فریحه ایثار
بعد از ظهر تابستان بود، تابستان سال 1996. درختها غرق در میوه. جنگلات و گلها در سطح آرام و شفافِ آب چون آیینهی بزرگی که در پرنیانِ سرخفام قرار گرفته باشد، در هر طرف جلوهگری میکرد. هوا بیشتر رو به گرمی نهاده و پرتو جانبخشِ آفتاب گلها را نوازش میداد. هرچه در اطراف ما بود گلگون بهنظر میرسید و بوی دلاویز شکوفهها و گلها قرار از هوش و سرسودایمان میربایید. همهی مردم در دل طبیعت که سبزهزارها او را چون عروسِ زیبارخ آراییده بود، مصروف روزمرگیهای خود بودند.
من که تازه شامل مکتب شده بودم، با برادرم که در یک صنف درس میخواندم، در سایهی درختان و گلهای رنگارنگِ حویلیمان، داشتیم برای آزمونهای که قرار بود روز شنبه آغاز شود، آمادگی میگرفتیم. پدرم درحالیکه داشت گلهای روی حویلی را آبپاشی میکرد، یکباره اعلام کرد که: «طالب آمد!». من که کودکی بیش نبودم و نمیتوانستم تعریفی از «طالب» را در ذهنام تداعی کنم، حیران و بهتزده شدم. رادیو را روشن کردیم. ترانهی عاری از نوای موسیقی و سازِ «دا دباتورانو کور» در گوشهای ما طنینانداز شد. به تعقیب آن خبر به دارآویختن داکتر نجیبالله در چوک آریانا، نشر شد.
مادرم با چهرهی حیران و درحالیکه کوهی از اندوه، درد و نگرانی از سیمایش میبارید، میکوشید وضعیت را برایمان بیان کند و تلخترین خبر زندگیمان را که خبر نرفتن به مکتب و دانشگاه بود، برای ما برساند. آری، بستهشدن درهای مکتب برویما دختران! نهتنها بستهشدن دروازهها و جادههای که بهسوی مکتب میانجامید، بلکه سوختن و پاشیدهشدن آشیانهی تمام آروزهای زندگی ما، باورش سخت است.
آن روز شنبهای که قرار بود آزمونهای مکتبمان شروع شود، هرگز نیامد. کتابها و لباسهای مکتبمان در بند قفسههای الماری قرار گرفت. همه برای دوباره رفتن به مکتب لحظهشماری میکردیم. وضعیت برای ما باور نکردنی بود، گویی کابوس بدی دیده باشیم، ولی با گذشت هر لحظه و هر روزی که چون سال میگذشت، دیگر داشتیم کمکم به تاریکیِ روزگارمان تن میدادیم. و باور میکردیم که این روزهای تاریکِ چون شب کابوس نه، بلکه واقعیتی بود که باید میپذیرفتیم.
طالبان در افغانستان مسلط شده بود و با مسلطشدن طالبان، صفحهی سیاهی در زندگی مردم رقم خورد. ورود طالبان در کابل و به دارآویختن داکتر نجیبالله، رییسجمهور پیشین افغانستان و برادرش جنرال احمدزی، بهعنوان اولین اقدام و عکسالعمل طالبان، مهمترین خبر در آنزمان در سطح جهان شد. اعلامیههای «امارت اسلامی طالبان» پیدرپی در رادیوها حتا بیشتر از شش بار در جریان یک روز نشر میشد. اعلامیههای که شرایط سختگیرانهی را بر زندگی اجتماعی مردم بهویژه دختران و زنان وضع کرده بود. نرفتن دختران و زنان به مکتب، دانشگاه و ادارات دولتی و غیردولتی، پوشیدن چادری برای زنان و داشتن ریش برای مردان اجباری شد. شنیدن موسیقی و تماشای تلویزیون مجازاتی سنگینی به همراه داشت. دشتها، سبزهزارها، درختها، زمینهای گندم و تاکسارها همهوهمه به آتش کشیده شدند. دیگر نه از نسیم صبحگاهیِ بهاران و نه از طبیعتِ سرسبز تابستانیِ غرق در میوه و گلهای رنگیِ کابل خبری بود. همه سوختند، دود شدند و پریدند بهسوی آسمانها. آنچه که باقی ماند، تابوت سیاهی بود از ویرانی و وحشت.
این سیهروزی پنچ سال طول کشید. نه از کشورها و نه از حمایت کشورها برای نجات مردم افغانستان خبری بود. تا اینکه پس از حمله بر برجهای دوقلویِ تجارتیِ ایالت متحده امریکا، افغانستان محراق توجه کشورهای جهان قرار گرفت تا بلاخره به کمک حملههای هوایی ایالت متحده امریکا در سال 2001 میلادی پایتخت افغانستان از کنترول طالبان خارج شد. از آنروز 18 سال میگذرد ولی، مردم افغانستان از همان روز تا همین لحظهای که دارم مینویسم، در آتش جنگ میسوزند و در آتش جنگ نفس میکشند. گویی سرنوشت ما با جنگ سخت گره خورده است. جنگی که نقطهی پایان نداشته، هزاران شهروند و آبادی کشورما را دیوآسا در خود میبلعد.
آن روز کودک بودم و تعریفی از طالبان در ذهنم نداشتم ولی، امروز با گذشت چندین سال، تصویری روشنی از طالبان در ذهنم هک شده و چون دانههای سرطانی در گوشهی از مغزِ سرم جا گرفته، خون سرم را میمکد؛ گروهی که هویت، فلسفهی وجودی و تشکّلشان با وحشت، ظلم، جنایت رقم خورده است. گاهی میپرسم آیا میشود این گروه حشاشین را انسان خواند؟ وقتی تصاویرِ محکمهی صحرایی زنان، سنگسار کردن و شلاقزدن زنان، تیرباران و شکنجهکردن سربازانِ جوان و به آتش کشانیدن مکاتب را از سوی این گروه میبینم. وقتی میبینم که هنوز هم این گروه با همان اندیشههای طالبانی خود و با دیدهدرایی تمام روی پردههای تلویزیون ظاهر شده، از صلح و شاملشدن دوبارهیشان در این نظام حرف میزنند، شوکه میشوم. مو در تنم سیخ میشود و وجودم با به یاد آوردنِ ترس و وحشتی که سالیان سال در بین مردم ایجاد کردند و جویهای خونی را که در گوشه-گوشهی این سرزمین جاری ساختهاند، میلرزد.
چگونه این همه جنایت را نادیده گرفت، فراموش کرد و بخشید؟ جنایات گروهی که حتا اخلاق پوزشخواستن را ندارند و هنوز هم از زور و پیروزی سخن میگویند و در برابرِ برادر مسلمان خود اعلام جهاد (به تعبیر خودشان) میکنند. چگونه میتوان با بخشیدن و سادهگذشتن از جنایات ضدبشری طالبان، دردِ دل آن مادری را که تابوت چهار فرزندِ دلبندش را در یک روز روی شانههایش گذاشته روانهی قبرستان میکند، التیام بخشید؟ و یا چگونه میتوان هزاران کودکِ یتیم و زنان بیسرپناه را دوباره پناه و امید زندگی داد؟ پرسش جدی این است که تا چی وقت این همه جنایات را تحمل کرد و در آتش جنگ سوخت؟
اما، باز هم مردم افغانستان بهویژه زنان، با همهی سیهروزیهای که پشت سر گذشتاندهاند در انتظار آمدن صلحاند. صلح واقعی، صلح بومی و صلحی که خود در رقمزدن آن نقش داشته باشند و شامل آن باشند، نه صلحی که نسخههای آن در عقب دروازههای بسته و در بیرون از مرزهای افغانستان چیده شده و به نفع بیرونیها تمام شود تا منافع مردم افغانستان.
این در حالی است که توافقنامهی صلح، در آغاز همین هفته میان امریکا و طالبان به امضا رسیده است و روزهای اندکی برای آغاز مذاکرات صلح میان افغانان باقیست. صلحی که از آغاز کلید آن در دست دیگران بوده، بدون شامل ساختن حکومت و مردم افغانستان به پیش برده میشود. روندی صلحی که زنان در آن به حاشیه کشانیده شده، جزء اجندای آن نبوده و هنوز هم نیستند.
انتظار میرفت که با امضای این توافقنامه، امید در دلهای مردم جوانه زده، نگرانیهای آنها کمتر شده و بهخاطر استقبال آن روی سرکها ریخته، امضای این توافقنامه را جشن بگیرند، ولی، این همه سراب و خیالی بیش نبود. مردم سخت نگران و منتقد چگونگی پیشبرد روند مذاکرات صلح میان امریکا و طالباناند. برای مردم افغانستان، شامل نبودنشان در روندی که آینده کشورشان در گرو آن است و سرنوشتشان در نتیجهی آن تعیین میشود، غیر قابل قبول بوده و بهدستآوردن معلومات در رابطه به آن، تنها از عقب پردههای تلویزیون و صفحات دنیای مجازی، غیر قابل تحمل است.
از سوی دیگر، گروه تروریستی که کاه بودند، کوه ساخته شدند. قدرت، اهمیت و مشروعیتی که مستحق آن نبودند، برایشان اعطا شد. و حالا به یک گروهی با هویت سیاسی شناخته شده در جهان مبدل شدهاند و بدون هیچگونه دشواریِ ویزای کشورهای جهان را گرفته به دور دنیا سفر میکنند. حتا که رییسجمهور ایالات متحده امریکا با دومین فرد این گروه، بیشتر از 30 دقیقه صحبت تلفنی میداشته باشد. این همه بیانکنندهی موقف فعلی افغانستان است: موضع ضعیف، پایین و دستنگر. پرسش این است که چگونه میتوان که با همچون یک موقفی وارد مذاکرات صلح با طالبان شد؟
در پاسخ باید گفت آنچه که در قدم نخست نیاز است و باید حکومت افغانستان و جامعه جهانی به آن توجه داشته باشد، شامل ساختن مردم افغانستان در روند صلح و درک اهمیت نـقش و مسئولیت همهی اقـشار مردم افغانستان بهویژه زنان در روند مصالحه و تأمینِ ثبات و استقرار در افغانستان اسـت. بنابرین، اشتراک واقعی و گستردهی زنان بهعنوان کتلهی بزرگی از جامعه، در روند مذاکرات صلح میان افغانان مهم، مسلم و ضروری بوده و حضور آنها درتهیهی پیشنویس توافقنامهی صلح، تفسیر و اجرای آن در طی گذار از جنگ به صلح یک امر حتمی و قطعی است، آنچه که از زمانههای گذشته در کاروزارهای اجتماعی و در سازوبرگهای سیاسی و روندهای ملی مثل صلح، بهلحاظ این که زن بودند، کمرنگ بوده است.
دخیل ساختن همهی اقشار مردم افغانستان به ویژهزنان در روند صلح، حفظ، تقویت و گسترش دستآوردههای، هرچند اندک زنان در یکو نیم دهه گذشته، همچنان حفظ نظام جمهوری و قانون اساسی افغانستان و در نظر گرفتن خطوط سرخ زنان در روند انتقال، باید یکی از دستورالعملهای اساسی و اولیهی دولت و جامعه جهانی در افغانستان باشد.
همچنان در نظر گرفتن خواستها و نگرانی های زنان بهعنوان یک امر مهم و اساسی از سوی جوانب ذیدخل پذیرفته شده و در جهت تسریع روند مصالحه به آنها حق و ارزش قایل شوند. زنان از طرفین میخواهند که در هر نوع توافقنامهی صلح به تعهدات خود پابند بوده، به وعدههایشان ثابت قدم بمانند. در غیر آنصورت، صلح دایمی ناممکن شده و نیاز است که برای جلوگیری از آن، در سطح بینالمللی، ملی و محلی تضمینات مشخص در نظر گرفته شود. چون که در صورت نبود تضمینکنندگان به سطح بینالمللی و محلی، با ورود طالبان به روستاها به مردم ضرر خواهد رسید.
همچنان باید گفت که اشتراک زنان در مذاکرات صلح، نباید صرف به حقوق آنها منحصر باشد؛ آنها حق دارند تا در همه مسایل افغانستان نظر بدهند و روی آن بحث کنند. اگر در مورد صلح و یا آتشبس دایمی تفاهم صورت میگیرد، باید کارشیوهی روی دست گرفته شود که افراد مسلح، خلع سلاح و بهطور افراد عادی در جامعه مدغم شوند و زنان میتوانند در این روند نقش موثری را بازی نمایند.
با توجه به همه نگرانیهای که در رابطه به روند صلح وجود دارد، امید داریم که نشست و مذاکره میان افغانان، نقطهی آغازی باشد برای پایانبخشیدن جنگ و خشونتهای که تا کنون بر ملت و مردم ستمدیدهی افغانستان روا داشته شده و آغاز فصل جدیدی باشد در روند گذار از جنگ به صلح و رسیدن به امنیت و آرامشِ دایمی در افغانستان. تا باشد که هیچ فردی چون من و هزارها هزارِ دیگری که طالبان آشیانهی آروزهایشان را به آتش کشیدند، مرگ روشنایی را به چشم نبینند، زهرِ تلخ ناامیدی و شکستگی زندگی را نچشند و تا به هر آنچه که میخواهند دست یافته، سوار بر بالهای صلح و شادی، آرامی را در نوردند.