- لوموند دیپلماتیک – کیشور محبوبانی
- مترجم: حکمت مانا
تا ۱۵ سال دیگر چین با پیشیگرفتن از ایالات متحده آمریکا، بزرگترین اقتصاد دنیا خواهد شد. همزمان با فرارسیدن چنین موعدی، توافقی در دولت آمریکا بهوجود آمده است مبنی بر اینکه چین تهدید قابل توجهی به منافع و موقعیت آمریکا است. جنرال جوزف دنفورد (Joseph Dunford) رییس ستاد مشترک ارتش آمریکا گفته است «چین تا سال ۲۰۲۵ به احتمال زیاد به بزرگترین تهدید برای ملت آمریکا تبدیل خواهد شد.» در خلاصهی استراتیژی دفاع ملی آمریکا در سال ۲۰۱۸، چین و روسیه بهعنوان «قدرتهای تجدیدنظرطلب» معرفی شدهاند که در تلاشاند جهان را مطابق مدل استبدادی خود سامان بدهند؛ بهویژه از طریق اعمال وتو در تصمیمگیریهای اقتصادی، امنیتی و دیپلماتیک سایر کشورها.
کریستفر رای (Christopher Wray)، رییس اِفبیآی گفته است «یکی از کارهای که ما میخواهیم انجام دهیم این است که چین را نهتنها به منزلهی یک تهدید همهجانبهی دولتی، بلکه یک تهدید اجتماعی همهجانبه در نظر بگیریم. لذا چین درخور واکنش اجتماعی همهجانبه از سوی ماست.» این اندیشه چنان در مجامع سیاسی آمریکا گسترده است که وقتی دونالد ترمپ در جنوری ۲۰۱۸ جنگ تجارتی با چین را روی دست گرفت، حتا شخصیتهای میانهرو دموکرات مثل چک شومر (Chuck Schumer) از او حمایت کردند.
دو جریان این نگرانیها را پیش میبرد: یکی اقتصادی است؛ اینکه چین با رفتار تجارتی نامنصفانه، از جمله تقاضای انتقال تکنولوژی تولیدی به چین، سرقت مالکیت معنوی و اعمال موانع فراتعرفهای ورود کالاهای خارجی به بازارهای چین را دشوار میکند. دیگری سیاسی است؛ اینکه موفقیت چین در توسعهی اقتصادی چنانچه دولتهای غربی، بهخصوص آمریکاییها پیشبینی میکردند با اصلاحات لیبرال و دموکراتیک همراه نبوده است. علاوه بر این، غربیها گمان میکنند چین در برخورد با کشورهای دیگر بسیار تند و تهاجمی شده است. لذا از همینجاست که میبینیم گراهام آلیسون (Graham Allison) در کتابش «Destined for War» به این جمعبندی نگرانکننده میرسد که درگیری میان این کشورها حتمی است.
با این همه، از آنجای که چین نه آمریکا را به حملهی نظامی و اشغال تهدید میکند، نه در امور داخلی آمریکا مداخله میکند و نه حتا عمدا قصد تخریب اقتصاد آمریکا را دارد (با همهی سروصداهای آمریکا دربارهی چین)، آمریکا هنوز میتواند راه مسالمتآمیز برخورد با چین را پیدا کند؛ چینی که قرار است تا یک دههی دیگر به قدرت شماره یک اقتصادی و جیوپولیتیک جهان تبدیل شود. با پیداکردن چنین راهی آمریکا میتواند منافع خود را به پیش ببرد.
پایان تاریخ؟
آمریکا باید اولتر از همه باور قدیمی خود در مورد نظام سیاسی چین را تجدید کند. از زمان سقوط اتهاد جماهیر شوروی، سیاستگذاران آمریکایی عمیقا اعتقاد داشتهاند که حزب کمونیست چین در آیندهی نزدیک بهدنبال حزب کمونیست شوروی در باتلاق فراموشی تاریخ سرنگون خواهد شد. چپ و راست، دولتمردان و سیاستگذاران همگی صریحا یا تلویحا تز فکویاما را پذیرفته بودند؛ فوکویاما میگفت آنچه اتفاق افتاده است، فقط پایان جنگ سرد یا دورهای تاریخی پس از جنگ نیست؛ بلکه این پایان خود تاریخ و تکامل ایدیولوژیک انسان است؛ جهانیشدن لیبرال-دموکراسی غربی بهعنون شکل نهایی دولت و حکومت است.
در مارس ۲۰۰۰، زمانی که رییسجمهور بیلکلنتون در مورد چرایی حمایت خودش از عضویت چین در سازمان تجارت جهانی توضیح میداد، تأکید کرد که آزادی سیاسی سرانجام از آزادی اقتصادی سر برخواهد آورد: «اگر شما به آزادی و رهایی بیشتر برای آیندهی مردم چین باور دارید باید از این توافق حمایت کنید و به آن باور داشته باشید.» جورج بوش، جانشین او نیز همین عقیده را داشت. او در استراتیژی امنیت ملی خود در سال ۲۰۰۲ آورده بود که «زمانش فرا برسد، چین پی خواهد برد که آزادی سیاسی و اجتماعی منبع عظمت ملی است.» هیلاری کلینتون از همه صریحتر بود وقتی میگفت چینیها با حکومت حزب کمونیست «میخواهند تاریخ را متوقف کنند؛ این حماقت محض است. نمیتوانند این کار را بکنند، فقط تا جای که ممکن است، سعی میکنند جلوی سقوط حتمیاش را بگیرند.»
جا دارد این سیاستگذاران را بهخاطر اعتمادبهنفسشان در نوشتن نسخهی سیاسی به چین سرزنش کرد. هیچ امپراتوریای به اندازهی آمریکا قدرت اقتصادی، نظامی و سیاسی نداشته است. درحالیکه فقط ۲۵۰ سال از امضای اعلامیهی استقلال آمریکا در سال ۱۷۷۶ میگذرد. چین از سوی دیگر، بهمراتب کهنتر است و مردم چین در طول هزاران سال فهمیدهاند که زمانی رنج بیشتر میبرند و صدمهی بیشتر میبینند که دولت مرکزی ضعیف و تکهپارچه باشد. وضعی که قبلا برای حدود یک قرن تمام بعد از جنگ تریاک در سال ۱۸۴۲ بر آنها حاکم بود، زمانی بود که چین بهدست اشغال خارجی، قحطی و جنگ داخلی مورد غارت و تاراج قرار گرفته بود. از ۱۹۷۸ تا کنون چین ۸۰۰ میلیون انسان را از فقر بیرون کشیده است و بزرگترین طبقهی متوسط جهان را پدید آورده است. گراهام آلیسون (Graham Allison) در روزنامه انگلیسیزبان چینی (China Daily) که از دولت چین است نوشت: «۴۰ سال رشد جادویی اخیر، برابر با چهارهزار سال گذشتهی چین بهبودی عظیم انسانی را برای مردم این کشور به ارمغان آورده است.» همهی این در حالی اتفاق افتاده که حزب کمونیست بر سر قدرت بوده است. چیناییها دیدند که چگونه سقوط حزب کمونیست شوروی منجر به کاهش طول عمر، افزایش مرگومیر اطفال و کاهش درآمدهای مردم شوروی شد.
برای آمریکاییها قصه طوری دیگر است. برای آنها موضوع بر سر رقابت دو نظام سیاسی است: دموکراسی که در آن مردم آزادانه حاکمان خود را برمیگزینند و از آزادی بیان و آزادیهای سیاسی برخوردارند و یکهسالاری/ خودکامگی (Autocracy) که در آن مردم از این آزادیها بیبهرهاند. ناظران بیطرف ممکن است موضوع را طوری دیگری ببینند. آنها ممکن است موضوع را انتخاب بین توانگرسالاری (plutocracy) در آمریکا و شایستهسالاری (Meritocracy) در چین ببینند. در اولی سیاستهای عمومی مطابق منافع ثروتمندان اتخاذ میشود که به آقایی آنها بر عموم مردم منجر شده است و در دومی تصمیمها توسط مقامات حکومتی -که توسط نخبگان حزبی گماشته شدهاند- براساس تواناییشان در انجام وظایف اتخاذ میشود که به کاهش چشمگیر فقر عمومی منجر شده است. نمیتوان منکر این شد که میان سالهای ۱۹۷۹ و ۲۰۱۳ میانگین معاش ساعتی در آمریکا کمتر از 0.2% در سال رشد داشته است.
خیلیها اصلاحات میخواهند
اینها به این معنا نیست که نظام سیاسی چین باید برای همیشه به شکل کنونیاش باقی بماند. نقض حقوق بشر، مانند اسارت صدها هزار تن از مردم ایغور، از جمله نگرانیهای بزرگیاند. خیلیها در چین اصلاحات میخواهند، از جمله پژوهشگر لیبرال Xu Jilin که آشکارا پژوهشگران همتای چینی خود را بهخاطر تأکید بیش از حدشان بر اندیشهی دولت-ملت و تفاوت تاریخی و فرهنگی چین با مدلهای سیاسی غربی مورد انتقاد قرار میدهد. او معتقد است چنین فلسفهای فاصلهگرفتن از حکمت باستانی چین است. حکمت و اندیشهی «تیانشیا» (tianxia)** که در فلسفهی باستانی چینی مؤید مدلی باز و جهانوطنی در روابط خارجی بود.
Xu Jilin ردکردن تمام و کمال همهی آنچه را غربی است، از سوی تحلیلگران چینی مورد انتقاد قرار میدهد و میگوید ملیگرایان افراطی چینی با این کار امکان درک این مسأله را که چین بهصورت تاریخی از «باز»بودن توفیق یافته است، از میان میبرند.
اما لیبرالهای مثل Xu Jilin هم در پی این نیست که چین از نظام سیاسی آمریکا نسخهبرداری کند. او معتقد است که چین سنت فرهنگی خودش را بهواسطهی یک «تیانشیای» نوین در میان آورد. به عقیدهی او در چنین جهانی «مردم هان و اقلیتهای قومی دیگر همگی به یک میزان از جایگاه حقوقی برخوردار خواهند بود و نیز فرهنگ یگانه و متکثر اقوام و ملیتهای مختلف در آن مورد احترام و قدر قرار خواهد گرفت.» در عین حال روابط چین با کشورهای دیگر نیز براساس احترام متقابل به تمامیت و استقلال کشورها و همزیستی مسالمتآمیز شکل خواهد گرفت.
نظام سیاسی چین باید همراه با شرایط اجتماعی و اقتصادیاش تکامل بیابد. چنانچه از جهات بسیار این تکامل را دیده و بسیار بازتر از آنچه قبلا بود، شده است. زمانی که من برای اولین بار در سال ۱۹۸۰ به چین رفتم، هیچ چینیای اجازه نداشت بیرون از چین به سیاحت خصوصی برود. سال گذشته حدود ۱۳۴ میلیون چینی به سیاحت خارجی رفتند و حدود همان مقدار آزادانه به خانه برگشتند. میلیونها تن از بهترین مغزهای جوان چینی از آزادیهای اکادمیک دانشگاههای آمریکا بهره بردهاند و در سال ۲۰۱۷ از هر ده تن، هشت تن آنها به خواست خود به وطن برگشتند. ولی این سوال مطرح است که اگر همهچیز به خوبی پیش میرود، چرا ژیجینگپینگ (دبیرکل حزب کمونیست چین) در حال وضعکردن انظباط و قواعد سفتتر سیاسی بر اعضای حزب کمونیست است و میخواهد دورهی خدمت را از میان بردارد؟ سلف او هوجینتاو، رشد اقتصادی شگفتآوری را بهوجود آورد، ولی دوره او آغشته به فساد و تفرقهی حزبی بود. ژیجینگپینگ معتقد است اگر وضع به قرار قبلی پیش میرفت، حزب کمونیست مشروعیتاش را از دست میداد و شکوفایی موفق چین به پایان میرسید؛ لذا بدیل واقعبینانهای جز وضع دوبارهی حاکمیت قدرتمند مرکزی ندید. بهرغم این کار (یا شاید بهخاطر این کار) ژیجنیگپینگ از محبوبیت بسیاری برخوردار است.
خیلی ها در غرب از تمرکز قدرت در دست ژیجینگپینک به هراس افتادهاند و آن را نشانهای برای تنش نظامی میدانند. ولی این تمرکز قدرت، بهصورت چشمگیر تغییری در استراتیژی جیوپولیتیک دیرینهی چین بهوجود نیاورده است. چیناییها از جنگهای بیهوده اجتناب کردهاند. برخلاف آمریکا که از نعمت همسایههای بیغرض مثل کانادا و مکزیک برخوردار است، چین تجربهای دشوار همسایگی با قدرتهای ملی نیرومند مثل هند و جاپان و کره جنوبی و ویتنام را دارد. نکتهی قابل توجه این است که در میان پنج عضو دایم شورای امنیت سازمان ملل (فرانسه، چین، روسیه، آمریکا و بریتانیا) چین تنها کشوریست که در سی سال گذشته ـاز زمانی یک درگیری مختصر بحری با ویتنام در سال ۱۹۸۸- حتا یک گلولهی نظامی هم بیرون از مرزهایش شلیک نکرده است. آمریکا اما در دورهی نسبتا آرام اوباما ۲۶ هزار بمب بر روی مردم هفت کشور جهان پرتاب کرده است. چیناییها هنر خویشتنداری استراتیژیک را میفهمند.
قاطعیت سیاسی
در مواقعی ظاهرا چین به جنگ نزدیک شده است؛ برای نمونه با جاپان. احتمال درگیری در آبهای جنوب چین -که حدود ۲۰ درصد تردد کشتیهای بینالمللی از آنجا صورت میگیرد- زیاد بوده است؛ منطقهای که چینیها جزایر کوچک را به پایگاههای عظیم نظامی تبدیل کردهاند. در این مناطق دعواهای بر سر حاکمیت آبها وجود دارد. ولی برخلاف تحلیل غربیها، چین با وجود قاطعیت سیاسی بیشتر در این منطقه، به تهاجم نظامی رو نیاورده است. مدعیان کوچک در آبهای جنوبی چین مثل مالیزی و فلیپین و ویتنام همگی جزایری را در اختیار دارند. چین بهسادگی میتواند همه را براند. اما این کار را نکرده است.
وقتی، طبق معمول بحث از تجاوز چیناییها در آبهای جنوب چین میشود، باید بهیاد بیاوریم که آمریکا تمامی فرصتها برای کاهش تنش را از دست داده است. J Stapleton Roy سفیر پیشین آمریکا در چین، به من گفت، ژیجینگپینگ در یک کنفرانس خبری با ریسجمهور اوباما در سپتامبر ۲۰۱۵، پیشنهادی را در رابطه به آبهای جنوب چین مطرح کرد که توسط تمامی اعضای انجمن ملل آسیای جنوب شرقی پذیرفته شده بود؛ مهمتر از آن، باید خاطرنشان کرد که چین هیچ قصدی برای نظامیسازی جزایر سپراتلی Spratly Islands که هزینههای هنگفتی را برای ساختوساز در آن متحمل شده است، ندارد. با اینهمه، دولت اوباما هیچ علاقهای برای پیشبردن این پیشنهاد نشان نداد.
احتیاط در دیپلماسی همانقدر که در امور نظامی لازم است، در روابط اقتصادی آمریکا با چین هم حیاتی است. در اثر یک اشتباه بزرگ چیناییها، جنگ تجاری ترامپ اقبال مردمی گستردهای را در آمریکا برای او به ارمغان آورده است. آن اشتباه بزرگ نادیدهگرفتن نگرانیها و اعتراضهای گستردهی مقامات آمریکایی توسط چیناییها در رابطه به سیاستهای اقتصادی نامنصفانهی چین در تجارت بینالمللی بود. جورج مگنس (George Magnus) میگوید «آمریکا حالا ادعای قدرتمندی علیه چین دارد: اینکه چین با پافشاری بر سیاستهای تبعیضآمیز از شرکتهای داخلی حمایت میکند و جا را برای شرکتهای خارجی تنگ کرده است.» او پیشنهاد میکند که آمریکا با استفاده از مجراهای مثل «توافق جامع اقتصادی چین-آمریکا» (US-China Comprehensive Economic Dialogue)، چین را وادار به بازکردن بازارهایش بر روی محصولات خدماتی و غیرسیاسی بکند.
جلوگیری از برنامهی درازمدت چین
در چین و منطقه، این گمان روزافزون وجود دارد که دولت ترامپ تنها در پی از بینبردن این رفتارها و سیاستهای نامنصفانهی تجاری نیست، بلکه در صدد است جلوی برنامهی درازمدت چین برای پیشتازی در توسعه و تکنولوژی را بگیرد. با این حال، همانگونه که مارتین فلدستین (Martin Feldstein) میگوید، آمریکا حق دارد سیاستهای روی دست بگیرد که از سرقت حق مالکیت معنوی بر تکنولوژیاش جلوگیری شود و این نباید با جلوگیری از برنامهی درازمدت چین برای توسعهی صنعتی خلط شود. (برنامهی مسما به Made in China 2025 که برای تبدیلکردن چین به یک رقیب بینالمللی در عرصهی تولیدات پیشرفته نظیر موترهای برقی و هوش مصنوعی و رباتهای پیشرفته طراحی شده است). تحلیلگرانی مثل فلدستین معتقدند که دولت آمریکا برای حفظ برتری در صنایع پیشرفته بهجای اینکه دنبال وضع تعرفهها برود، باید بر روی آموزش عالی و تحقیق و پژوهشهای علمی سرمایهگذاری کند: آمریکا باید معادل خودش را برای برنامهی درازمدت چین طراحی کند.
رهبران چین در حرف و عمل چشمانداز روشنی برای مردم و اقتصاد خود دارند. برنامههای نظیر Made in China 2025 و پروژههای زیربنایی نظیر Belt and Road Initiative (BRI) برنامه دولت چین برای تقویت همکاریهای اقتصادی و منطقهای از طریق سرمایهگذاریهای عظیم زیربنایی از جمله خط آهن سریعالسیر در آسیا اروپا و افریقا است) که نشان میدهد چین در تلاش است تا به یک بازیگر جهانی در صنایع پیشرفته تبدیل شود. رهبران چین روشن کردهاند که کشورشان بیشتر از این نمیتواند رشد تولید ناخالص ملی را به بهای نابرابری و آلودگی محیط زیست به پیش ببرد. ژیجینگپینگ رهبر حزب کمونیست چین در سال ۲۰۱۷ بهطور صریح انتقاد کرد که بزرگترین تناقضی که جامعهی چین با آن روبهرو است، عبارت است از «توسعهای نامتوازن و نابرابر و نیاز روزافزون مردم برای یک زندگی بهتر.» George Magnus در جمعبندی خودش این موضوع را حاکی از توجه دولت چین به بهبودی محیط زیست و کاهش نابرابری درآمد و تقویت شبکهی امنیت اجتماعی میداند. او معتقد است که هرچند اقتصاد چین با چالشهای جدی روبهرو است، ولی دستکم رهبرانش در جهت پذیرفتن مشکلات گام برداشتهاند. زمانش فرا رسیده است که آمریکا نیز در همین راستا گام بردارد.
البته، برای ساختن یک استراتیژی درازمدت، آمریکا باید یک تناقض بنیادی را در پیشفرضهای اقتصادیاش حل کند. خبرهترین اقتصاددانان آمریکا به این باورند که پالیسیهای صنعتی دولت-محور کارگر نیست و بهجایش کاپیتالیسم بازار آزاد را تجویز میکنند. اگر تصور آنها درست باشد، مذاکرهکننده اقتصادی ارشد ترامپ، Robert Lighthizer نباید با برنامهی ۲۰۲۵ دولت چین مخالفت کند؛ در عوض عقب بنشیند و بگذارد ابتکار صنعتی چیناییها مثل برنامههای اتحاد جماهیر شوروی شکست بخورد.
اما اگر Lighthizer معتقد است که برنامهی ۲۰۲۵ چین میتواند کامیاب شود، باید امکان این را که آمریکا باید در پیشفرضهای ایدیولوژیک خودش تجدید نظر کند، در نظر بیاورد و مثل چین یک استراتیژی اقتصادی جامع و درازمدت را طراحی کند. حتا آلمان، قدرت صنعتی پیشرو در جهان، چنین برنامهای دارد؛ برنامهای بهنام Industry 4.0.. چرا نباید آمریکا برنامهای نظیر این داشته باشد؟
برای طراحی استراتیژی اقتصاد نظیر این، چین میتواند بهترین همکار آمریکا باشد. چین اشکارا مایل است حدود ۳ تریلیون دلار از ذخایر مالیاش را در آمریکا سرمایهگذاری کند. آمریکا هم باید در برنامه Belt and Road Initiative چین سهم بگیرد. کشورهای که همین اکنون عضو این برنامه عظیم توسعهای است، از حضور آمریکا خشنود خواهد شد؛ زیرا که حضور آمریکا میتواند در برابر نفوذ چین موازنه خلق کند. فرصتهای اقتصادی زیادی است که آمریکا میتواند از شرکت در آن سود ببرد. دقیق همانطور که بوئینگ و GE دو شرکت بزرگ آمریکا از رشد سریع بازار هوانوردی چین سود بردهاند. شرکتهای مثلCaterpillar و Bechtelمیتواند از پروژههای عمرانی عظیم BRI سود ببرند. متاسفانه ناسازگاری ایدیولوژیک آمریکا با برنامههای اقتصادی دولتی جلوی همکاری دوجانبه با چین را در در برنامههای درازمدت میگیرد.
نیاز به بازبینی در هزینههای نظامی
با این حال اگر قرار است چین اولویت استراتیژیک آمریکا باشد، که باید باشد، سوال روشن این است که آیا آمریکا میتواند همانند چین انظباط استراتیژیک اختیار کند و از جنگهای باطل و بیثمر در جهان اسلام و بهتانگویی در مورد روسیه دست بردارد یا نه. داشتن بزرگترین بودجهی نظامی در دورانی که اقتصاد آمریکا فرسنگها از همگان پیشی داشت، عاقلانه بهنظر میرسید. ولی آیا عاقلانه است که اقتصاد دوم جهان بزرگترین بودجهی نظامی را داشته باشد؟ اگر آمریکا این رویه را فرو نگذارد، این خودش یک هدیهای استراتیژیک به چین است. چین درس بزرگی از سقوط اتحاد جماهیر شوروی گرفت: رشد اقتصادی باید بر خرج نظامی مقدم باشد. در درازمدت به نفع چین خواهد بود، اگر آمریکا پولهای هنگفت را در مصارف غیرضروری نظامی بسوزاند.
اگر آمریکا در نهایت نظرش را تغییر دهد، شاید بتواند استراتیژیای را بهوجود بیاورد که دستوبال چین را ببنند و منافع آمریکا را بهتر پیش ببرد. بصیرت این کار را بیلکلنتون در سال ۲۰۰۳ در دانشگاه Yale پیش کشید: «تنها راه برای ادارهی ابرقدرت بعدی این است که همکاریها و قواعد چند جانبهای را بهوجود بیاوریم تا دستوبالش را ببندد.»
خوشبختانه چین به رهبری ژیجینپینگ هنوز طرفدار ساختارهای چندجانبهی نظام بینالمللی است که آمریکا بهوجود آورده است، از جمله صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، سازمان ملل متحد و سازمان تجارت جهانی. چین بیشتر از چهار عضو دیگر شورای امنیت سازمان ملل، صلحبان در اختیار این سازمان قرارداده است. در مجامع چندجانبهی جهانی هنوز فرصت همکاری بین چین و آمریکا وجود دارد. برای استفاده از این فرصت، سیاستگذاران آمریکایی باید این حقیقت انکارناپذیر را بپذیرند که ظهور چین و هند قابل توقف نیست.
پینوشتها:
*کیشور محبوبانی نمایندهی پیشین سنگاپور در سازمان ملل و پروفسور پالسی عامه در دانشگاه ملی سنگاپور است. او نویسندهی کتاب Has the West Lost It? است. متن انگلیسی این مقاله در مجله هارپر و لموند نشر شده است.
** ایدهی «تیانشیا (tianxia)» بهصورت تحتاللفظی بهمعناي همه در بهشت (All Under Heaven) است. تیان (Tian) بهمعناي بهشت، آسمان و آنچه در بالا قرار دارد است. شیا (Xia) به آنچه در زیر، در پایین و در زمین است، اشارهدارد. معناي «تیان شیا» به اصطلاح عبارت است از «همهی آنچه زیر آسمان است» و در متون کلاسیک براي اشاره به «زمین» و «جهان» بهکار میرفته اسـت. این ایده ریشه در آموزههای کنفسیوس دارد و نوعی ایدهای جهانوطنی را در دل خود دارد.