فراسوی خیر و شر؛ مارشال روزنبرگ و خلق جهان بدون خشونت - بخش سوم و پایانی

فراسوی خیر و شر؛ مارشال روزنبرگ و خلق جهان بدون خشونت – بخش دوم

مصاحبه‌کننده: دین کیلیان ـ ترجمه: فرید برزگر


چهار

دین کیلیان: چه نوع «نیازهای» ممکن است سبب شود یک فرد بر انسان دیگر تجاوز جنسی انجام دهد؟

مارشال روزنبرگ: به یقین کاری به سکس ندارد. این مربوط به شفقت/ دل‌سوزی می‌شود که افراد نمی‌فهمند چگونه دریافت کنند و بیشتر با سکس خلط می‌شود. تقریبا در تمام موارد، متجاوزها خودشان قربانی‌های انواع تجاوز جنسی یا سوء ‌استفاده‌ی فیزیکی بوده‌اند و آن‌ها می‌خواهند کسی دیگری بفهمد که قرار گرفتن در یک چنین نقش منفعل و ضعیف، چه‌قدر حس وحشت‌ناکی می‌تواند باشد. ‌آن‌ها به همدلی نیاز دارند و یک شیوه‌ی منحرف دریافت آن را با تحمیل درد مشابه به کسی دیگری ‌اتخاذ کرده‌اند، اما نیاز جهانی است. تمام انسان‌ها نیازهای یک‌سان دارند. اکثر ما و شما این نیازها را از راهای غیر‌مخرب به خود و دیگران برآورده می‌سازیم.

کیلیان: در غرب یک باور قدیمی داریم که می‌گوید، نیازها باید مهار گردیده و انکار شوند، مگر شما خلاف آن را پیشنهاد می‌کنید که نیازها باید شناخته و مرفوع شوند.

روزنبرگ: باید بگویم که ما افراد را آموزش می‌دهیم تا نیازهای‌شان را بد جلوه دهند. به‌جای این که به آن‌ها بیاموزیم که مواظب نیازهای‌شان باشند، به آن‌ها تدریس می‌کنیم تا  به راهای غیر‌موثر برآورده کردن نیازهای‌شان عادت کنند. مصرف‌گرایی افراد را وادار می‌کند که فکر کنند نیازهای‌شان با به‌دست آوردن شئ مشخصی رفع می‌شود. ما به افراد آموزش می‌دهیم انتقام یک نیاز است، در حقیقت انتقام یک شیوه‌ی انحرافی است. عدالت کیفری به تنهایی یک روش ضعیف است، آمیخته با تمام آنچه باور به یک رقابت است که ما می‌توانیم نیازهای‌مان را تنها در صورت مصرف افراد دیگر برآورده کنیم. نه تنها این، بلکه آن شکل قهرمانانه و ذلت‌بخش برنده‌شدن با شکست کسی دیگریست.

بنابرین خیلی مهم است که میان راه‌ها و نیازها فرق قایل شویم و مردم را بفهمانیم که هر راهی که نیاز شما را با مصرف کسی دیگری برآورده می‌کند، جواب‌گوی تمام نیازهای شما نیست. چون هرگاهی شما با دیگران رفتار زننده داشته باشید، با صدمه زدن به خودتان پایان می‌دهید. «آلبرت هوبارد» فیلسوف زمانی گفته بود: «ما به‌خاطر گناهامان مجازات نمی‌شویم مگر توسط خود آن‌ها.»

خواه من با معتادان مواد مخدر در بوگوتا و کولمبیا کار کنم، یا با الکولیست‌ها در ایالات متحده یا با متخلفین سکس در زندان، همیشه با توضیح این آغاز کرده‌ام که آن‌جا نیامده‌ام تا مجبورشان کنم آنچه انجام می‌دهند ‌را توقف دهند. می‌گویم: «دیگران تجربه کرده‌اند.» «شما احتمالا خودتان تجربه کرده‌اید، و نتیجه نداده است.» به آن‌ها می‌گویم که آن‌جا هستم تا برایشان واضیح بسازم که با انجام این رفتار کدام نیازهای‌شان برآورده شده است و وقتی دریافتیم که نیازهای آن‌ها کدام‌ها‌ اند، به آن‌ها می‌آموزانم که راهای موثر و کم‌هزینه‌تری برای رفع نیازهای‌شان پیدا کنند.

کیلیان: به نظر می‌رسد که ارتباطات بدون خشونت، بیشتر بر روی احساسات تمرکز می‌کند. در باره‌ی جنبه‌های تحلیلی و منطقی چه؟ آیا این‌ها جایی در آن دارند؟

روزنبرگ: ارتباطات بدون خشونت بر آنچه در ما زنده است و آنچه زند‌گی را اعجاب‌انگیزتر می‌کند تمرکز دارد. آنچه در ما زنده است نیازهای ماست، در باره‌ی نیازهای جهانی صحبت می‌کنم، آن‌هایی که تماما مخلوقات زنده دارند. احساسات ما به سادگی مظهر آنچه با نیازهای‌ ما صورت می‌گیرد اند. اگر نیازهای ما برآورده شوند، احساس شادی و اگر برآورده نشوند احساس درد می‌کنیم. حالا این به معنای انکار منطق نیست. به سادگی می‌توانیم میان تحلیل زندگی‌بخش و تحلیل تحریف‌کننده‌ی زنده‌گی فرق قایل شویم. اگر به شما بگویم که: «با فرزندم دچار مشکل بزرگی هستم، من واقعا می‌خواهم او صحت‌مند باشد ولی می‌بینم غذای درست نمی‌خود و همزمان سیگار می‌کشد.» شما احتمالا می‌گویید: «چرا فکر می‌کنید این کار را انجام می‌دهد؟» ممکن مرا تشویق کنید که وضعیت را تحلیل کنم و نیازهایش را کشف کنم.  تحلیل فقط می‌تواند زمانی به یک مشکل بدل شود که از خدمت‌گذاری به زند‌گی تماسش قطع شود. مثلا اگر به شما بگویم: «جورج بوش یک هیولا است.» ممکن است در این باره یک بحث طولانی بکنیم و فکر کنیم مبحث جالبی باشد، مگر به زندگی ربطی ندارد. این را درک نمی‌کنیم، چون هیچ کدام ما هرگز یک گفت‌وگوی که اتصال دهنده‌ی زندگی باشد نداشته‌ایم. بسیار دوست داریم که در سطحِ تحلیل صحبت کنیم و به زندگی از طریق نیازهای برآورده نشده که حتا نمی‌شناسیم‌شان می‌پردازیم. «بودی هکت» کمیدین می‌گفت که تا وقتی که به ارتش نپیوسته بود، نمی‌فهمید که می‌تواند بدون گرفتن سوزش معده هم غذا بخورد، او با دست پخت مادرش عادت کرده بود و سوزش معده به یک شیوه‌ی معمول زندگی‌اش بدل شده بود و در میان صنف متوسط و فرهنگ‌آموخته‌ی ایالات متحده، فکر می‌کنم آن عدم اتصال یک شیوه‌ی زندگی است. هنگامی که افراد نیازهای دارند که نمی‌فهمند چه‌گونه مستقیما برآورده کنند، به شکل غیر‌مستقیم از در مباحث روشن‌فکری وارد می‌شوند. در نتیجه، گفت‌وگو عاری از زند‌گی است.

پنج

کیلیان: اگر توافق کنیم که بوش یک هیولاست، در این صورت کم‌از‌کم در سطح ارزش‌ها اتصال پیدا می‌کنیم.

روزنبرگ: خوب این بعضی از نیازهای را برآورده می‌کند، به یقین بیشتر، اگر با شما مخالفت کنم یا در نظر نیاورم که شما چه می‌گویید. اما تصور کنید که اگر بیاموزیم که بشنویم چه چیزی پشت واژه‌ها و ایده‌ها زنده است و در آن سطح اتصال پیدا کنیم. محراق آموزش ارتباطات بدون خشونت این است که داوری‌های اخلاقی چه مثبت و چه منفی بیان غم‌انگیز یا تراژیک نیازهای ماست. نکوهش، آزمایش و اهانت، همه بیان تراژیک نیازهای رفع نشده‌ی ما و تعارف و ستایش به سهم خودشان بیان تراژیک نیازهای برآورده شده‌ی ما اند. خوب پس چرا ما گرفتار این زبان مرده‌ی خشونت‌آمیز شده‌ایم؟ چرا نیاموزیم که در سطحی زندگی کنیم که زند‌گی واقعن جریان دارد؟ ارتباطات بدون خشونت به جهان از یک عینک گل‌گلی نگاه نمی‌کند. ما به حقیقت نزدیک‌تر می‌شویم وقتی با آنچه در افراد، زنده است اتصال پیدا می‌کنیم تا فقط گوش بدهیم که آن‌ها چه فکر می‌کنند.

کیلیان: امور جهان را در زبان احساسات چگونه مطرح می‌کنید؟

روزنبرگ: کسی که انصافا در ارتباطات بدون خشونت مهارت داشته باشد ممکن بگوید: «از مرگ می‌ترسم وقتی می‌بینم آنچه بوش در تلاشی برای محافظت ما انجام می‌دهد، احساس امنیت نمی‌کنم.» و کسی که ممکن مخالفت کند بگوید: «خوب، خواست تو برای امنیت را من هم دارم، اما از کاری نکردن می‌ترسم.» در واقع ما در باره‌ی جورج بوش حرف نمی‌زنیم، اما چرا، در باره‌ی احساسات که در هردوی ما زنده است، داریم صحبت می‌کنیم.

کیلیان: و نزدیک شدن برای اندیشیدن به راه حل؟

روزنبرگ: بلی، چون هردوی ما اعتراف کردیم که نیازهای یک‌سان داریم و فقط در سطح راهبردی است که مخالفت داریم. به خاطر داشته باشید که تمام انسان‌ها نیازهای یک‌سان دارند. هنگامی که درک ما متمرکز به آنچه در ما زنده است باشد، هرگز نمی‌بینیم غریبه‌ی روبه‌روی ما ایستاده است. افراد دیگر ممکن شیوه‌های دیگری برای برآورده کردن نیازهای‌شان داشته باشند، اما غریبه نیستند.

کیلیان: هم اکنون در ایالات متحده، افراد بسیاری وجود دارند که از شنیدن این نگران اند. در یکی از یادبودهای یازدهم سپتامبر، شنیدم که یک مرد پولیس گفت تمام آنچه می‌خواهم «بازپرداخت» است.

روزنبرگ: یک قاعده‌ی آموزش ما «همدلی پیش از آموزش» است. من از کسی که زخمی شده است، توقع نخواهم داشت که آنچه می‌گویم را بشنود تا زمانی که حس نکند من عمق دردش را درک کرده‌ام. وقتی آن‌ها از جانب من احساس همدلی کردند، بعد نگرانی‌ام را خواهم گفت که برنامه‌‌ی‌مان برای تلافی ما را مصوون‌تر نخواهد ساخت.

کیلیان: آیا شما همیشه یک انقلابی بدون خشونت بوده‌اید؟

روزنبرگ: سال‌های زیادی نبودم. مردم را بیشتر از آن که کمک کنم می‌ترساندم. هنگامی که در برابر نژادپرستی در ایالات متحده کار می‌کردم، باید اعتراف کنم که با افرادی با اتهاماتی مانند: «این سخن نژادپرستانه است.» رو‌به‌رو شدم. گفتم این قهر عمیق‌تر است، چون افراد را در ذهنم ناانسان مجسم می‌کردم و هیچ یک از  تغییرات را که می‌خواستم نمی‌توانستم ببینم.

یک گروه فیمینیستی به نام هیرا در این مسأله به من کمک کرد. از من پرسیدند: «این که کارت بیشتر علیه خشونت است تا برای زندگی سبب رنجش‌ات نمی‌شود؟» دریافتم که من تلاش می‌کردم مردم را وادار به دیدن وضعیت پیرامون بکنم، آن هم باگفتن این که آن‌ها چگونه در بدتر شدن آن شرکت دارند. با این کار، فقط مقاومت و دشمنی بیشتر خلق می‌کردم. هیرا به من  کمک کرد تا از صحبت کردن و قضاوت کردن دیگران بگذرم و به آن چیزهای بپردازم که زندگی را گسترش داده و اعجاب‌انگیزتر کند.

شش

کیلیان: شما روان‌شاسی را به‌خاطر تمرکزش بر آسیب‌شناسی نقد کرده‌اید. آیا ارتباطات بدون خشونت را به روان‌شناسان یا فعالان صحت‌روانی تدریس کرده‌اید؟

روزنبرگ: بسیاری را، اما اکثر‌شان پزشکان و روان‌شناسان نبودند. به قول «مارتین بوبرِ» نظریه‌پرداز موافق هستم که گفته است؛ به عنوان یک روان‌شناس نمی‌توانید روان‌درمانی انجام دهید. افراد از دردهای‌شان التیام می‌یابند، وقتی با انسان دیگری یک رابطه‌ی قابل اعتماد پیدا می‌کنند و من فکر نمی‌کنم شما یک رابطه‌ی قابل اعتماد برقرار کنید وقتی کسی فکر می‌کند روان‌شناس است و به تشخیص درد دیگری می‌پردازد و اگر مراجعان با فکر این که بیمارند و برای درمان به آن‌جا رفته‌اند بیفتند، پس این فرضیه شروع می‌شود که چیزی یا اتفاق غلطی برای آن‌ها افتاده است که سر راه درمان‌شان قرار می‌گیرد. بنابرین بلی، من این را به روان‌شناسان، اما بیشتر به انسان‌های معمولی تدریس کردم، چون همه‌ی ما می‌توانیم یک رابطه‌ی قابل اعتماد با دیگران بسازیم و درمان در نتیجه‌ی این رابطه‌ی قابل اعتماد صورت می‌گیرد.

کیلیان: به نظر می‌رسد تمام سنت‌های دینی، بعضی اساسات یکدلی و مهربانی را دارند؛ قلب خون‌چکان مسیح و زندگی سینت فرانسیس دو نمونه‌ی آن در مسیحیت اند. با این حال خشونت‌های وحشت‌ناکی به نام دین روا داشته شده است.

روزنبرگ: روان‌شناس اجتماعی، «میلتون روکیچ» پژوهش‌های را بر روی بعضی فعالان دینی از هفت دین عمده انجام داده است. او افراد که از دین‌شان به شکل بسیار جدی پیروی می‌کنند ‌را با کسانی از عین جمعیت که هیچ گرایش دینی ندارند، مقایسه کرده است. او خواسته بود دریابد که کدام گروه مهربان‌ترند. نتیجه در تمام ادیان عمده یک‌سان بود. افراد بدون گرایش دینی مهربان‌تر بودند.

روکیچ، خواننده‌هایش را هشدار داد تا در چگونگی تفسیر پژوهشش محتاط باشند، به هرحال، در هر گروه دینی، دو جمعیت از ریشه‌ی متفاوت وجود داشتند. گروه مسیر اصلی و اقلیت عرفانی. اگر به گروه عرفانی نگاه کنید نسبت به جمعیت عام مهربان‌ترند.

در مسیر اصلی دین، شما قربانی دارید و از راهای مختلفی می‌روید تا تقدستان را ظاهر کنید، اما اقلیت عرفانی همدلی و مهربانی را بخش از سرشت انسان می‌دانند. می‌گویند ما نیروی خدایی هستیم. این نیرو چیزی نیست که ما به دستش بیاوریم. فقط باید درکش کنیم و پیشکشش نماییم. شوربختانه، اهل این باور در اقلیت اند و بیشتر توسط بنیادگراهای دین خودشان اذیت می‌شوند. کریس راجندرام، کشیش عیسوی، در سریلانکا و آرکبیشاب سیمون در برندی، دو مردی هستند که هر روز جان‌های‌شان را در راه وصل کردن احزاب در حال جنگ به خطر می‌اندازند. آن‌ها پیام مسیح را به عنوان توماری که خود را بپی‌چانند یا بر این جهان برتری داشته باشند نه؛ که تصدیقی بر این که ما نیروی مهربانی هستیم دیدند. نفیذ آسالیز، مسلمانی که با او کار کرده‌ام می‌گوید که برایش دردناک است که می‌بیند به نام اسلام کسی را می‌کشند. برایش باورکردنی نیست.

ادامه دارد …

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *