جارد دایموند
مترجم: غفار صفا
شاگردان دورهی لیسانس من در دانشگاه لاسانجلس و همچنان جوزف تینر، پدیدهی مغلق و پیچیدهیی را یافتهاند:¬ ناکامی در تصمیمگیریهای گروهی(group decision-making) در بخشی از کل جوامع و یا سایر گروهها. البته که این مشکل ناکامی به تصمیمگیریهای انفرادی (individual decision – making) نیز ربط دارد. افراد نیز تصمیمهای نادرست میگیرند؛ از جمله: ازدواجهای ناسالم، سرمایهگذاریها و انتخابهای نادرست، ناکامی در تجارت و غیره. اما در تصمیمگیریهای گروهی، افزون بر اینها عوامل دیگری نیز در ناکامیهایشان مؤثر اند، مانند تضاد منافع میان اعضا و پویایی گروه. موضوع آشکارا پیچیدهیی که با یک پاسخ نمیتوان کل وضعیت را توضیح داد.
در عوض، آنچه من پیشنهاد میکنم یک نقشهی راه شامل مجموعهیی از عوامل توضیحدهندهی ناکامی در تصمیمگیری گروهی است. من این عوامل را به چهار دستهی متوالی و تعریفشده تقسیم میکنم: نخست، امکان ناکامی گروه در پیشبینی یک مشکل پیش از آنکه عملاً فرا رسیده باشد. دوم، امکان ناکامی گروه در فهم مشکل پس از رونما شدن آن. بعد، امکان ناکامی گروه در حل یک مشکل حتا پس از فهم آن. سرانجام، امکان ناکامی گروه در تلاش برای حل مشکل. با اینکه اینهمه بحثها دربارهی ناکامی و فروپاشی اجتماعی مأیوسکننده به نظر میرسد، بُعد بیدارگرانهی آن مایهی دلگرمی است: یعنی آنچه که تصمیمگیری موفقانه نامیده میشود. شاید اگر ما بدانیم که گروهها چگونه و به چه دلایلی اغلب تصامیم نادرست میگیرند، موفق به تهیهی یک لیست رهنمودی شویم، رهنمودی برای اتخاذ تصمیمهای درست از طرف گروهها.
نخستین گام من در مسیر نقشهی راه: این امکان وجود دارد که گروهها به یکی از چندین دلیل در پیشبینی بحرانی پیش از فرارسیدن آن موفق نشوند، از اینرو تصامیم فاجعهباری خواهند گرفت. یکی از دلایل میتواند این باشد که قبلاً این مشکل را تجربه نکردهاند. و بنابراین، نسبت به امکان وقوع آن حساس نبودهاند.
بهترین نمونهی آن دشواریهایی بود که استعمارگران بریتانیایی در سالهای ۱۸۰۰ با معرفی کردن روباه و خرگوش از بریتانیا به استرالیا (وارد ساختن این دو حیوان غیربومی به زیستبومی استرالیا-م)، خلق کردند. امروزه اینها بهعنوان دو نمونه از تأثیرات فاجعهبارِ گونههای بیگانه در یک محیط غیربومی بهحساب میروند (جزییات را در فصل ۱۳ ببینید). معرفی اینگونهها بیشتر بهدلیل تلاشهای عمدی فاجعهبار بود، نه چون نتیجهی منفی ریختن دانههای کوچک که سهواً هنگام انتقال علوفه صورت میگیرد، و یا چون بسیاری از موارد رویش علفهای هرزه. روباهها که تجربهی تکامل طبیعی را در استرالیا نپیموده بودند، بهدنبال شکار و نابودی کامل گونههای پستانداران استرالیایی راه افتادهاند، و خرگوشها نیز بیشتر علوفههای گیاهی برای گاو و گوسفند را مصرف میکنند، پستانداران گیاهخوارِ بومی را نابود و زمین را با ایجاد حفرههای بیشمار فرسوده میسازند.
بهعنوان یک درس عبرت، امروزه این اقدام استعمارگران را که دو پستاندار بیگانه را عمداً در استرالیا رها کردند، کاملاً غیرعقلانی میدانیم. آسیبهای ناشی از این اقدام و هزینههای کنترلشان اکنون به میلیاردها دالر میرسد. از روی سایر نمونههای مشابه میدانیم که یک چنین اقداماتی بهطور غیرمنتظرهیی اغلب فاجعهبار ثابت شدهاند. به همین دلیل شما وقتی به استرالیا و یا ایالات متحده سفر میکنید یا از سفر برمیگردید، نخستین پرسشی که موظفین ادارهی مهاجرت از شما میکنند این است که، آیا با خود کدام نوع گیاه، دانههای حبوبات و یا حیوانات را حمل میکنید؟ از تجربهی فراوان گذشته، ما اکنون (اغلب اما نه همیشه) آموختهایم تا حداقل آسیبهای بالقوهی معرفی گونههای بیگانه را پیشبینی کنیم. اما هنوز حتا برای بومشناسان حرفهیی نیز دشوار است پیشبینی کنند که معرفی کدام گونه واقعاً جا خواهد افتاد، کدام گونهیی که موفقانه جا افتاده فاجعهبار ثابت خواهد شد، و چرا همان گونهها به محل خاصی که معرفی شدهاند عادت میکنند و نه در محلات دیگر. از اینرو، نباید تعجب کنیم از اینکه استرالیاییهای سدهی نزدهم که تجربهی استرالیاییهای سدهی بیستم را در زمینهی فاجعهبار بودن معرفی گونهها نداشتند، نتوانستند تأثیرات معرفی خرگوشها و روباهها را پیشبینی کنند.
در این کتاب ما با سایر نمونههای جوامعی نیز روبهرو میشویم که بهگونهی قابل فهمی در پیشبینی مشکلی که در آن زمینه فاقد تجربهی قبلی بودند، ناکام ماندهاند. وقتی مردمان نورس گرینلند روی شکار فیل دریایی بهمنظور صادرات آن به اروپا سرمایهگذاری سنگینی کردند، به سختی میتوانستند پیشبینی کنند که جنگهای صلیبی میتواند بازار فروش عاج فیل دریایی را از طریق بازگشایی راههای دسترسی اروپاییها به عاج فیلهای آسیایی و افریقایی، محدود کند، ویا افزایش یخهای روی آبهای دریا مانع حملونقل تجارتی توسط کشتی به اروپا خواهد شد. مایاهای باشندهی شهر کلوپن در نبود دانشمندان خاکشناس، نمیتوانستند پیشبینی کنند که قطع جنگلات در دامنههای تپهها باعث فرسایش و ریزش خاک از دامنهها به سمت پایین درهها میگردد.
حتا داشتن تجربهی قبلی نیز نمیتواند ضمانت کند که جامعهیی خواهد توانست یک مشکل را پیشبینی کند، در صورتیکه این تجربه بسیار پیش اتفاق افتاده و فراموش شده باشد. مخصوصاً برای جوامع فاقد سواد که قابلیت کمتری نسبت به جوامع باسواد دارند، این یک مشکل عمده است. آنها نمیتوانند خاطرهی رویدادهای گذشتههای دور را با جزییات آن به خاطر بیاورند، چون انتقال شفاهی اطلاعات نسبت به انتقال کتبی آن دارای محدودیت است. بهعنوان مثال، در فصل چهارم این کتاب شاهد بودیم که جامعهی چاکوکانیون آناسازی پیش از تسلیم شدن به خشکسالی بزرگ سدهی دوازدهم، چندین بار ازخشکسالیها جان سالم بهدر برده بودند. اما خشکسالیهای قبلی بسیار پیش از تشکل جامعهی آناسازی و پیش از اینکه آنها از خشکسالی بزرگ آسیب ببینند، رخ داده بود. خشکسالییی که بهدلیل نبود سواد نوشتاری قابل پیشبینی نبود. مشابه آن، مایاهای قدیم که در زمینهای کمارتفاع و هموار زندگی میکردند، در اثر خشکسالیهای سدهی نهم، باآنکه سرزمینهایشان یک سده پیشتر در اثر خشکسالی آسیب دیده بود، از پا درآمدند (فصل ۵). در این مورد، با آنکه سواد نوشتن در بین مایاها وجود داشت، اما این نوشتهها بهجای ثبت گزارشهای آب و هوا، معطوف بودند به شرح حال پادشاهان و حوادث نجومی. از اینرو، نتوانستند به مایاها در امر پیشبینی خشکسالیهای سدهی نهم یاری کنند.
ادامه دارد…