به نظر میرسد خبرهای مربوط به هرج و مرج جنسی در جهان مثل خبرهای جنگ و قاچاق تبدیل به یک امر بدیهی و روزمره شده است، اما گاهی این اخبار به قدری شگفتیساز و عجیب هستند که جهان را به حیرت فرو میبرد. فرق نمیکند در کجای جهان زندگی میکنی، همین که به انترنت وصل باشی یا تلویزیون ببنی یا روزنامه بخوانی، گاهی میبینی، میخوانی یا میشنوی که مردی در اروپا با سگی خانگیاش ازدواج کرد، یا زنی به نام «پاتریشیا اسپان» در آمریکا با فرزند خود ازدواج کرده و صاحب سه فرزند شده است، یا تجاوز گروهی 40 مرد بر یک دختر 15 ساله در کشور مالزی، یا یک کارمند اداره کل بازنشستگی کشور ایران نیمه شب دختر ۹ سالهاش را در آغوش گرفت، او را به زیر زمین خانهاش برد، به او آب داد و بعدها در اعترافاتش گفت که به دختر خودش تجاوز کرده و با چاقوی میوهخوری سر دخترک را بریده است و هنگامی که مشغول دفن بدن نحیف دخترک در همان زیر زمین بود، همسرش سر رسید…
شاید هم به این تیتر سرخورده باشید؛ «رسوایی تاجر انگلیسی که از دو دخترش هفت فرزند دارد» یا قصهی «جوزف فریتزل» اتریشی را خوانده باشید و از خود پرسیده باشی چطور میشود ۲۴ سال در همان خانهیی که زنت، همسر قانونیات و مادر دخترت زندگی میکند، دخترت را زیر زمین محبوس کنی، در یک دخمه تاریک بیپنجره و رنگ آفتاب و مهتاب را نبیند و هفت بار زایمان کند. فرزندانتان به زبان نیمه وحشی با صداهای نامفهوم حرف بزنند؟
فکر نکنید این قصهها فقط در آنسوی مرزها اتفاق میافتند؛ درون این مرز نیز بیداد میکند. با این تفاوت که در این سوی مرز حق نداری در موردش بنویسی، حق نداری افشایش کنی، چون به هر حال ما یک جامعه منزه داریم، نباید چهره عمومی آن را آلوده کنیم. «صحرا مانی» اما این کار را کرده است. او ماهیت واقعی این جامعهی پاک و منزه(!) را بر ما نمایانده است. صحرا فلمی مستندی ساخته است که حقیقتا تکان دهنده است. خانم مانی فلمسازی است که تحصیلات سینمایی را تا مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه هنر لندن خوانده است. بعد از فراغت به کابل برگشت تا کار کند. او در کنار تدریس سینما در دانشگاه کابل و بعضی از دانشگاههای خصوصی، به ساختن فلمهای مستند کوتاه و بلند پرداخت. تا اکنون ۱۳ فلم بلند و کوتاه ساخته است اکثر سوژههای مورد نظر خانم مانی کودکان، زنان و موضوعات اجتماعی است. «هزار و یک زن چون من» آخرین اثر خانم مانی است. این فلم، مستند 80 دقیقهییست با مضمون پرالتهاب تجاوز از نوع محرمآمیزی. این فلم داستان مبارزهی دختری بنام خاطره را برای بهرسمیت شناختن تجاوز جنسی پدرش به او توسط دادگاهای افغانستان، نشان میدهد. خاطره سیزده سال تحت تجاوز جنسی «حلیم»، پدرش قرار داشته است. او طی این سیزده سال پنج بار سقط جنین کرده و دو بار فرزند به دنیا آورده است. یکی دختر و دیگری پسر.
هزار و یک زن چون من، بیش از هر چیز و بعد از هر چیز، یک فریاد بلند اجتماعی است. فریادی که تاکنون از جغرافیایی به نام افغانستان به این رسایی شنیده نشده است. این فلم در چندین جشنوارهی بینالمللی در کانادا، آمریکا، انگلستان و فرانسه به نمایش درآمده و مورد استقبال فروان قرار گرفته است. همچنان این فلم از سوی چند شبکهی تلویزیونی جهانی از جمله شبکهی جهانی الجزیره خریده شده و به نمایش گذاشته شده است. پس از استقبالهای جهانی این فلم دو هفته پیش به خواستگاهش افغانستان آمد و در دانشگاه کابل و دانشگاه خصوصی دنیا اکران شد. نمایش این فلم در کابل واکنشهای متفاوتی برانگیخت و شماری در شبکههای مجازی اعتراف کردهاند که از تماشای این فلم به شدت تکان خوردهاند. صحرا مانی کارگردان این فلم میگوید: همان قدر که تماشای این فلم کار سختی است، ساختنش ده برابر کار سخت بوده است.
خاطره در این فلم میگوید: چند سالی میشد که پدرم بعد از سقوط طالبان، از ایران برگشته بود… وقتی برای اولین بار بدنم را لمس کرد احساس کردم که این لمس کردن چیزی غیرعادی بود که من از پدرم انتظارش را نداشتم. وقتی گفتم چرا این کار را میکنی؟ گفت نترس، این یک محبت پدرانه است و لحظاتی بعد با همین استدلال، برای اولین بار به من تجاوز کرد. آن وقت شاید سیزده ساله بودم…»
پس از آن دستاندازی و تجاوزهای پدرش به او به یک مساله ساده و روزانه بدل میشود. خاطره در جای از فلم میگوید: «او اکثر وقتها، اول به من تجاوز میکرد و بعد وضو میگرفت و با تسبیح بزرگش به مسجد میرفت. نه به عذر و زاری و گریههای من اعتنا میکرد و نه هم به جنگ و جدال مادر بیچارهام که با ناتوانی تلاش میکرد با زور جلو او را بگیرد. پدرم از همهی ما قویتر بود و همیشه من و مادرم را لت و کوب میکرد.»
ببنده هرچند جز یک عکس از حلیم، پدر خاطره نمیبیند اما در ادامهی فلم متوجه میشود که پدرش با استفاده از دارو چندین بار او را وادار به سقط جنین میکند و جنین اول را پدر میبرد در یک دشت میاندازد. پدر خاطره با با همدستی کاکاهای خاطره، ابتدا جلو شکایت او نزد ملا، وکیل ناحیه و پلیس را میگیرد و وقتی هم خاطره شکایت میکند، او و مادرش را دروغگو جلوه میدهد. بدتر از همه، پدر، دخترش را به رابطه با مردان دیگر متهم میکند. پسرانش را از خانه بیرون میکند و برای جلوگیری از رسوایی در محله، خانواده را مجبور میکند دایم از یکجا به جای دیگر نقل مکان کند: کابل، بغلان، قندز، پروان، چاریکار و بعد دوباره کابل.
تا اینکه خاطره تصمیم میگیرد برای مقابله با بیتفاوتی پلیس و دادگاه از رسانهها کمک بگیرد. او نمیتواند منتظر بماند که مطابق تعهد یکی از ملاها «طالبان دوباره قدرت را در دست بگیرند و پدرش را اعدام کنند.»
خاطره تصمیم میگیرد برای بیرون رفتن از این جهنم، داستانش را به رسانهها بگوید. وقتی تصمیم میگیرد به تلویزیون خورشید برود هدفش تنها این نیست که فقط داستان خودش را بگوید: «من میخواستم صدای همه دختران و زنانی باشم که مثل من قربانی بودهاند یا هنوز هم هستند و کسی صدای آنها را نمیشنود.»
در انتهای فلم، خاطره میگوید، زمانی که به تلویزیون رفتم، همان شب یک دختر به تلویزیون زنگ زده بود و گفته بود، منم سالها است که چنین سرنوشتی دارم. خاطره در ادامهی این حرفش میگوید، خدا میداند که چقدر دختری دیگر هم مثل من مورد ظلم و تجاوز قرار داشته باشد.
به قول خاطره، تنها خدا میداند که در افغانستان چقدر ظلم و تجاوز خانگی و هرج و مرج جنسی رواج داشته باشد. متاسفانه هیچ نهاد یا مرجعی تاکنون دربارهی تجاوز خانگی در افغانستان آماری ارائه نکرده است. اساسا در مورد تجاوز خانگی با فقر شدید منابع مواجه هستیم. قربانیان تجاوز خانگی بیش از قربانیان دیگر، متمایل به پنهانکاری هستند، چرا که با بروز چنین آسیبی مورد قضاوت قرار گرفته و چه بسا نتوانند عدم رضایتشان را اثبات کنند و با مجازات سنگسار یا اعدام مواجه شوند. اما فریاد خاطره به عنوان شخصیت اول این فلم و کار صحرا مانی در جایگاه کارگردان این فلم، فریادی در گلو خفته شدهی تمام زنان و دخترانی افغانستانی است که در چنین جغرافیایی و دچار چنین سرنوشتی هستند. امری که تنها یک حملهی جنسی و فزیکی نیست، بلکه آسیب عمیق روانی و اجتماعی نیز به همراه دارد.
کارگردان این فلم در گفتوگو با رسانهها گفته است: «تم اصلی این فلم، داستان دختر ۲۲ سالهیی است که سالها از طرف پدرش مورد تجاوز قرار گرفته و از او دو فرزند دارد. او بارها سعی کرده است که خود را از این منجلاب نجات دهد، اما پدر با واسطهبازی و به کمک خانوادهاش خود را از چنگال عدالت رها کرده است. از طرفی، چون پدرش چهرهی خوبی بین اقوام و مردم محل داشت، هیچکسی به حرف دختر گوش نمیدهد. قصه از جایی شروع میشود که پدرش به دست قانون میافتد و باید بیگناهی خود را به محکمه ثابت کند. در محکمهی ابتدایی، قاضی رو به خاطره میگوید: «وقتی پدرت بالایت تجاوز کرد، چرا خود را نکشتی؟» و او اکنون نه تنها متهم است، بلکه باید دلیل هم بیاورد که چرا زنده است و برای حقش میجنگد. جواب او به قاضی ریشدار این بود: «بارها خواستم خودم را بکشم، اما چون در اسلام خودکشی حرام است، تحمل کردم.»