ترجمه: محمد ستوده
صبح قشنگیست؛ همینطور نیست؟ خنک و تازه است. قطرات شبنم روی سبزههاست و پرندگان آواز میخوانند. امیدوارم امصبح به اندازهی من از تماشای طبیعت، آسمان آبی و صاف، سایههای روشن و هوای منزه، پرندگان، درختان و از زمینی که شادمانی را فریاد میکشد، لذت برده باشید. امیدوارم به آنها گوش داده باشید.
امصبح دوست دارم دربارهی موضوعی صحبت کنم که فهمیدن آن نیاز همهی ما است. پس، برای فهمیدن مطلبی، باید به آن گوش داده شود؛ درست همانگونه که به آواز پرندگان. اگر بخواهید آن سرود شیوای پرندگان را بشنوید، باید به دقت به آن گوش دهید؛ هر لحن و موج آن را دنبال کنید؛ توجه کنید که چه اندازه آن صدا ژرفا دارد و تا کدام فاصلهها میرسد. اگر بدانید که چطور گوش دهید، بسیار میآموزید. گوش دادن از هرچیز دیگر در زندگی مهمتر است.
برای اینکه بدانید چگونه گوش دهید، باید بسیار دقیق باشید. اگر ذهن و فکرتان مصروف چیز دیگری باشد و قلبتان چیز دیگری را حس کند، نمیتوانید به نغمهی مرغان گوش دهید. برای شنیدن، حواسِ جمع لازم است. زمانی که پرندهای را میبینید و به بالها، به رنگها، به منقار و به قد و قامت زیبای آن نگاه میکنید، در این حالت قلب خود را به او میسپارید، تن خود را به او وامیگذارید و با جمله اعضا به تماشای او برمیخیزید. در این صورت، شما واقعا بخشی از آن پرنده میشوید و از دیدن آن لذت میبرید. پس به همین روش، امصبح به من گوش دهید. مخالفت و موافقت با سخنانی که با همدیگر میگوییم اهمیتی ندارد، آنچه مهم است فقط گوش دادن است.
آیا هرگز در کنار یک رودخانه به تماشای جریان آب نشستهاید؟ در آنجا هم آب پاک وجود دارد و هم آب پر از برگها و شاخههای کهنهی درختان. در آنجا اجساد حیوانات را میبینید که آب آنها را با خود میبرد، اما شما فقط نظاره میکنید. شما حرکت و شفافیت آب را میبینید و به سرشاری و جریان سریع آن چشم میدوزید، اما نمیتوانید کاری کنید. شما آن را تماشا میکنید و کاری به کارش ندارید؛ میگذارید که همانطور جریان داشته باشد. به همان روش، به چیزی که امروز قصد دارم دربارهی آن صحبت کنم، گوش دهید.
***
آزادی بدون نظم وجود ندارد. این هردو باهم به جلو میروند. اگر فاقد نظم باشید، نمیتوانید آزاد باشید که این هردو از هم جدایی ندارند. اگر بگویید: «چیزی را که دوست دارم، انجام میدهم. هر زمان دلم شد برای غذا خوردن میآیم؛ هر زمان خواستم وارد صنف میشوم.» در این صورت اختلال ایجاد میکنید. شما باید خواست بقیه مردم را نیز در نظر داشته باشید. برای اجرای مناسب کارها، باید سر وقت حضور داشته باشید. اگر من امصبح ده دقیقه ناوقتتر میآمدم، شما منتظر میماندید. پس من باید ملاحظهی شما را داشته باشم. من باید به فکر دیگران هم باشم. باید مرتب باشم، حال دیگران را رعایت کنم و دلواپس بقیه هم باشم. از همین رعایت حال دیگران، از همین در فکر دیگران بودن، از همین مراقب دیگران بودن ــ هم در بعد ظاهری و هم در بعد باطنی ــ نظم پدید میآید. و با همین نظممندی، آزادی شکل میگیرد.
شما میدانید که سربازان در تمام جهان، هر روز تمرین میکنند؛ کاری که باید انجام دهند، به آنها گفته شده است. به آنها گفته شده است که روی یک خط قدم بزنند. آنها بدون چون و چرا، از آن دستور اطاعت میکنند. میدانید که پیامد چنین کاری چیست؟ زمانی که به شما گفته شود چه کاری کنید، چه فکری کنید و از چه اطاعت کنید، میدانید که پیامدش چیست؟ ذهن شما کُند میشود؛ خلاقیت و تیزی را از دست میدهد. تحمیل این انضباط بدنی، ذهن را کند میکند؛ شما را دنبالهرو و مقلد میسازد. اما اگر شما خود را تحت نوع دیگر انضباط که همانا نظاره کردن، گوش دادن، ملاحظهی حال دیگران و دقیق بودن قرار دهید، نظم پدید میآید. هرجا که نظم باشد، همیشه آزادی وجود دارد. اگر شما با جیغ و داد صحبت کنید، قادر به شنیدن سخن دیگران نیستید. فقط در حالتی میتوانید صدای دیگران را بشنوید که آرام باشید و به آنها توجه کنید.
همچنان اگر در دیدن، در شنیدن و در رعایت حال دیگران آزاد نباشید، نمیتوانید منظم باشید. مسألهی نظم و آزادی یکی از مشکلترین و فوریترین مسألهی زندگی و بسیار پیچیده است. این موضوع، بیشتر از ریاضیات، جغرافیه و تاریخ، به اندیشیدن ضرورت دارد. اگر واقعا آزاد نباشید، هرگز به شگوفایی نمیرسید، هرگز نمیتوانید خوب باشید و هیچ زیبایی هم نمیتواند وجود داشته باشد. اگر پرنده آزاد نباشد، پرواز نمیتواند و اگر دانه برای جوانه زدن و سرکشیدن از زمین آزاد نباشد، سبز نمیشود. تمام چیزها به شمول انسانها باید از آزادی برخوردار باشند. انسان اما از آزادی میترسد و آن را نمیخواهد. پرندگان، رودخانهها، درختان و سایر موجودات آزادی میخواهند؛ پس، انسان هم باید در پی آن باشد؛ نه نیمه، بلکه کامل.
آزادی و اختیار و استقلال در بیان اندیشه و در کاری که میخواهید انجام دهید، یکی از مهمترین نیازهای زندگیست. رهایی واقعی از خشم، از حسادت، از خشونت و از وحشیگری و همچنان رهایی واقعی باطنی، یکی از مشکلترین و خطرناکترین امورات است.
شما نمیتوانید صرفا آزادی خود را بخواهید. نمیتوانید بگویید: «من در انجام هر کاری که دلم بخواهد آزادم.» زیرا مردمان دیگر هم هستند که میخواهند آزاد باشند، آنها هم دوست دارند احساسات خود را بیان کنند و کاری را که دوست دارند انجام دهند. همه میخواهند بهطور آزادانه خشم، بیرحمی، تمایلات، رقابتها و سایر خواستهای خود را ابراز کنند که در اینصورت، پیوسته درگیری وجود خواهد داشت. به بیان دیگر، من میخواهم آزادانه کاری را انجام دهم و شما هم میخواهید کاری را که دوست دارید، آزادانه انجام دهید؛ پس باهم درگیر میشویم.
آزادی، انجام دادن هرکاری نیست که کسی بخواهد آن را انجام دهد؛ زیرا انسان نمیتواند تنها با خودش زندگی کند. حتا راهب و حتا سنیاس هم در انجام هر کاری آزاد نیستند؛ زیرا آنها برای رسیدن به چیزی که میخواهند، باید تلاش کنند؛ باید با خود مقابله کنند و در خود درگیر مباحثه باشند. چنین کاری به یک بینش وسیع، به حساس بودن و درک داشتن از آزادی نیاز دارد. به رغم این، برای هر انسانی ولو که متعلق به هر فرهنگی باشد، آزادی بسیار حیاتی است. پس متوجه شدید که آزادی بدون نظم نمیتواند وجود داشته باشد.
دانشآموز: منظور شما این است که برای آزاد بودن باید انضباطی وجود نداشته باشد؟
کریشنامورتی: این را محتاطانه توضیح دادم که نمیتوانید بدون نظم آزادی داشته باشید و همین نظم خودش انضباط است. دوست ندارم واژهی «انضباط» را به کار ببرم؛ زیرا این واژه چندین معنا دارد؛ معنای انضباط دنبالهروی، تقلید و اطاعت است؛ به این معنا که طبق دستور دیگران عمل کنید؛ همینطور نیست؟ اما، اگر بخواهید آزاد باشید ــ که انسانها باید آزاد باشند، در غیر آن نمیتوانند شگوفا شوند و نمیتوانند واقعا انسان باشند ــ پس باید خودتان برای خود تعیین کنید که چه چیزی باید رعایت شود، چه چیزی باید به موقع باشد، چه موقع مهربان باشید، چه موقع سخی و چه زمانی باید شجاع باشید. کشف تمام موارد نامبرده همان انضباط مورد نظر من است. همین انضباط، نظم را به بار میآورد. برای فهمیدن، آزمودن ضرورت است و برای آزمودن، آزادی. اگر به دیگران احترام میگذارید یا اگر چیزی را میبینید و میشنوید، چون با آزادی این کارها را میکنید، وقتشناس نیز خواهید بود؛ سر وقت به صنف خواهید آمد؛ درس خواهید خواند و برای انجام درست کارها پرانرژی خواهید بود.
دانشآموز: شما میگویید که آزادی برای انسان بسیار خطرناک است. چرا اینگونه است؟
کریشنامورتی: چرا آزادی خطرناک است؟ میدانید که جامعه چیست؟
دانشآموز: جامعه گروه بزرگی از مردمان است که به شما میگوید چه کار کنید و چه کار مکنید.
کریشنامورتی: جامعه گروه بزرگی از مردمان است که امر و نهی میکنند. همچنان جامعه گروهی از مردمان است که در بستر فرهنگ، عنعنات، آداب و ساختار اجتماعی، اخلاقی و دینی مشخصی زندگی میکنند که اینها در مجموع جامعه را شکل میدهند. حالا، اگر هر فردی در همین جامعه هرکاری را مطابق میل خود انجام دهد، یک خطر قلمداد میشود. اگر شما هرکاری که دلتان میخواست در مکتب انجام میدادید، چه اتفاقی میافتاد؟ برای بقیه یک خطر میبودید. نمیبودید؟ به همین شیوه، مردم دوست ندارند که دیگران آزاد باشند. کسی که واقعا آزاد باشد، نه فقط در ایده، بلکه از لحاظ باطنی نیز اگر از طمع، حرص، حسادت و بیرحمی آزاد شود، خطری را متوجه مردم میکند؛ زیرا او از مردمان عادی به کلی متفاوتتر است. در این صورت، مردم یا او را میپرستند یا میکُشند و یا هم بیخیالاش میشوند.
دانشآموز: شما میگویید که باید همزمان آزاد و منظم باشیم، آیا میتوانیم؟
کریشنامورتی: قبل از هرچیزی این را بدانید که نمیتوانید از کس دیگر توقع داشته باشید که برای شما آزادی و نظم بیاورد؛ چه آن فرد پدرتان باشد یا مادرتان و یا هم همسر و معلمتان. باید در درون خود آن را پرورش دهید. اولین چیزی که باید درک شود این است که نمیتوانید هیچ چیزی را از دیگران توقع کنید؛ به استثنای غذا، لباس و مسکن. به هیچ وجه نمیتوانید از کسی دیگر چیزی بخواهید و چشم به آنها داشته باشد حتا اگر آن شخص گورو و یا خدایتان باشد. هیچ کسی به شما آزادی و نظم را داده نمیتواند. پس، خود شما باید راهِ پرورش نظم را در خود پیدا کنید. راهاش این است که معنای پرهیزگاری را در درون خود بیابید. میدانید که پرهیزگاری چیست؟ مؤدب بودن و خوب بودن است؟ پرهیزگاری همان نظم است. پس خودتان بفهمید که چگونه خوب و مهربان باشید و چطور ملاحظهی دیگران را داشته باشید. با درک همین موضوعات، آزادی و نظم را همزمان به بار خواهید آورد.
شما به دهان دیگران چشم دوختهاید تا دستور دهند که چه کنید یا چه نکنید. شما منتظرید تا دیگران بگویند که از پنجره به بیرون نگاه مکنید و وقتشناس و مهربان باشید. اما اگر به خود بگویید: «وقتی که خواسته باشم از پنجره به بیرون نگاه میکنم، اما وقتی که درس میخوانم به کتاب نگاه خواهم کرد.» در این صورت نظمی در درون شما ایجاد میشود، بدون اینکه دیگران به شما گفته باشند.
دانشآموز: از آزادبودن چه بهدست میآوریم؟
کریشنامورتی: هیچ. وقتی که دربارهی فایده صحبت میکنید، در واقع دربارهی خریدوفروش فکر میکنید. همینطور نیست؟ دقت کنید: من این کار را برای به دست آوردن فلان چیز انجام میدهم؛ لطفا چیزی به من بدهید. من با شما مهربانم؛ زیرا سودی را در نظر دارم. اینگونه مهربانی، در واقع مهربانی نیست.
پس تا زمانی که برای بهدستآوردن چیزی میاندیشیم، آزادی وجود ندارد. آزادی این نیست که بگویید: «اگر به آزادی برسم، این یا آن کار را انجام خواهم داد». پس، سودجویانه فکر مکنید. تا زمانی که به استفادهجویی فکر کنیم، هرگز مسألهی آزادی در میان نخواهد بود. آزادی زمانی وجود دارد که در آن مقصد و انگیزهای نباشد. نمیتوانید کسی را به خاطر غذا و مسکن دوست داشته باشید. اگر اینطور باشد، دوستی نیست.
آیا هرگز با خود قدم زدهاید یا همیشه با دیگران قدم میزنید؟ اگر گاهی با خود بیرون بروید ــ نه خیلی دور؛ زیرا هنوز کوچکاید ــ در این صورت خود را خواهید شناخت که چه فکر میکنید، چه حسی دارید، پرهیزگاری چیست و یا میخواهید چه کاره شوید. به این مسائل پی ببرید. اگر یکسر گپ بزنید و با دوستان خود چکر بروید، به دریافت خویش نمیرسید.
زیر یک درخت با خود خلوت کنید. فقط به ستارهها و آسمان صاف خیره شوید؛ به پرندگان و شکل برگها نظر اندازید. سایهها را ببینید و پرندگانی را که از آسمان عبور میکنند. در خلوت خودتان و نشستن خاموشانهیتان زیر یک درخت، به شناخت کارکردهای ذهن خود آغاز میکنید که اهمیتآن کمتر از نشستن در یک کلاس درسی نیست.
ادامه دارد…