم. پاها به دندان. یاالله».
رییس امنیت عصبانی شد و گفت:
«راست میگویم دیگر. در این مملکت صداقت هیچ خریدار ندارد. بیناموس پاکستان انتقام انفجار هفتهی گذشته در آن کشور را گرفت».
یکی از آگاهان که هنوز کفش خود را نکشیده بود و پای حیرت به دندان نگرفته بود، گفت:
«استاد، چرا انتقام؟ چرا از ما انتقام بگیرند؟ مگر انفجار در پاکستان کار شما بود؟».
رییس امنیت ناگهان متوجه مساله شد و آه سردی کشید و اعتراف کرد که این مساله را تنها وزیر دفاع جمعوجور میتواند. به وزیر دفاع که زنگ زد، دستیار وزیر دفاع گفت که جناب وزیر فعلا به کلکین وزارت تکیه داده و برای ۸ ساعت به خواب ایستاده فرو رفته. آگاهان که دیدند ۸ ساعت خیلی ساعت است، پاهای خود را از دهان خود بیرون آوردند.
آخرش چه شد؟ هیچ. فعلا هر روز همین مراسم است.