امریکا در افغانستان 2001 – 2014
نویسنده: کارلوتا گال
برگردان: جواد زاولستانی
بخش چهاردهم
-2-
نوبت مردم
چندلحظه بعد، او سروصدایی شنید و از میان آن، صدای عبدالحق را شناخت. فریاد زدن عبدالحق به این معنا بود که او دستگیر شده است. طالبان یک راکت فیر کردند و معنای آن این بود که آنان شکارشان را به دست آوردهاند. در تاریکی شب، احمدزی در پشت صخره، بدون حرکت، قوز کرده بود. با دمیدن روشنایی صبح، او به یک درهی تنگ و بدون باشنده رفت و برای چهار روز در آنجا پنهان بود و توت خشک میخورد تا اینکه یک چوپان او را پیدا کرد و به خانهاش برد. بزرگان قریه متوجه شده بودند که یکی از اعضای گروه نیست و چوپان را به دنبال او فرستاده بودند. این چوپان احمدزی را شش روز در کوههای دورافتاده رهنمایی کرد تا به یک جای امن برسد.
در همان شب، طالبان اسیرانشان را به دهکده آوردند. عزتالله به یک دهکدهی دیگر فرار کرده بود، اما به طالبان تسلیم داده شده بود. جنازهی او روز بعد پیدا شده بود. او را با گلوله به قتل رسانده و به چاه انداخته بودند. عبدالحق را لتوکوب کرده بودند، اما آن شب زنده مانده بود. طالبان روز بعد او و چندین تن از یارانش را در موتر جیپ انداخته و به طرف کابل فرستاده بودند. وزیر داخلهی طالبان، ملا عبدالرزاق، که به زشتکرداری شهره بود، جیپ را در نزدیکی کابل، چارآسیاب، ایستاد کرد.[1] او دستور داد که از موتر پایین شوند. عبدالحق میدانست که چه اتفاقی قرار است بیفتد و از او خواست که به همراهانش آسیب نرساند. مشاور امنیتی، صاحب اسب و یک خدمتکار خانوادگی او از جملهی همراهانش بودند. عبدالحق در یک خندق که کمی پایینتر از سرک موقعیت داشت، با گلوله به قتل رسید. تاریخ آن روز، 25 اکتوبر سال 2001 بود. این پایان زندگی آن مرد دلیر و هوشیار در روزهای پایانی رژیم طالبان بود. چنین پایانی، سزاوار او نبود. برادران عبدالحق سازمان سیا را به وادار کردن عبدالحق برای ورود به افغانستان در زمانی که وضعیت هنوز هم خیلی خطرناک بود، مقصر دانستند. نزدیکان عبدالحق، ادعا کردند که آیاسآی نیز در قتل او دست دارد، چون وزارت داخلهی طالبان با آیاسآی روابط نزدیک داشت و عبدالحق رهبر کاریزماتیکی بود که مخالف سیاستهای پاکستان در قبال افغانستان بود.
عبدالحق یکی از رهبران مخالف طالبان بود که پیش و بعد از یازدهی سپتامبر به قتل رسیدند. این کشتارها بخشی از یک استراتژی بیرحمانه برای از بین بردن رهبران باالقوه بود.[2] یکی از برادران او، حاجی عبدالقدیر، معاون کرزی، نه ماه بعد کشته شد. افغانستان احمد شاه مسعود، یکی از رهبران نظامیاش و عبدالحق، قویترین مدافع صلح و همگرایی ملی را در زمانی از دست داد که بیشترین نیاز را به آنها داشت. ایالات متحده دو بهترین متحد بالقوهاش را از دست داده بود. اگر آنان زنده بودند، شاید آیندهی افغانستان روشنتر رقم میخورد و افراد کمتری زندگیشان را از دست میدادند.
در مدت دو هفته بعد از مرگ عبدالحق، حکومت طالبان سرنگون شد. نیروهای آنان در زیر بمباران تند امریکاییها و گروههای مخالف که در حال ظهور بودند و کرزی و عبدالحق از وجود آنان آگاه بودند، مچاله شدند. تا 14 نوامبر، کابل و جلالآباد، شهر زادگاه عبدالحق، از کنترول طالبان بیرون شدند. چرخبالهای امریکایی کرزی را پس به ولایت ارزگان انتقال دادند. یک تیم از نیروهای ویژهی امریکایی برای حفاظت از او گماشته شده بودند. روز بعد، مردان قبایل در ارزگان بهپا خاستند و شهر ترینکوت را به دست گرفتند و از کرزی خواستند که به آنها بپیوندد.
در قندهار ملا عمر و افرادش همزمان با آغاز حملات بمبافگنهای امریکایی بر خانهاش، قرارگاههای نظامی، ایستگاههای پولیس و باغ اسامه بنلادن در نزدیک میدان هوایی، پنهان شده بودند. گروهی از عربها اردوگاهی در دشت را امن دانستند و به آنجا رفتند، آنها نیز بمباران شدند. ملا عمر آخرین تلاشش را برای حفظ جنوب بهکار بست. او یک قاصد به ارزگان فرستاد و گفت که ترینکوت را پس بگیرند و کرزی را دستگیر کنند. طالبان یک صف طولانی از موترهای داتسن تشکیل دادند و آمادهی جنگ شده بودند. آنان با سرعت بیش از حد و شمار زیاد، دشمنانشان را پراگنده میکردند.
اما آنان از قدرت حملات هوایی امریکا بیخبر بودند. نیروهای ویژهی امریکایی از سلسله کوهها در جنوب ترینکوت، حملات هوایی را هماهنگ میکردند. حملات هوایی اکثر موترهایی را که برای حمله به طرف شهر میرفتند، نابود کرد. وقتی آنان خواستند که از یک راه باریک پس فرار کنند، تعداد بیشتری کشته شدند. این آخرین لشکرکشی طالبان برای جنگ در جنوب و همچنان نقطهی عطفی در جنگهای جنوب افغانستان بود. حملات هوایی امریکا ترس کسانی را که در هفتههای نخست، از حمایت از کرزی و عبدالحق خودداری کرده بودند، شکست. طالبان راه فرار را در پیش گرفته بودند. بزرگان قبایل، فرماندهان مجاهدین و گروههای مخالف هجوم آوردند تا با طرف برنده یکجا شوند.
در اکثر مناطق پشتوننشین، طالبان کلید دفترها و وسایل نقلیه را به بزرگان محل و گروههای مجاهدین تحویل دادند و اجازه داشتند که بدون متحمل شدن آسیبی، منطقه را ترک گویند. اینگونه تغییر قدرت در افغانستان معمول بود، یعنی تصاحب وسایل نقلیه و اسلحه از هرچیز دیگری در اولویت قرار داشت.
طالبان با استفاده از تاریکی شب از کابل بیرون شدند. آنان خانه و در بعضی موارد، زنهایشان و همچنان ذخیرهی طلای کشور را سر جایشان گذاشتند. بعضی از اعضای طالبان، در آخرین تلاششان میخواستند خزانهی کشور را از طلا خالی کنند. اما این کار آنان توسط یک کارمند تیزفکر بانک جلوگیری شد. او یکی از کلیدهای دروازهی اصلی خزانه را شکست. با وجود آنکه تصویر آنان زشت بود، نه طالبان و نه هم مجاهدین پیش از آنان، خزانهی کشور را غارت نکردند و مجموعهی نفیس و گرانبهای موزیم محفوظ ماند. مقامهای بعدی این گنجینه را که در اوایل دههی 1990 پنهان شده بود، از زیر قصر ریاست جمهوری پیدا کردند.
رهبر طالبان، ملا عمر سه هفتهی دیگر نیز در زادگاهش، قندهار، دوام آورد. اما پس از آن، هرسو دستوپا میزدند تا پنهانگاهی پیدا کنند. فرمانده نیروهای طالبان در شمال، ملا فاضل، در قندوز به دام افتاده بود. دربارهی تسلیم شدن نیروهایش مذاکره بود و نیروهایش تسلیم کردن اسلحهیشان را آغاز کرده بودند. در جنوب، ملا عمر با انتخاب مشابهی روبهرو شده بود: تسلیم شدن اهانتبار یا مرگ در زیر بمباران امریکاییها.
این ملای تکچشم یک جنگجوی سرسخت بود که هیچگاهی از روبهرو شدن با هر مشکلی بیم نداشت. او در یک خانوادهی فقیر زاده و در خُردسالی یتیم شده بود و توسط کاکایش که ملای قریه بود، پرورده شده بود. او از دوران ده-دوازه سالگیاش به سرسختی در میدان جنگ مشهور بود. این سرسختی او با پیروی سرسختانهاش از اسلام، آنهم از نوع بنیادگرایش که توسط آخوندهای مکتب دیوبندی در مدارس پاکستان تدریس میشد، ترکیب یافته بود. این نوع تدریس علوم اسلامی در افغانستان نیز در حال افزایش بود.
ادامه دارد…
[1] عبدالرزاق یک مقام بی رحم و بدنام طالبان بود. او از شهر مرزی چمن و پاکستانی بود. همچنان گفته میشود که در عقب حلق آویز کردن رییس جمهور نجیب الله و برادرش در کابل در سال 1996 او قرار داشته است.
[2] وزیر پیشین حکومت طالبان، ملا خاکسار گفت که طالبان به عبدالحق به عنوان یک رهبر و تهدید بالقوه برایشان نگاه میکردند. به این کتاب مراجعه شود: Lucy Morgan Edwards, The Afghan Solution: The Inside Story of Abdulhaq, the CIA and How Western Hubris Lost Afghanistan (London: Bactria Press, 2011).