دشمن اشتباهی – 16

امریکا در افغانستان 2001 – 2014

نویسنده: کارلوتا گال

برگردان: جواد زاولستانی

بخش شانزدهم

-2-

نوبت مردم

به هر حال، ملا عمر منتظر پاسخ کرزی ننشست. زمانی که باغرانی از سفر دومش برای مذاکره بازگشت، ‌شهر را خالی یافت. نیروهای طالبان و رهبر آنان شهر را ترک کرده بودند. تاریخ آن روز، 6 دسامبر 2001 بود. در شهر فقط تعداد کمی از جنگ‌جویان زخمی عرب در یک بخش شفاخانه محصور مانده بودند. آنان یک هفته در مقابل محاصره‌ی شهر جنگیده بودند. بر‌اساس بعضی گزارش‌ها، ملا عمر در یک واگن باربری نشست و راه فرار را در پیش گرفت. او از میوند به طرف غرب به‌راه افتاد و از یک حمله‌ی موشکی امریکا به سختی جان سالم بدر برد. موشک به فاصله‌ی اندکی دورتر از او به زمین افتاد. در ماه‌های پس از آن، مقام‌های امریکا به این شک افتاده بودند که او در ولسوالی باغران که در شمال ولایت هلمند موقعیت دارد و کوهستانی است، پناه گزیده است. مقام‌های افغانستانی که پس از سرنگونی طالبان روی‌کار آمدند، همه به این باور‌ند که او در خانه‌ی خسورش در روستای سنگ‌سار پناه گزیده بود. او بیش‌تر دوران جوانی‌اش را در این روستا سپری کرده بود و احتمالا از همان‌جا، از طریق صحرای ریگستان، به طرف پاکستان رفته بود. این راهی بود که او پس از ده سال جنگ علیه ارتش شوروی، به‌خوبی آن را بلد شده بود.

نیروهای امریکایی برای ماه‌ها در جست‌وجوی قاچاق‌چیان و جنگ‌جویان مرتبط با طالبان، در خیلی از مناطق جنوب- به‌شمول باغران، عملیات نظامی راه‌اندازی کردند. اما نتیجه‌ی آن اندک بود. در پاکستان گفته می‌شود که ملا عمر سوار بر یک موترسایکل با قاری سیف‌الله اختر از شهرک مرزی چمن وارد پاکستان شد. قاری سیف‌الله اختر یک نظامی پاکستانی بود و از آن جهت ملا عمر را همراهی می‌کرد که مصئونیت او را در پاکستان تضمین کند. مقام‌های افغانستان و باشندگان محله‌های مهاجر‌نشین افغانستانی گزارش دادند که گاه‌گاهی ملا عمر را در داخل و اطراف شهر کویته می‌بینند. برخی از منابع، به‌شمول یک مقام بلند‌رتبه‌ی ارش پاکستان، به من گفتند که او تحت حفاظت نظامیان پاکستانی در یک اردوگاه نظامی نزدیک مرز‌ زندگی می‌کند.

سقوط قندهار از دست رژیم طالبان، مثل اکثر موارد در افغانستان، خروجی بود که از قبل درباره‌ی آن مذاکره شده بود. با آن‌که ملا عمر برای فرارش برنامه‌ریزی کرده بود، ‌تلاش کرده بود که انتقالی صورت بگیرد که در نتیجه‌ی آن، اکثر پیروانش در افغانستان بمانند و رهبری طالبان با یک ترتیب خوب از کشور بیرون شو‌د. انتخاب ملا نقیب‌الله به عنوان مسئول امور قندهار، یکی از تلاش‌ها‌ در این راستا بود. ملا نقیب‌الله برای تمام طرف‌ها قابل قبول بود. پیش‌کش نمودن یک موافقت‌نامه‌ی مکتوب، در مصالحه را باز کرد و نشان داد که او دولت‌مرد باتجربه‌تر از کرزی است.

چندین سال بعد، با افزایش شورش طالبان، انتقادها بر غرب و دولت افغانستان شدت گرفتند که چرا آنان تلاش بیش‌تری برای مهار طالبان در دست نگرفتند و راه‌حل جامع‌تری برای آن جست‌وجو نکردند. آنان حتا می‌گفتند که حتا باید با شریک کردن طالبان در قدرت، بر‌اساس یک توافق، از بازگشت خشونت‌ها جلوگیری می‌شد. لخضر ابراهیمی، میانجی صلح و دیپلمات باتجربه‌ی الجریایی که نماینده‌ی خاص ملل متحد در افغانستان بود و ریاست کنفرانس بُن را بر عهده داشت، سال‌ها بعد به این نتیجه رسید که طالبان باید در توافق بن شامل می‌بودند و از اشتراک در آن مستثنا نمی‌شدند.

باغرانی در مصاحبه‌اش با ما گفت که قدرتی که در مقابل ما قد بر‌افراشته بود، امریکایی‌ها و نیروهای داخلی ضد‌طالبان، هیچ گزینه‌‌ای به‌جز عقب‌نشینی برای ما نگذاشته بودند. او گفت: «‌با توجه به تمام عوامل آن زمان، کار ما درست بود. آن کار ما برای صلح و ثبات بود. کارها اشتباه پیش رفتند و نتیجه چیزی دیگری شد، ‌اما‌ در آن زمان کار ما به‌نفع افغانستان و مردم آن بود.»

او اضافه کرد که فرار کردن ملا عمر و تسلیم نشدنش، یا تلاش او برای مذاکره با حکومت بعدی، کار درستی بود. «‌اگر شما به آن‌چه در شمال اتفاق افتاد، نگاه کنید، متوجه می‌شوید که طالبان به‌صورت صلح‌آمیز تسلیم شدند. با آن‌که حرکت آنان صلح‌آمیز بود، فریب داده شدند، کشته و شکنجه شدند.»[1]

یک هفته پس از ملا عمر، بن‌لادن نیز فرار کرد. بمب‌افگن‌های  B-52 امریکایی برای روزها، غارها و مواضع طالبان در کوه توره‌بوره در شرق افغانستان را بمباران کردند تا اسامه را به قتل برسانند. این حمله‌ها ترس‌ناک، اما‌ بی‌هوده بودند. نیروهای او تلفات سنگینی متحمل شدند، اما خود او موفق به فرار شد. احتمالا او توسط اسب از مرز به طرف وزیرستان شمالی رفت. او با منطقه خوب آشنا بود و در واقع، پایگاه تربیه و آموزش جنگ‌جویان القاعده در دهه‌ی 1980 در این منطقه قرار داشت. کنترول این منطقه را دوست نزدیک دوران جهاد او، جلال‌الدین حقانی در دست داشت.[2] اعضای نیروی دلتای ایالات متحده (‌U.S Delta Force) به دنبال اسامه بن‌لادن در توره‌بوره می‌گشتند. آنان به آخرین قطعه‌ی پیام رادیویی او به افرادش از تاریخ 13 دسامبر دست یافته بودند و می‌خواستند او را ردیابی کنند. صدای او نشان ‌دهنده‌ی نگرانی و حتا نومیدی او بود که می‌گفت: «‌دعاهای ما مستجاب نشدند. در لحظات دشواری قرار داریم. ما از مردمان مرتدی که خود را برادران مسلمان ما می‌نامند، کمکی دریافت نکردیم. اگر آنان کمک می‌کردند، همه‌چیز تغییر می‌کرد.» ظاهرا او هر‌گونه تعهد به جنگ تا پای جان را از دست داده بود و با این جمله، پیامش را پایان داده بود: «‌من متأسفم که شما را در این جنگ دخیل کردم. اگر دیگر مقاومت کرده نمی‌توانید، تسلیم شوید. دعای من با شماست.»[3] حمله‌ی یازدهم سپتامبر همه‌چیز را از بن‌لادن گرفت: پایگاه‌ها، پیروان و سر‌انجام‌ زندگی‌اش را. اما او به یک هدف دست یافت: کشاندن امریکا به جنگ در سرزمین‌های مسلمان‌نشین و ایجاد تنش میان غرب و جهان اسلام.

تا بهار سال 2002، تقریبا تمام طالبان از افغانستان گم شده بودند. در آخرین سنگر‌شان در جنوب‌شرق افغانستان، گروهی از جنگ‌جویان طالبان، عرب و آسیای میانه جنگ وحشت‌ناکی در کوه‌های شاهی‌کوت ولایت پکتیکا به‌راه انداختند. برای سربازان امریکایی، این مرگ‌بارترین جنگ‌شان تا آن زمان بود. هشت سرباز امریکایی که توسط هلی‌کوپتر به آن‌جا پایین شده بودند، در کوه پوشیده از برف به دام افتادند و در جنگ با شورشیانی که آن‌ها را محاصره کرده بودند، جان باختند. این درسی بود برای دانستن این نکته که جنگ‌جویان خارجی خوب آموزش‌ دیده‌ی طالبان که در کوه‌های افغانستان سنگر می‌گزینند، ‌قوی می‌جنگند.

ادامه دارد…


[1]  مصاحبه با عبدالواحد باغرانی، قندهار، می 2005 و کابل 2010.

[2]  بعضی مقام‌های پاکستانی به این باور بودند که بن‌لادن از آن‌جا به طرف کنر رفته بود و سپس از کنر به قسمت شمالی مناطق قبایلی پاکستانی وارد شده بود. اما برای این کار، او از توره‌بوره به جلال‌آباد بازگشته بوده است که مخفی شدن در آن مسیر خیلی مشکل بوده است. با آن‌که ادعاهای او همیشه شک‌برانگیزند، گلبدین حکمت‌یار ادعا کرده است که گروه او کمک کرد که بن‌لادن وارد کنر شود. مسیر فرار بن‌لادن آشکارا به سوی وزیرستان شمالی بود.

[3]  پیام بن‌لادن را دالتون فیوری در کتابش «کشتن بن‌لادن: گزارش یک فرمانده نیروی دلتا از شکار او» نقل شده است. عنوان اصلی کتاب:

 Kill Bin Laden: A Delta Force Commander’s Account of the Hunt for the World’s Most Wanted Man (New York: St. Martin’s Press, 2008), p. 233.