اگر طالبان سهمی در قدرت میخواستند، رهبران آنها احتمالا مدتها پیش به میز مذاکره میآمدند
نشنل انترست/ ماروین وینبام و محمد سید مددی
ترجمه: حمید مهدوی
چنانچه ایالات متحده در جستوجوی راهبردی در افغانستان است، توافق نظری وجود دارد که قدرت نظامی بهتنهایی نمیتواند طالبان را شکست بدهد، چیزی که حل سیاسی جنگ را هم الزامی و هم غیر قابل اجتناب میسازد. مهم است سربازان بیشتری به این کشور اعزام شوند، نه به این دلیل که این عمل طالبان را وادار خواهد کرد سرانجام در توافقی روی تقسیم قدرت مصالحه کنند، بلکه به این دلیل که برای روند ادغام مجدد زمان میخرد تا به موفقیت برسد. از لحاظ تیوریک، ادغام مجدد به افغانستان اجازه خواهد داد تا به تدریج فرماندهان سطح متوسط طالبان در شورای رهبری را از ایدئولوگهای اصولی و مرکزی طالبان جدا سازد که سپس خودداری از مذاکره برای یک حل سیاسی با این گروه تروریستی را برای این کشور ممکن میسازد.
رهبران ارشد طالبان به تحقق یک امارت اسلامی در افغانستان متعهد ماندهاند. هرچند این ایدئولوژی بهمرور زمان تکامل یافته است، این انتظار غیرعاقلانه خواهد بود که طالبان در انتخابات دموکراتیک رقابت خواهند کرد، پستهای کابینه را خواهند گرفت و به حقوق اقلیتها و آزادی رسانه احترام خواهند گذاشت. بنابراین، توافق از طریق مذاکره که ارزشهای بیشتر اسلامی را در چارچوب دموکراتیک قانون اساسی این کشور جا بدهد – که تاحدودی اکثریت دستاوردهای اجتماعی و اقتصادی افغانستان از سال 2001 بدینسو را نیز حفظ کند – بعید است. طالبان نهتنها بهدنبال بهدست آوردن کنترل بر نظام سیاسیاند، آنها میخواهند آن را تغییر بدهند. اگر این گروه صرف سهمی در قدرت میخواستند، رهبران آن مدتها پیش به میز مذاکره آمده بودند. ایدئولوگهای قدرتمند این جنبش مشروعیت مردمی و پاسخگویی دموکراتیک را رد میکنند و آن را قراردادنِ ارادهی مردم بالاتر از ارادهی خدا میدانند. حتا به اصطلاح عملگرایان طالبان – آنهایی که احتمالا برای قبولی یک برآیند سیاسی آمادهاند – ظاهرا تمایلی به مصالحه روی اصول محوری/ اصلی ندارند.
در اوایل سال جاری، حکومت افغانستان با گلبدین حکمتیار، جنگسالار بدنام، توافق صلح امضا کرد و پس از بیش از بیست سال از او در کابل استقبال کرد. این موافقتنامه را مقدم بر توافق با طالبان خواندند، اما اینطور نیست. روابط حکمتیار با طالبان در جریان مخالفت مسلحانهاش با حکومت در کابل اغلب جنگی بود. حکمتیار، هرچند یک اسلامگرای سختگیر است، هرگز بهدنبال تاسیس یک امارت اسلامی نبوده است. حکمتیار چه علیه همقطاران مجاهدش در اوایل 1990، طالبان در اواسط دههی 1990 یا حکومت مورد حمایت امریکای حامد کرزی پس از سال 2001، همیشه برای قدرت برای خود و حزبش جنگیده است تا تغییر در قانون اساسی یا تغییرات ایدئولوژیگ. توافقی که او با رژیم غنی امضا کرد، برای کسی که نه میتوانست ادعای مشروعیت سیاسی کند و نه یک تهدید جدی برای دولت افغانستان باشد، بهمراتب خطرناکتر است. این توافقنامهیی است که اهمیت او را بالا برده و به او فرصت ازسرگیری نقش یک چهرهی نفاقافگن در سیاست افغانستان را داده است. در واقع، در مقایسه با چالشهایی که حکمتیار از خارج خلق میکرد، او از داخل چالش بهمراتب بزرگتری برای ثبات حکومت افغانستان ایجاد میکند.
تلاشها در راستای مصالحه با طالبان از طریق یک چانهزنی کلان احتمالا به همان اندازه غیرعاقلانهاند که غیرواقعبینانهاند – و مسلما با گسترش کنترل این جنبش بر حومههای افغانستان، بیشتر غیرعاقلانه خواهد بود. در حالیکه چنین انتظارات از استراتژی افزایش نیروها باید غیرمحتمل شمرده شوند، لازم به ذکر است که افغانستان هنوز از مسیر غیرنظامی برای دستیابی به یک کشور آرام، باثبات و متحد استفاده میکند. ادغام مجدد گزینهیی است که میتواند این کشور را به سوی آن اهداف ببرد. این امر مستلزم جدا کردن تدریجی فرماندهان میدان نبرد و سربازان آنها از جنبش طالبان است. این، مستلزم توافقهای منطقهیی است که توانایی رهبری این افرد به سوی به زمین گذاشتن اسلحهشان و تلفیق دوبارهی آنها در حیاب سیاسی و اجتماعی در این کشور را داشته باشند. دیدن چشمانداز بهتر بودن از لحاظ مادی و توانایی اقناع شکایتهای محلی میتواند به غلبه بر وفاداریهای طالبان کمک کند. رهبران ارشد طالبان سپس خودشان را در حاشیه خواهند یافت و توانایی ایجاد یک خطر جدی نظامی به رژیم کابل را نخواهند داشت.
ادامه دارد …