پایان‌نامه‌‎‌ی دانشجو – بخش هشتم

یادداشت‌های از دانشگاه
حسین رضایی
1

من در سال 1386 به دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه کابل راه یافتم. در آن زمان، دانشجویان توسط دانشکده‌ی علوم اجتماعی، تعیین رشته می‌شدند؛ 1) رشته‌ی فلسفه و جامعه‌شناسی، 2) رشته‌ی تاریخ، 3)رشته‌ی باستان‌شناسی. من در رشته‌ی فلسفه و جامعه‌شناسی دانشکده‌ی علوم اجتماعی پذیرفته شدم. من تا آن‌وقت فقط اصطلاح فلسفه را شنیده بودم که در افکار عامه از آن به‌معنای «یاوه‌گویی»، «چرندیات» و در بهترین حالت به «بی‌دینی» تعبیر می‌شد. من از آن‌جایی‌که هیچ آگاهی و مطالعه‌ی قبلی در زمینه نداشتم، در همان روزهای نخست با «فلسفه‌بافی» ها، مانورها، فیگور رفتن‌ها و پیچیده‌سازی‌های بعضی از استادان، از یک‌طرف بی‌علاقه شدم و از سویی هم نگران. تهدیدها و هشدارهای بعضی از استادان در مورد اینکه امتحان سختی خواهند گرفت، نگرانی‌ام را بشتر می‌ساخت.
دانشجویانی که پیش‌تر از ما در دانشکده جذب شده بودند، نیز ما را متوجه دشواری‌های امتحان ساخته بودند. آن‌ها می‌گفتند که بعضی از استادان برای اینکه عمدا شما را ناکام بسازند «سوالات تخنیکی» می‌آورند. سوال تخنیکی در دانشکده‌ی ما همان مفهوم «موی پالیدن در نمد» را داشت. در مضمون‌های تحلیلی چون تاریخ، فلسفه و جامعه‌شناسی، «سوال خانه‌خالی» می‌آوردند. مثلا، «تاریخ از نظر….. عبارت…..علم……». در این فرمول، تعریف هر دانشمندی را که دانشجویان می‌آوردند، استاد می‌توانست بر آن خرده بگیرد و نمره‌اش را کم کند. به‌هرحال، راه‌حلی وجود نداشت مگر اینکه تمام روزها را به خواندن «چپترها» اختصاص می‌دادیم و آن‌ها را کلمه‌به‌کلمه حفظ می‌کردیم. به‌اصطلاح دانشجویان، برای حل «سوالات تخنیکی»، چپترها را باید «میخانیک» (حفظ کلمه‌به‌کلمه) کرد. حفظ چپترها به‌لحاظ روانی شکنجه و عذاب می‌کرد؛ بی‌آنکه بر دانش، قوه‌ی تحلیل و فهم ما چیزی افزوده شود.
یکی از هم‌صنفی‌هایم با استاد در مورد نمره‌اش مشاجره می‌کرد و در مقابل استاد استدلال می‌کرد که من در پاسخ به سوال شما تعریف فلان فیلسوف را نوشتم، چرا شما نمره‌ام را کم دادید. در مقابل، استاد گفت که منظورم از تعریفی که در صحفه‌ی اول چپتر است نه، بلکه تعریفی که در صفحه‌ی 45 وجود دارد، می‌باشد. این سبب شده بود که تعدادی از دانشجویان از چپترهای اساتید، «کاپی 30» فیصدی داشته باشد تا به‌مدد آن نقل کرده و به سوالات تخنیکی استادان پاسخ دهند. در ضمن، من خودم در سال‌های نخست شاهد بودم که دانشجویان برای آنکه از امتحان عبور کنند، به اقتضای طبیعت و روان استادان، تحفه‌هایی مانند قروت، نمد، کفش و دریشی می‌دادند. افزون بر آن، استادانی هم وجود داشتند که برگه‌های امتحان را هیچ نمی‌خواندند و براساس درجه‌ی حاضری نمره می‌دادند. از این جهت، بخت با کسانی یار بود که در سمسترهای اول، نام‌شان در حاضری در رده‌های اول قرار می‌گرفت. یکی از روزها، از یکی از استادانم در مورد نمره‌ی مضمونی که امتحان آن را روز قبل را سپری کرده بودیم پرسیدم. گفت: «کی جان نمره‌ی بسیار خوبی گرفتی». این استاد را دانشجویان دانشکده‌ی علوم اجتماعی می‌شناسند؛ زیرا او همه‌ی دانشجویان را «کی جان» صدا می‌کرد و در دوره‌ی ما به «استاد کی جان» مشهور شده بود. وقتی نتیجه‌ی امتحان آمد، واقعا ناراحتم کرد. نمره‌ام خوب بود، آما آن‌گونه که سوالات را پاسخ داده بودم و توقع داشتم، نبود.
2
در دانشکده‌ی علوم اجتماعی استاد ما برای آن‌که ترفیع علمی می‌نمود، همه‌ساله عنوان روی جلد کتاب‌اش را تغییر می‌داد. چنانچه، در سال اول استاد ما کتابی داشت تحت عنوان «مبادی فلسفه». سال دوم، عنوان کتاب به »مبادی تاریخ فلسفه» تغییر شکل یافت. سال سوم، من فقط شنیدم که استاد عنوان کتاب‌اش را «درآمدی بر تاریخ فلسفه» یا «درآمدی بر مبادی تاریخ فلسفه» گذاشته است. من این موضوع را فقط از زبان هم‌صنفی‌هایم شنیدم ولی خودم ندیدم. در سال چهارم، اما دانشجویان از استاد این سوال را می‌کردند که استاد کتاب «برآمد بر فلسفه» چه وقت چاپ می‌شود؟!
یکی از روزها در صنف ما بحث در مورد مولانا جلال‌الدین بلخی صورت گرفت. استاد در جریان بحث خود، اما یک نکته‌ی خیلی جالب را نیز یادآور شد. استاد گفت که مولانا افزون بر کتاب «مثنوی معنوی»، یک کتاب دیگر به‌نام «قبض و بسط تیوریک شریعت»، هم دارد. دانشجویان ادعای استاد را رد کردند. در مقابل اما استاد گفت که این کتاب مولانا را در کتاب‌خانه‌ی شخصی‌اش، دارد.
تا سال سوم تحصیلی، یک سوال جدی در مورد دست‌آوردهای علمی اکثریت استادان برایم مطرح بود. اکثریت استادان چه در زندگی‌نامه و چه در لکچرهای‌شان در صنف‌ها، ادعا می‌کردند که از من تاکنون مقالات زیادی در ژورنال‌های معتبر علمی جهان، منطقه و در افغانستان به چاپ رسیده است. سوال من این بود که این استادان، چنانچه مثل من به زبان مادری خود درست نوشته نمی‌توانند و بیش از زبان مادری خود کدام زبان دیگری هم نمی‌فهمند، چگونه مقالات علمی متعددی را به زبان‌های مختلف و در ژورنال‌های معتبر جهان، به چاپ رسانده‌اند؛ استادانی که تایپ به‌اصطلاح نوشته‌های‌شان را توسط دانشجویان انجام می‌دادند؟ استفاده از اینترنت را نمی‌فهمیدند. حتا، «Google» را نمی‌دانستند که چیست. خیلی‌های‌شان می‌گفتند منبع مقاله‌ام، سایت گوگل است.
شاید خوانندگان با این حرف‌ام موافق باشند که فضای صنف درسی، فضای شوخی نیز است. دانشجویان دوره‌ی ما در جریان دو سال اخیر تحصیلی زیاد شوخی می‌کردند. گاهی معطوف به این هدف که از درس‌های استاد جلوگیری کنند و گاهی هم برای اینکه یک هم‌صنفی‌شان را آزار داده باشند. در یکی از روزهای درسی، استاد پرسید که در صنف کی خوب کمپیوتر بلد است؟ دانشجویان از باب شوخی نام مرا به استاد گفتند. استاد از من توقع داشت که برایش یک وب‌سایت بسازم تا استاد با استفاده از آن مقالات خود را نشر کند. استاد ما هم فقط شنیده بود که «علی‌آباد شهر است».
استاد مقالات و یادداشت‌های خود را با یک قطعه عکس به من داد. من هم پس از گذشت در حدود 3 هفته، برای استاد یک وبلاگ ساختم و چند مقاله و یادداشت و عکس استاد را هم در وبلاگ گذاشتم. برای استاد یادآور شدم که وب‌سایت آماده شده است. استاد اینترنت بلد نبود؛ تفاوت وبلاگ و وب‌سایت را نمی‌دانست. از من پرسید که چقدر مصرف کرده‌ای؟ گفتم در حدود 400 تا 500 دالر هزینه شده است. منتها برای اینکه نمره‌ی خوبی از استاد بگیرم، گفتم قابل شما را ندارد. استاد در واکنش به این پیشنهاد سخاوت‌مندانه‌ی من گفت تا‌به‌حال در تاریخ دانشکده‌ی علوم اجتماعی، هیچ دانشجویی بالاتر از 80 نمره از من نگرفته است. من این بار بالاتر از 80 برایت نمره می‌دهم. استاد در امتحان برایم بالاتر از 80 نمره داده بود.
در صنف ما زمانی‌که امتحانات نزدیک می‌شد، توافق جمعی بر این بود که چگونه روابط را با استادان ترمیم و نرم بسازیم تا استادان در امتحانات‌شان از ما انتقام نگیرند. از ترفندها و نیرنگ‌های مختلف استفاده می‌کردیم تا از یک طرف از «ناکامی جمعی» جلوگیری شود و از سویی هم بتوانیم نمرات خوب بگیریم.
روزی از روزها که نزدیک امتحان شده بود و راس ساعت 8 صبح در صنف در انتظار استاد فیلسوف خود بودیم، یک از هم‌صنفی‌هایم که خیلی شوخ بود، به‌محض اینکه استاد در پشت میز خطابه قرار گرفت، گفت استاد چطور است که امروز وب‌سایت شما را افتتاح کنیم؟ هدف آن هم‌صنفی‌ام این بود که چگونه ساعت درسی تعطیل شود و با این ترفند آن‌هم در لحظه‌های پیش از امتحان، روابط با استاد ترمیم و تلطیف شود. هرکسی از گوشه‌ی صنف صدا بلند کردند. گفتند: «ها، استاد وب‌سایت شما را افتتاح کنیم!» استاد از دستم گرفت و به شعبه‌ی مدیریت تدریسی رفتیم. مدیر تدریسی را از پشت میز کمیپوتر کشید و از من خواست که وب‌سایت را باز کنم. تعداد زیادی از دانشجویان هم در اطراف من و استاد جمع بودند. من آدرس وب‌لاگ مورد نظر را در«Blogfa» را تایپ کردم. عکس و یادداشت‌های استاد ظاهر شد. دانشجویان همه تشویق کردند و گفتند: «به به!» از جمله همان هم‌صنفی شوخم که طرح افتتاح وب‌سایت را برای استاد مطرح کرد، این‌جا نیز به نکته‌ی خیلی جالبی اشاره کرد که هیچ‌گاهی از یادم نمی‌رود. در صفحه‌ی وب‌لاگ یک شماره‌ی برجسته وجود داشت؛ فکر کنم عدد 1328بود. این دانشجو از استاد پرسید که می‌دانید این عدد بر روی وب‌سایت شما به چه معناست؟ استاد گفت: نه! هم‌صنفی‌ام گفت استاد معنای این عدد این است که از صبح تا این لحظه، 1328 نفر در سراسر جهان وب‌سایت شما را باز نموده و مقالات شما را خوانده و کاپی کرده‌اند. همه خندیدند. استاد هیچ نفهمید که این خنده‌ها حکم تلخ‌ترین نقد را برایش دارد. ساعت درسی به این بهانه تعطیل شد. ما هم به کمک آن فضای امتحان را پیش از پیش نرم و تلطیف ساختیم.
3
سرانجام روزهای پایانی دانشکده‌ی علوم اجتماعی فرارسید؛ دقیق زمانی‌که باید موضوع پایان‌نامه‌ی خود را در دپارتمنت فلسفه و جامعه‌شناسی ثبت می‌کردیم و توافق استاد راهنما را می‌گرفتیم. یکی از هم‌صنفی‌هایم گفت من پایان‌نامه را با استادی می‌گیرم که برایم مزاحمت ایجاد نکند. یکی از استادان در دپارتمنت فلسفه و جامعه‌شناسی به «انجنیر جامعه‌شناسی» مسما بود. این استاد جامعه‌شناسی، تنها چیزی که نمی‌دانست جامعه‌شناسی بود. من وجه تسمیه‌ی این نام‌گذاری را دقیق نمی‌دانم، اما استادی بود که یک دانشجو به‌راحتی می‌توانست نظر و حرف خود را بر او تحمیل کند و توافق او را حاصل نماید. کسی، از او ترس و هراس نداشت. استاد هم برای اینکه از طریق استادی نان می‌خورد نمی‌خواست با ایجاد روابط تنش‌آلود با دانشجویان، نان‌اش به خطر بیفتد. من و هم‌صنفی‌ام نزد این استاد رفتیم و او طبق معمول، موضوع خود را به استاد پیشنهاد کرد و از استاد خواست تا در مورد موضوع پایان‌نامه‌اش، چند تا کتاب معرفی کند. استاد گفت یکی از کتاب‌هایی که شما می‌توانید استفاده کنید و مستقیم به موضوع تحقیق شما ارتباط می‌گیرد، کتاب «فربه‌تر از فرهنگ» است. دقیق به یاد ندارم که استاد این کتاب را به عبدالکریم سروش نسبت داد، یا به مطهری و شریعتی. مقصد آن‌روزها، نام‌بردن از این سه نفر (سروش، شریعتی و گاها مطهری) در دانشکده‌ی ما یک مُد بود. حال‌آن‌که، منظور استاد از «فربه‌تر از فرهنگ»، کتاب «فربه‌تر از ایدولوژی»، اثر عبدالکریم سروش بود.
خاطره‌ی جالبم در پیوند به مضمون ثقافت اسلامی که هیچ‌گاهی از یادم نمی‌رود این است که در امتحان مضمون ثقافت سوال آمده بود که اولین تیوری‌پرداز جامعه‌ی ملل یا سازمان ملل متحد کی بود؟ این سوال چهار گزینه داشت. دو گزینه‌ی آن به یادم مانده است که یکی حضرت محمد و دوم کانت بود. استاد نمرات دانشجویان را کم داده بود، و ما دلیل‌اش را نمی‌دانستیم؛ تا اینکه خود استاد پس از امتحان برای دانشجویان گفت که تشکیل جامعه‌ی ملل برای اولین‌بار در صدر اسلام توسط حضرت محمد مطرح شده است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *