سخیداد هاتف

تاکنون اندر خم یک کوچه‌اید!

تصور کنید که تذکره‌ی الکترونیکی توزیع شده و در این تذکره همه‌ی چیزهایی که ملت نام‌آور ما می‌خواستند، به زیور ذکر آراسته گردیده. یعنی اگر کسی عبارت جمهوری اسلامی را بر پیشانی این تذکره می‌خواست، جمهوری اسلامی ذکر شده. اگر کسی اصرار داشت که کلمه‌ی افغان در تذکره نوشته شود، این کلمه نوشته شده. اگر کسی نام قوم را می‌خواست بگنجاند، گنجانده شده. اگر کسی دوست داشت زبان‌های زنده‌ی وطن در تذکره ثبت شوند، شده‌اند.
حالا فکر می‌کنید همه‌ی مشکلات حل شده و همه راضی‌اند دیگر. اشتباه می‌کنید. این‌بار تصور کنید که به یک اداره‌ی دولتی مراجعه می‌کنید. فردی که پشت میز بلندی نشسته تذکره‌ی‌تان را می‌خواهد. با اشتیاق و اطمینان تذکره‌ی الکترونیکی‌تان را از جیب خود می‌کشید و با احترام به دست او می‌دهید. همه‌ی اطلاعات‌تان در این تذکره هست. مامور مذکور از شما می‌پرسد:
«چیز دیگری هم همراه‌تان هست؟».
شما می‌گویید نه.
مامور می‌گوید:
«می‌توانید چهارشنبه آینده بیایید؟».
می‌گویید:
«نه نمی‌توانم. وقت ندارم. من فقط همین امروز و فردا وقت دارم».
مامور باز نگاهی به تذکره‌ی‌تان می‌اندازد و عکس آن را با چهره‌ی خودتان مقایسه می‌کند. با خود می‌گوید:
«ابراهیم، ابراییم…دَدَد دَدَد دد».
بعد به شما می‌گوید:
«شما واقعا این‌قدر ابراهیم هستید؟».
از این سوال تکان می‌خورید؟ برای اولین بار در زنده‌گی‌تان با چنین سوالی روبه‌رو می‌شوید. تا می‌خواهید چیزی بگویید، مامور می‌گوید:
«ابراهیم‌ترین افغانی که در عمرم دیدم در میمنه بود. هفت سال پیش. شما آزمایش تَبَرهُم‌تان را با خود دارید؟».
با چشمان حیرت‌زده می‌گویید:
«ببخشید، آزمایش چی؟ تبرهم؟ تبرهم چیست؟».
مامور لبخندی می‌زند و می‌گوید:
«وطندار از کجا هستی؟».
جواب می‌دهید:
«از سمنگان».
می‌گوید:
«ببین وطندار، بر اساس قانون هر کس که اسمش ابراهیم باشد، باید معلوم شود که اندازه‌ی تَبَرهُم یا میزان ابراهیمیت‌اش چه‌قدر است. شما خبر نداشتید؟».
با سراسیمه‌گی می‌گویید:
«نه والله، هیچ نشنیده بودم».
مامور می‌گوید:
«شما بروید به ولایت‌تان. در آن‌جا از نوزده نفر که شما را بشناسند نامه بیاورید تا ما در مرکز تست ابراهیمیت شما را انجام بدهیم تا بعدا به درخواست‌تان رسیده‌گی شود».
می‌گویید:
«نمی‌شود خرج‌اش را بدهم و شما لطف کنید…».
مامور می‌گوید:
«ایش، هییییششششش، می‌شود. دو ساعت بعد، وقت نان چاشت، در دهلیز باش. می‌بینم‌ات. وارخطا نشو. ابراهیم این‌قدر وارخطا ندیده بودم».
چاشت می‌شود و شما با پنجاه‌هزار افغانی در دهلیز منتظر اید. نگاه ابراهیمناکی به چارسو می‌اندازید. مامور از آخر دهلیز پیدا می‌شود. پنجاه هزار افغانی را از شما می‌گیرد و می‌گوید:
«تذکره‌ی الکترونیکی‌‌ات هم سر میز من مانده بود. بعد از چاشت بیا، اسنادت را هم ببر، تذکره‌ات را هم. سروصدا نکنی. آرام و مُبَرهَم بیا. کسی نفهمد که به من پول دادی».
ملاحظه می‌کنید که آن‌همه اطلاعات که در تذکره‌ی الکترونیکی‌تان نهفته‌اند، هیچ کمکی به شما نمی‌کنند. چرا که هنوز به تست تعیین ابراهیمیت و نظایر شان نیاز خواهید داشت.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *