حمید فرهادی
روز بیستوهشتم رمضانِ پارسال، زرغونه درحالیکه مصروف پختن بولانی و آمادگی برای افطار بود، تلفنش زنگ میخورد و از پشت خطِ تلفن صدای همسرش را میشنود. غازی همسرش میگوید که دیگر نمیتواند برای سفر هوایی منتظر بماند و امروز بلیت سفر زمینی گرفته است. زرغونه که از خطرهای احتمالی مسیر زمینی هرات – کابل آگاه است، سعی میکند مانع این تصمیم شوهرش شود، اما غازی قبول نمیکند و قرار میشود که همان شب از طریق یکی از شرکتهای مسافربری راهی کابل شود. زرغونه به غازی میگوید: «وقتی حرفم را قبول نمیکنی، هنگام حرکت دوباره برایم زنگ نزنی که من حرکت کردم، حالا که زمینی میایی، بیا.»
شب سحر میشود و زرغونه بدون اینکه شمارهی همسرش را بگیرد، با دلهره و ترس، منتظر رسیدن او به خانه میماند. سفر از هرات به کابل در روزهای عادی 14 تا 17 ساعت زمان میبرد و یک شبانهروز برای رسیدن مسافران از هرات به کابل کافی است. آفتاب غروب میکند، شام میشود، اما غازی به کابل نمیرسد. همسر، مادر، برادر و کودکان غازی نگران میشوند، آنها پیوسته به شمارهی وی تماس میگیرند، اما تلفن غازی انگار هیچ تماسی را دریافت نمیکند. نگرانی و دلهره بیشتر میشود، تمامی اعضای خانواده به هر آدرسی تماس میگیرند، اما سراغی از وی نمییابند.
زرغونه همسر غازی میگوید: «چند روز اول تلفنش رخ نمیکرد، یک روز رخ کرد، مردی برداشت و گفت که او دو سیمکارت را از «پل مالان» پیدا کرده و هیچ اطلاع دیگری در مورد کسی ندارد، پس از آن شمارهاش برای همیشه خاموش شد.»
کوچههای پرخموپیچ و خاکی یکی از نقاط شهر کابل را میپیمایم تا سراغ خانوادهی غازی را بگیرم؛ خانوادهای که از یکسال بدینسو چشم بهراه گمشدهیشان نشستهاند. پشت دَر فلزی، کلید زنگ را زده و نزدیک به دیوار خشتی بلند میایستم که کودکی با لبخند دَر را باز میکند و اسمش را «عایشه» میگوید. عایشه یکسال میشود که پدرش را گم کرده و شبها و روزها چشمش را به گوشی همراه و دروازهی حویلی میدوزد تا شاید خبر زندهبودن پدر را بشنود.
«غازی» پدر عایشه سرباز ارتش ملی بوده است و دو سال پیش به قول اردوی 207 ظفر ولایت هرات فرستاده شده بود. مدتی در ولسوالی «شیندند» وظیفه اجرا کرده و سپس وظیفهاش به ولسوالی «ادرسکن» هرات تبدیل میشود.
غازی هفت ماه انتظار میکشد تا مرخصی بگیرد و به دیدار زرغونه، عایشه، سیبگل و فضلالکریم برود. شش روز مانده به عید رمضان سال 1397، همراه با چهار دوستش موفق میشوند برای 25 روز مرخصی بگیرند.
قول اردوی ظفر برای انتقال غازی و همراهانش به کابل، بلیت تهیه میکند تا بتوانند از طریق هوایپما به کابل سفر کنند. براساس قرارداد میان وزارت دفاع ملی و شرکت هوایی آریانا، سربازانی که از طریق قول اردوی ظفر بلیت سفر دریافت کنند میتوانند هفتهی دو بار در قطار مسافرین شرکت هوایی آریانا سفر کنند.
محمود اندرابی رییس ارکان لوای نظم عامه میگوید که همهی سربازان نمیتوانند با داشتن بلیت همزمان سفر کنند و ناگزیرند تا رسیدن نوبتشان چندین روز انتظار بکشند. غازی و همراهانش سه روز برای رسیدن نوبت پرواز در مسافرخانههای هرات انتظار میکشند، سرانجام از وعدههای امروز و فردا، ناامید میشوند.
پس از سه روز انتظار یکی از دوستان غازی از سفر هوایی منصرف میشود و قصد سفر زمینی به کابل را میکند و از همراهانش نیز میخواهد که مرخصیشان را در هرات تلف نکنند.
بزرگراه ناامن هرات – کابل برای مسافران بهویژه کسانی که پیشینهی نظامی دارند، جادهی مرگ و زندگی است؛ زیرا ممکن است هرآن گروههای شبهنظامی چون طالبان سر راه مسافرین سبز شده و آنها را از موتر پیاده کنند. پیش از این بارها گزارشهایی به نشر رسیده است که طالبان افراد نظامی را در مسیر راهها تیرباران کرده یا با خودشان بردهاند. شاید همین ترس بر غازی و دو همراه دیگرش غالب میشود و آنها در سفر زمینی با دوستشان همراه نمیشوند. اما روز چهارم که باز هم خبری از زمان سفرشان نمیرسد، غازی بهرغم اصرار دو دوست دیگرش، تاب نمیآورد و بلیت شرکتهای مسافربری زمینی میخرد.
روزها میگذرد، شبها سحر میشود، اما همچنان غازی ناپیدا میماند. خانوادهی غازی، آمدن و رفتن عید را نمیفهمند. برای آنها تمامی دغدغه و دلخوشیشان رسیدن خبری از غازی است. زرغونه همسر غازی درحالیکه گلویش را بغض میگیرد، میگوید: «عایشه به پدرش گفته بود که برایم لباس «پنجابی» بیاور. وقتی عید رسید و از غازی خبری نشد، عایشه تمامی دلخوشیهای کودکانهاش را فراموش کرده بود. یک روز آمد مقابلم نشست، گفت مادر کاشکی پدرم را نمیگفتم برایم پنجابی بیاور، شاید اگر این را نمیگفتم او میآمد.»
عایشه 8 سال سن دارد و اولنمرهی صنف دوم مکتباش است. دختر زیرک و باهوشی است. هنگام مصاحبه در کنار مادرش نشسته و به صحبتهای ما گوش میدهد. وقتی مادرش در هنگام حرفزدن بغض میکند، عایشه اشک میریزد و با چادر مادرش، اشکش را پاک میکند.
غم ناپدیدشدن غازی چنان خانوادهاش را آشفته و نگران کرده که تاب و توان آنها را گرفته است. درد شدید کمر و زانو هرازگاهی زرغونه را زمینگیر میکند و تاب از توانش میرباید.
«دیروز درد زانو حالم را بد کرده بود، نتوانستم تاب بیاورم، ایورم (برادر همسر) مرا به شفاخانه برد، در آنجا برایم گفتند که از اثر تشویش زیاد به رشتههای عصبیات فشار آمده است؛ اما چطور میتوانم تشویش نکنم؟ اگر میمُرد، شاید بعد از مدتی با دردِ از دستدادنش کنار میآمدم، اما اینکه خبری از او نداریم، هر فکر و گمانی را بهسرم میآورد و اذیتم میکند.»
«سیبگُل» مادر غازی نیز حال و شرایط مساعدی ندارد و پس از گمشدن غازی، بیناییاش کمرنگتر و قامتش خمیدهتر شده است. او میگوید: «شبها تا صبح دست به دعا هستم، خدا خدا میگویم که خبری از او بشنویم، زنده یا مرده، فقط کافی است بشنویم او کجاست، چه میکند؟»
سیبگل حالا نگران بیماری عروسش است: «میترسم که از پای نیفتد، اولادهایش را چطور کنم؟ کی سرپرستیشان را کند؟»
زرغونه میگوید که همسرش هیچوقت او را بیخبر نمیگذاشته و در بدترین شرایط تماس میگرفته است.
«او شخصی نبود که بیتفاوتی اختیار کند، نگران حال من و فرزندان و مادرش نشود، امکان ندارد که زنده و سالم باشد، آزاد باشد و اما از ما خبری نگیرد. هیچوقت بیخبرم نمیگذاشت. حتا باری از تلفن یک دکاندار برایم زنگ زده بود، من برایش گفتم که چطوری میتوانی شمارهی من را در تلفن مردم بگیری، او برایم گفت بهخاطر که تو مثل مُرده هستی، میترسم که ضعف نکنی و بهخاطر همین مجبورم همیشه خبرت را بگیرم.»
22 سال حسرت برای دیدار عزیزان
فضلالکریم پس از 22 سال دوری از کشورش و 9 سال زندان در روسیه، در بهار سال 1397 به آغوش خانواده و کنار برادران و مادرش برمیگردد. او خبر میشود که برادرش در هرات افسر ارتش است و به محض رسیدن به خانه، احوال برادر را جویا میشود. او میگوید: «وقتی برایش گفتم که من افغانستان آمدهام، در اول خیلی تلاش کرد مرخصی بگیرد، اما برایش مرخصی ندادند و مجبور شد دو ماه دیگر و تا رسیدن مرخصی در ایام عید صبر کند.»
فضلالکریم وقتی خبر میشود که غازی قرار است به خانه بیاید، خوشحال و هیجانی میشود و برای رسیدن برادر لحظهشماری میکند. اما این انتظار پایان خوشی نداشته است. او اکنون در یک شرکت خصوصی محافظ است و با حقوق ناچیز، خانوادهی غازی را نیز سرپرستی میکند.
زرغونه میگوید که فضلالکریم همیشه سعی کرده جای خالی همسرش را برای کودکان و خانوادهاش پر کند، اما چنین چیزی برای وی راحت نیست: «خودش نامزد کرده است، بهزودی ازدواج خواهد کرد، نمیتواند همزمان خرج و مصارف زندگی خودش و ما را بپردازد.»
بهدنبال گمشده
فضلالکریم سال گذشته پس از آنکه خبری از برادر نمیشنود، به هرات سفر میکند تا سراغ او را از آنجا بگیرد. او ابتدا به قول اردوی ظفر و لوای امن و نظم عامه مراجعه میکند، از آنجا به فرماندهی پولیس هرات مکتوب فرستاده میشود تا مشخصات غازی را جستوجو کنند؛ اما این کار نیز نتیجهای بهدنبال نداشته است. فضلالکریم میگوید: «شفاخانهها، زندان، خیابانها، مسافرخانهها و شرکتهای مسافربری را گشتم، اما هیچ سرنخی از او نتوانستم پیدا کنم.»
زرغونه میگوید که هیچ آدرس دیگری را نمیشناسد تا سراغ همسرش را بگیرد: «برادر همسرم وظیفه دارد. اگر وظیفهاش را کنار بگذارد، چیزی برای خوردن نمیماند، کسی دیگری نیست، پول و سرمایه هم ندارم که خودم بروم هرجا دنبالش بگردم، فقط دردم را خدا میداند، امیدواریم او کاری کند.»
برای پیگیری موضوع غازی به لوای امن و نظم عامه تماس میگیرم. محمود اندرابی، رییس ارکان لوای نظم عامه میگوید که غازی از تاریخ 22 جوزای سال 1397 از قول اردو رسما مرخصی گرفته و در شهر منتظر رسیدن نوبت سفرش بود. او میگوید که پس از مرخصی هیچ خبری از غازی دریافت نکرده است: «اگر کدام یکی از منسوبین اردوی ملی کشته یا اسیر میشود، برای ما گزارش میرسد، اما در مورد این شخص ما هیچگونه گزارشی مبنی بر اسیرشدن یا کشتهشدنش دریافت نکردهایم.»
رییس ارکان لوای نظم عامه میافزاید که موضوع ناپدیدشدن غازی را به نهادهای کشفی وزارت دفاع سپرده است.
وزارت دفاع ملی اما از قضیهی ناپدیدشدن غازی اظهار بیخبری میکند. زبیر عارف معاون سخنگوی وزارت دفاع میگوید که برای پیگیری و تعقیب سربازانی که از ساحهی مسئولیت و وظیفهشان خارج شدهاند، رویکرد مشخصی نیست؛ زیرا ممکن است شماری از سربازان پس از مرخصی با اختیار خود دوباره به صفوف ارتش برنگردند و این موضوع پیگرد قانونی ندارد.
معاون سخنگوی وزارت دفاع درحالیکه اطلاعاتی مربوط به غازی را از من میطلبد، میگوید که وی موضوع را بهصورت جدی پیگیری خواهد کرد. آقای عارف میافزاید: «اگر عضوی از ارتش ملی ناپدید شود، وزارت دفاع ملی تا شش ماه و حتا یکسال حقوق وی را به خانوادهاش میپردازد.»
خانوادهی غازی میگویند که پس از ناپدیدشدن وی هیچ امتیاز و حقوقی از سوی دولت دریافت نکردهاند و به قول زرغونه حتا حقوق دوران مرخصیاش که قانونا باید اجرا میشد، اجرا نشده است.
از غازی سه فرزند برجای مانده است. زرغونه با اشاره به فرزندانش میگوید: «همیشه ناراحتی میکنند، بهانه میگیرند، هر وقت تماس میآید با شتاب سمت تلفن میدوند که شاید صدای پدرشان را بشنوند، نمیدانم صدای پدرشان را بار دیگر خواهند شنید، یا خیر.»