پایان‌نامه‌ی دانشجو – بخش نهم

18 بیت نی‌نامه‌ی مثنوی مولوی را در یک ترم درسی می‌خواندیم
سام زاوولی

در بهار سال 1386 با گزینش نخست خود پا به دانشکده‌ی زبان و ادبیات نهادم. این دانشکده 9 بخش یا رشته داشت. من عاشق رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی بودم. این بخش برای پذیرش دانشجو از داوطلبان آزمون می‌گرفت. هنگام نام‌نویسی آزمون برای نخستین‌بار پس از یک پرسش و استدلال در برابر استاد، سرزنش و نکوهش شدم. استاد با ترش‌رویی و تندی به‌من گفت: «چِقه زبان‌درازی او بچه تو، ای‌قه گپ نزن. ورق‌ته گرفته برو دَ او چوکی بشی.» خشونت و سرکوب از آن‌جا آغاز شد. در سراسر دوره‌ی آموزش جولان‌گاه اندیشه‌ی آزاد نداشتیم و گاهی اگر سخنی بر زبان می‌راندیم با ترس‌ولرز همراه بود. نکوهش و سرزنش بر ستایش و انگیزش چیره بود.
من از روستا آمده بودم، تا اندازه‌یی سوادِ خواندن و نوشتن فارسی و خطِ خوش داشتم. در آزمون پذیرفته شدم. درست‌خوانی و درست‌نویسی، بزرگ‌ترین مشکل بسیاری از هم‌صنفی‌هایم بود. شماری از استادان نیز به‌ این مشکل دچار بودند. این چالش به‌اندازه‌یی بود که استادان نتوانستند دانشجویان را توانا بسازند تا بتوانند پس از چار سال فارسی را درست بخوانند و بنویسند.
بسیاری از جزوه‌های آموزشی دست‌نویس بودند و چندین سال زمان گرفت تا به‌کمک شماری از دانشجویان حروف‌چینی و چاپ شوند. پسان‌ترها، شماری از آن جزوه‌ها به قالب کتاب درآمدند. دست‌نوشته‌ها گاهی خیلی ناخوانا و فشرده و کوتاه بود و هیچ مرجعی در آن نشان داده نشده بود. آیین نگارش درست و یک‌سان وجود نداشت و استادان بین خود از این نگاه اختلاف دیدگاه داشتند. من گاهی مجبور می‌شدم برای هر استاد برابر با آیین نگارشش بنویسم تا نمره‌ام کم نشود.
دانشکده انترنت نداشت و بیش‌ترِ استادان با کمپیوتر و انترنت بیگانه بودند. یادم نمی‌آید که کسی در آن سال‌های نخست تایپ یاد داشته باشد و یا از ایمیل و جست‌وجوگر گوگل استفاده کند. در سال‌های پسین شماری از استادان جوان توانستند تا اندازه‌یی با کمپیوتر آشتی کنند و مهارت‌هایی مانند تایپ و ایمیل و بهره‌گیری از گوگل را بیاموزند. سال‌خوردگان اما تا آخر ناآشنا باقی ماندند.
کتاب و مواد آموزشی بسنده نبود. گاهی جزوه‌های درسی برای یک ترم آن اندازه فشرده و کوتاه بود که از بیست صفحه‌ی دست‌نویس تجاوز نمی‌کرد. 18 بیت نی‌نامه‌ی مثنوی معنوی مولوی را در یک ترم می‌خواندیم. «جدال سعدی با مدعی در بیان توان‌گری و درویشی» از باب هفتم کتاب گلستان سعدی برنامه‌ی درسی یک ترم بود که به‌مشکل به 20 صفحه می‌رسید. هزار بیت «دقیقی‌نامه» را می‌خواندیم، اما کتابش را هرگز ندیدیم. شاه‌نامه، مثنوی، گلستان و… را هم هیچ‌گاهی استادان در صنف نیاوردند.
تمام برنامه‌ی درسی به‌ همین جزوه‌ها خلاصه می‌شد و هیچ منبع و مرجع دیگری نشانی داده نمی‌شد. دانشجویان به مطالعه‌ی کتاب‌های دیگری ناچار نبودند. فقط برخی از استادان یک‌بار در یک ترم درسی به‌ دانشجویان وظیفه می‌سپردند تا روی موضوعی پژوهش کنند و احتمالاً در صنف ارائه کنند. زمینه‌ی گسترش اندوخته‌های علمی خیلی تنگ بود. میان ما و پیش‌رفت دانش در دنیای مدرن هزار گز ریسمان درازا بود.
روش آموزش سرسری و طوطی‌وار بود. استادان توجه نمی‌کردند که دانشجویان پرسش‌گر و خلاق به‌بار آورند و توان سنجش و تحلیل‌شان را بالا ببرند. آنان از پرسش و تحلیل می‌ترسیدند. نهایت توجه‌شان این بود که جزوه‌های‌شان موبه‌مو حفظ شود. آزمون‌ها همانند یک آزمایش حافظه بود و نمی‌توانست توانایی درک و تحلیل دانشجو را بسنجد. برخی از استادان پیش از آزمون چهل یا پنجاه پرسش ـ یا کم‌تر و زیادترـ به‌دانشجویان می‌دادند و ده یا دوازده پرسش از آن میان در آزمون می‌آمد. برخی از پرسش‌ها این‌گونه بودند: «زبان را تعریف کنید» یا «یک غزل از سعدی بنویسید که از 12 بیت کم نباشد.» یادم است که روزهای پیش از آزمون با دوستم در چاردیواری دانشگاه زیر درختان قدم می‌زدیم و غزل‌های مولوی و حافظ و سعدی و خواجوی کرمانی و… را حفظ می‌کردیم. دانشجویان دانشکده‌ی روزنامه‌نگاری می‌گفتند که استاد ادبیات در آزمون از ما خواسته بود که 60 بیت از شاه‌نامه را به ترتیب بنویسید.
همه‌چیز زیر نام زبان و ادبیات فارسی خوانده می‌شد و هیچ بخش‌بندی تخصصی وجود نداشت. بسیاری از مضمون‌ها مربوط به ادبیات فارسی نبود، مانند این‌ها: دستور زبان پشتو، تاریخ ادبیات پشتو، زبان انگلیسی، دستور عربی، تاریخ ادبیات عرب، تاریخ ادبیات غرب، تاریخ معاصر افغانستان، تاریخ اسلام، روان‌شناسی، ثقافت اسلامی و… . همه‌ی این‌ها مربوط به رشته‌های دیگر بود، اما چندین ترم درسی ما را پر می‌کرد.
«ثقافت اسلامی» در هشت ترم درسی خوانده می‌شد و یکی از پرچالش‌ترین مضمون‌‌ها بود. این جزوه‌ها پر از افکار تندروانه و تروریستی بودند. استادان این رشته، بنیادگرایانه‌ترین خوانش و تفسیر از دین داشتند و آشکارا تندروی را تبلیغ می‌کردند. در ساعت ثقافت، جای پرسش و استدلال و گفت‌وگوی آزاد نبود. باید «بیست دلیل بر رد مسیحیت» را یاد می‌گرفتی و «اسلام و ساینس» را می‌خواندی و می‌آموختی که چگونه غربی‌ها همه‌چیز را از روی قرآن کشف کرده‌اند. در این مضمون‌ها آشکارا مدرنیت و مفهوم‌های مدرنی چون «حقوق بشر»، «دموکراسی»، «جهانی شدن»، «پلورالیسم، لیبرالیسم، سکولاریسم و…» مخالف اسلام پنداشته شده و مورد نکوهش قرار می‌گرفتند.
اکثر استادان در سه گروه جای می‌گرفتند. گروه نخست، استادان کهن‌سالی که مدرک دکتورا از تاجیکستان یا ایران گرفته و رتبه‌ی «پوهاند» و «پوهندوی» داشتند. اکثر آنان به سن بازنشستگی رسیده بودند و کم‌ترین مایه و گنجایش برای تدریس و پژوهش داشتند. آمریت بخش و بیش‌ترِ کارهای دیگر مربوط آن‌ها می‌شد. استخدام استادان تازه از صلاحیت آنان بود. استخدام یک استاد بر بنیاد شایستگی نبود. برخی از این استادان هیچ اثر علمی نداشتند. این گروه «پیر»، «مرید» پرور بود.
گروه دوم، دست‌پرورده‌ و دست‌نشانده‌ی گروه نخست بود؛ یا همان مریدان. آنان هم‌چون بلندگویان گروه نخست بودند و از خود چیزی برای گفتن نداشتند. اکثر این‌ها را همان چند «پیر» از دوران دانشجویی برکشیده و استاد ساخته بودند.
گروه سوم استادان خودفرمان و آزادی بودند که بخش بزرگی از رنج‌ها بر دوش آن‌ها بود. این گروه تلاش می‌کرد دگردیسی در وضعیت نابه‌هنجار پدید آید؛ اما هماره ناکام می‌ماند. بودن این استادان، تلخ‌کامی‌ها و بی‌هودگی‌های ماندن در دانشگاه را برای من تحمل‌پذیرتر می‌ساخت.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *