گفتوگو با دکتر اورزلا نعمت در مورد ضرورت میانجی در مذاکرات بینالافغانی
دکتر اورزلا نعمت، رییس واحد تحقیق و ارزیابی افغانستان، از اینکه دعوت ما را بپذیرفتید و این فرصت گفتوگو را در اختیار ما گذاشتید، تشکری میکنیم. بهعنوان مقدمه و اولین سوال میخواهم بگویم که روند مذاکرات صلح بینالافغانی بدون شک پیچیده و دشوار است. دو طرف گفتوگوها را آغاز کردهاند، اما پس از گذشت یک ماه هنوز روی تهیه طرزالعمل مذاکرات به توافق نرسیدهاند. با اینحال، دو طرف از همان شروع گفتوگوها روی یک موضوع توافق کردند که نباید هیچ میانجی یا تسهیلگر در روند مذاکرات صلح بینالافغانی وجود داشته باشد. بهنظر شما چرا دو طرف در رابطه به وجود و حضور میانجی یا تسهیلگر در میز مذاکرات حساسیت دارند؟
پاسخ: تشکر، سلامت باشید. قبل از اینکه در رابطه به حساسیت و ضرورت نقش میانجیها در پروسه صلح افغانستان صحبت کنیم، نیاز است که روی پیشینهی وضعیت فعلی تبصره کنیم. بهطور مثال منازعه افغانستان بیشتر از چهل سال است که جریان دارد، اما به مرحلهی پس از ۲۰۰۱م، به حضور امریکاییها و متحدانش در افغانستان نظر اندازیم که مذاکره فعلی هم عمدتا در مورد همین دوره است، به یاد ما میآید جورج بوش، رییسجمهور وقت امریکا اولین بیانیهی خود را که در مورد عملیات نظامی در افغانستان داد، یک پیام بسیار واضح برای افغانستان و تمام دنیا داشت؛ او گفته بود که «گزینهی سومی وجود ندارد، یا ما باشید یا با تروریستها».
بنیاد ائتلافهای سیاسی و اقتصادی پس از ۲۰۰۱م، را همین اصل تشکیل میدهد. در نتیجه بسیار طبیعی بود که ائتلافها شکل بگیرد و حتا به تدریج سه مملکتی که رژیم طالبان را به رسمیت میشناخت، پس از حادثه یازدهم سپتمبر دفعتا به رسمیت شناختنشان را زود پس گرفتند. زمانیکه عملیات نظامی شروع شد، وقتی زیادی را هم نگرفت که طالبان مجبور شدند مراکز خود را بگذارند و فرار کنند. یک عقبنشینی بیسابقه و تاریخی صورت گرفت و همگی گم شدند. این خلأ به یک شکلی توسط گروههای دیگری در همان زمان مشخص پر شد. ولی چیزی که در سطح افغانستان، منطقه و جهان صورت گرفت این بود که ولو صادقانه، نسبتا غیرصادقانه یا کاملا غیرصادقانه، هیچ کسی جانب طالبان را نگرفت.
در رابطه به ائتلاف جهانی ضد تروریسم، بهطور مثال کشور ایران، با وصف اینکه مناسباتشان با امریکا برای همه معلوم است، مگر در قسمت افغانستان تفاهم صورت گرفت که آنها ائتلاف را به رسمیت شناختند. چرا که طالبان و تروریسم در افغانستان را متحد خود نشمردند. با درنظرداشت چنین پیچیدگی جنگ افغانستان، ناگزیر ما را به این نقطه میرساند که اکنون نیاز بسیار شدید به میانجی واقعا «ثالث باالخیر» به همان مفهوم وطنی و عربیاش است. بدون شک [میانجی] ضرورت است، اما چرا حساسیتبرانگیز شده؟ به این دلیل نقش میانجی حساسیتبرانگیز شده که بسیاری از افراد، کشورها و رهبران سیاسی جهان به این منازعه از این دیدگاه نمیبینند که واقعا اینجا «افغانکشی» ختم شود. هیچ کس علاقهمند گرفتن مسئولیت یک مملکت و یک ملت دیگر نیست. آنها زیادتر به این دید میبینند که این یک معضل جهانی است، در اینجا نیروهای بینالمللی از چندین کشور گردهم آمدند و یک کارزار نظامی یا عملیات را به راه انداختند، چیزهای به نتیجه رسید و چیزهای هم برعکس شد، حالا حل کردن این معضل یک اعتبار جهانی برایشان میدهد، و یا یک علایق سیاسی مشخصشده و منحصر به خود در این پروسه دارند. به همین دلیل است که جانبین مذاکرات که چه حکومت/دولت افغانستان باشد یا نمایندگان طالبان، هر دو این رابطه حساسیت نشان میدهند. چون هر دو جانب میفهمند که یک نیروهای بیطرف وجود ندارد. بهخصوص اگر این نیروهای بیطرف از یک دولت نمایندگی کند. بهخاطریکه دولتها در سال ۲۰۰۱م، موضعشان را معلوم کرده بود که کدام طرف باشند.
قبل از شروع مذاکرات بینالافغانی همواره این موضوع مطرح بوده که مدیریت و رهبری پروسه صلح به دست خود افغانها باشد. به نظر شما، فرض بگیریم که میانجی یا تسهیلگر در این میان باشد، این در تضاد با موضوع مالکیت و رهبری پروسه صلح به دست خود افغانها است؟
پاسخ: مبحث یا گفتمانی مالکیت افغانها و پروسهی که از خود افغانها باشد و به رهبری افغانها باشد، مثل یک اعلان تجارتی مکرر مطرح شده، با تأسف از سوی کسانی زیاد تکرار شده که خودشان اصلا هیج وجهی به این مسأله قائل نبوده و هیچ اهمیتی برایشان نداشته است. ما شاهد بودیم که در مرحله ابتدایی این پروسه که منتج به توافقنامه بین امریکا و طالبان شد، هیچ چیزی بهنام رهبری افغانها وجود نداشت و حتا یک افغان هم در آن اتاقی که این سند امضا شد حضور نداشت، به جز آنهای که میتوانیم بپذیریم که افغان هستند، ولی مشخصا نمایندگان طالبان بودند. بدون حضور نمایندگان طالبان هیچ افغان دیگری حتا یک خبرنگار آزاد و مستقل افغانستان هم حضور نداشت.
این جمله همیشه استفاده شده که پروسه صلح باید به رهبری و مالکیت افغانها باشد، بیشتر یک اعلان تجارتی است. افغانستان بهصورت عموم یک کشور سنتی است. در کنار اینکه یک کشور سنتی است، در ۲۰ یا ۴۰ سال گذشته هر منطقه و محل افغانستان مرکز مداخلات خارجی بوده. مداخلات خارجی تنها مربوط روسها و امریکاییها نمیشود، مداخلات خارجی از ایران و پاکستان گرفته تا انگلستان، چین، روسیه و امریکا را شامل میشود. این را به یاد داشته باشیم که قریههای افغانستان از مداخلات در امان نبوده است. مشخصا تحقیق و مطالعات من متمرکز روی قریههای افغانستان و همین مداخلات بوده است، به همین خاطر میخواهم یادآوری کنم که در کنار اینکه ما یک کشور سنتی داریم، این گذشته را هم با خود داریم که همچون حقیقت جزئی از زندگی ما شده است. بادرنظرداشت این حقیقت، اینجا هم قبل از جنگها، هم در جریان جنگها و امروز هم که متأسفانه جنگ جریان دارد، در افغانستان از محلات و قریهجات گرفته تا سطوح بالاتر «سیستم جرگهها و شوراها» بسیار یک تاریخچه قوی دارد. یعنی هر معضلی که بین دو نفر یا در یک خانوادهها به وجود میآید، در چارچوب خود خانواده نمیتواند حل شود، بلکه ناگزیر میشوند که یک تعداد کسانی را بخواهند تا مسأله را از طریق شورا یا جرگه حل کنند. در افغانستان یک فرهنگی وجود داشته که جایگاه میانجیگر یک جایگاه بسیار خوب بوده، طوریکه یک نفر در یک قریه میانجی خوبی است، ولی یک روزی اگر در خانواده خودش منازعه به وجود میآید، او با وصف اینکه یک میانجی بسیار قوی است، در مجلس نمینشیند که مشکل را حل کند؛ چرا که او طرف واقع میشود. او ناگزیر است که برود دو سه نفر دیگر را بیاورد که میانجیگری کند. ما همچون فرهنگی داریم.
حالا اگر دو طرف متخاصم که تاکنون چندان هم باهمدیگر ننشستند، فرض کنیم که به دوحه رفتهاند تا روبهروی همدیگر بنشینند و گفتوگو کنند، اگر هر دوی اینها نمایندگی از همین افغانستان کنند که همچون فرهنگی دارد، هیچ امکان ندارد که دو طرف به نتیجه برسند. به چرا که نه از دیدگاه فکری و ایدئولوژیک، نه از دیدگاه سیاسی و نه از دیدگاه ارزشی اینها وجوه مشترک ندارند. هر کدام ارزشهای خود را دارند و به خاطر ارزشهایشان در جنگ خونشان ریخته میشود. اینجا مسأله مالکیت در معرض خطر قرار نمیگیرد، به خاطریکه جایگاه پارتی یا طرف سوم تعریف شده است.
با توجه به شناخت و مطالعات میدانی شما که در ساحات مختلف افغانستان تحقیق میکنید، و همچنان شناختی که از بسترهای منازعه در افغانستان دارید که در بسیاری موارد کشورهای مختلف در آن دخیل هستند، و همینطور با توجه به تفکیک مفاهیمی همچون میانجی، تسهیلگر یا ضامن، اگر شما یکی از این مفاهیم را پیشنهاد بدهید که یک یا چند کشور در قالب آن به میز مذاکرات بیایند؟ و هر یک از این مفاهیم چه نقش و کارکرد مشخص دارد؟
پاسخ: اگر فرض کنیم که کشورها بهعنوان میانجی مطرح باشند، همانطور که گفتم، منازعه افغانستان ابعاد مختلف دارد؛ ابعاد داخلی، منطقهای، فرامنطقهای و جهانی. این را هم گفتم که تمام این بازیگران منطقهای، فرامنطقهای و جهانی هر کدام نقش و تاریخچه دارند که یک طرف از این جوانب متخاصم را مستقیما تمویل کردند و تحت تأثیرشان بوده است. بنابراین بسیار مشکل خواهد بود که نقش میانجیگری را این کشورها داشته باشند. البته ضمانت یا ضامن بودن یک موضوع جداگانه است. در ضمانت ما میتوانیم که کشورهای که بهصورت نسبتا مستقیمتر در پروسه سهیم بودند، مثلا کشورهای که مسئولیت تسهیل کردن محلات بودوباش، تسهیلکردن پاسپورتها، اسناد و سفرهای اینها را داشته است، ممکن بتوانند یک ضامن خوب باشند. و همینطور کشورهای که تمویلکننده جمهوری اسلامی افغانستان بوده، شاید از این طرف بتوانند ضمانت خوب بکنند. حکومتی که تمویلکننده آن در مدت چند سال بوده، یعنی نمایندگی از کشورهای که اگر مشخصتر بگویم، همسایهها و کشورهای اروپایی بکنند. اما مشکل در کجا است؟ تسهیل کردن و میانجیگر بودن مساوی با ضمانت کردن نیست. این کشورها ضمانت هم میتوانند، به خاطریکه اینها یک امتیاز بالای این دو طرف متخاصم دارند. اما تسهیل بحث کار این کشورها نیست. بر بنیاد تحقیقات و مطالعاتی که من روی منازعات مختلف داشتهام، فکر میکنم که هیچ نهاد و حکومت؛ حتا همان نهادهای بینالمللی هم در اینجا یک تاریخچه دارند که برای شان مشکل است میانجیگری کنند. به طور مثال سازمان ملل متحد و سازمان کنفرانسهای اسلامی. اینها نمیتوانند بهخاطریکه تاریخ معاصر نشان داده که عملا این نهادها تجارب خوب در قسمت میانجیگری نداشتهاند. باز هم این نهادها از طریق همین کشورها فن میشوند که در اینجا یک «تضاد منافع» مطرح است.
چیزی که من به حیث یک محقق میخواهم مطح کنم این است که ما برویم در سطح همین کشورها و فراتر از آن در سطح منطقه و فرامنطقه دنبال افرادی باشیم که از دیدگاه تخنیکی اتوریته خوب در قسمت میانجیگری دارند. از سکتورهای خصوصی، اکادمیک، تحقیقاتی و مطالعاتی که از دیدگاه تخنیکی همان فن تسهیل کردن را بلد هستند، اینها مورد اعتماد هر دو جانب قرار گرفته میتوانند. یک ترکیبی از افراد و اشخاصی باشد که در همینطور منازعات از دیدگاه تخنیکی یک اندازه تجربه داشته باشند. من میفهمم که بعد سیاسی مسأله را نمیتوانیم از نظر بیاندازیم، ولی اگر فرض کنیم که کشورها بیایند و دوباره در اینجا در نقش تسهیلکننده سهیم شوند، این باز هم مسأله را سیاسی میسازد، و به همین خاطر هم است که هر دو جانب تا هنوز موافقت نکردهاند که نقش میانجیگری را در اینجا کسی ایفا بکند.
اگر مشخصا بپرسم که کدام کشورها، نهادها یا بازیگران بینالمللی به طور باالقوه ظرفیت میانجیگری را دارند؟ و اینکه دولت قطر اکنون در نقش تسهیلگر عمل نمیکند؟ و نقش این کشور در روند مذاکرات تأثیر دارد؟
پاسخ: تسهیل کردن قطر یک نوع تسهیل کردن مخانیکی است. مثلا «فضای فزیکی» را برای مذاکرات فراهم ساخته، ولی ما میبینیم که فضای فزیکی یک جانب این قضیه است. بسیار خوب است، اگر این نمیبود که ما یک همچون فرصت را هم نداشتیم. یک فرصتی که مؤثریت آن برای هیچ افغان تاکنون به اثبات نرسیده، ولی لااقل میفهمیم که یک راهی است که ممکن یک روزی ما را به صلح برساند. چون برای افغانها همچنان خونریزی ادامه دارد و جنگ ختم نشده است.
نقش قطر مهم است. وقتی تسهیل کردن چنین پروسهها مطرح میشود، یکی از ضرورتها فضای فزیکی است که در آنجا هر دو جانب احساس اطمنان و اعتماد کنند، در آنجا سفر کرده بتوانند و از فرصتهای فزیکی استفاده کنند تا با یکدیگر گفتوگو داشته باشند. بحث دیگری که در قسمت میانجیگری مطرح میشود، موارد و محتوای صحبت است. در مراحل مختلف این پروسه در دو سال گذشته، مشکل کلان این پروسه در ابعاد مختلف قابل ارزیابی است، ولی یک بُعد آن را که من در اینجا مطرح میکنم این است که بحث هیچ وقت محتوایی نشد، حتا در این مرحله بحث دینی شد و روی اینکه نام نظام چطور میشود، اما اینها مباحث محتوایی نیست.
ما چرا اختلاف سر دین و مذهب داشته باشیم؟ مردم افغانستان ۹۹،۹ فیصد مسلمان هستند. اسلام در افغانستان در سال ۱۹۹۴ نیامده که حالا ما بر بنیاد آن تأکید کنیم که کدام جریان سیاسی چی میخواهد. بنابراین مسألهی مهم که در اینجا مطرح است، اینکه وقتی بحث از میانجیگری میشود، زیادتر توجه روی این مسأله شود که بحث را بیشتر از سیاست و تقسیم قدرت به طرف محتوا بیاوریم. چنانچه در تجربه کشورهای دیگر نیز این مسأله مشهود بوده که میانجیگرها موفق شدند تا جوانب منازعه متوجه بسازند که محتوای بحث چی باشد و جوانب مختلف در محتوا به نتیجه برسند، تا اینکه در شکلیات یا مباحث حساسیت برانگیز، که هیچگاه در مورد آن به نتیجه نمیرسند.
همانطوری که قبلا هم بحث شد، جنگ یا منازعه جاری در افغانستان تنها جنگ خود افغانها نیست. در اینجا کشورهای همسایه، منطقه، فرامنطقه و در سطح جهانی در جنگ افغانستان دخیل بوده و اخیرا در پروسه صلح نیز. همانطوری که دو طرف مذاکرات توافق کردهاند که میانجی نباشد، یعنی اینکه این کشورها نیز در حاشیه باشند. ولی این کشورها منافع خود شان را در جنگ و صلح افغانستان دارند، بنابراین این کشورها تلاش خواهند کرد که در روند و نتایج، و همچنان در نظامی که مورد توافق قرار خواهند گرفت تأثیر بگذارند. به نظر شما ضرورت است که این کشورها را به طور رسمی دخیل در پروسه کنند یا اینکه بهتر است در حاشیه باشند؟
پاسخ: ما دیدیم و تاریخ چهل ساله ما شاهد این واقعیت است که هر کشور و هر گروه که در حاشیه قرار گرفت، باعث مشکل شد. بنابراین یک سهم مشخص در نطرگرفتن برای هر کشور که به نوعی در این منازعه دخیل بوده، بسیار ماهرانه است. البته نقش متحدین بینالمللی افغانستان به تناسب کمکهای اقتصادی و به تناسب عسکری که به افغانستان فرستادند، متفاوت است. به طور مثال نقش امریکا و اروپا در این مسأله مساویانه نیست. به خاطریکه نه عساکر شان به صورت مساویانه در اینجا حضور داشته و نه کمکهای مالی و اقتصادی شان در این بیست سال به افغانستان مساوی بوده، به همین تناسب نقش شان نیز فرق دارد. بنابراین تا زمانیکه رهبری واقعی این پروسه را افغانی نشود، بسیار مشکل است که یک توازن در این پروسه به وجود بیاید. اما اکنون این پروسه هیچ توازن ندارد. صرف به خاطریکه دو طرف حاضر شدند در یک شهر زندگی کنند، به معنای توازن و توافق نیست. اینها در مدت یک ماه در مورد اصول مقدماتی به توافق نرسیده، چه رسد به اینکه جنگ را ختم کنند. برای ما این مسأله قیمت تمام میشود، چرا که همه روزه مردم در اینجا کشته میشوند.
راه حلی که چطور از این جنجال بیرون شویم و برای این کشورها چطور یک مکانیزم را به وجود بیاورد که اینها سهیم باشند، نیاز به دو شرط بسیار مهم و اساسی است. یکی این است که نیاز به یک رهبری بسیار قوی و همهشمول جناح دولت دارد. جناح افغانی متحد که بتواند با یک اتوریته نمایندگی از مردم افغانستان کند و بتواند در یک طرف میز مذاکره مقابل طالبان قرار بگیرد. ما در اینجا دیدیم که تضادهای فراوان بین گروههای سیاسی مختلف در این بیست سال گذشته در افغانستان وجود داشته و این باعث شد که در این زمینه مشکل داشته باشیم. تا اینکه دو سال را دربرگرفت تا بالاخره توانستیم یک تیم مذاکراتی را تشکیل بدهیم که اعضای آن یک نمایندگی خوب از الیتها/بزرگان یا نخبگان سیاسی افغانستان بکنند.
این موضوع برای ما نشان میدهد که توافق سیاسی بین رهبری افغانستان یک توافق میکانیکی بوده؛ یک کس بچه خودش را آنجا روان کرده، یک کس یک نماینده سمبولیک خود را روان کرده، البته یک تعداد نمایندگان واقعی از نهادهای مختلف هم هستند که نمیتوانیم نادیده بگیریم. ولی به هر حال، رویهمرفته همان تفاهمی که به خاطر رسیدن به صلح واقعی و دامدار بین رهبری سیاسی افغانستان باشد، با تأسف بگویم که صادقانه وجود ندارد. وقتی خود ما در خلا رهبری واقعی هستیم، ما نمیتوانیم یک نقش باالفعل داشته باشیم که چطور نقش میانجیگرهای فراتر از افغانستان را در این پروسه تسهیل کنیم. منحیث یک رهبری متعهد از افغانستان خود ما سر خود اعتماد نداریم. بنابراین این اعتماد هر زمان که در رهبری سیاسی افغانستان به وجود آمد، ما به سادگی میتوانیم که نقش میانجیگرها را تعریف بکنیم، شرایط را برای شان مطرح بکنیم و اعتماد طرف مقابل را نیز جلب نماییم. البته طالبان هم باید رهبری قوی داشته باشند. طالبان هنوز هم سیاست شان یک پیام را میرساند؛ پیامی که زیادتر مطبوعاتی و تبلیغاتی است و عمدتا روی این موضوع است که «ما برمیگردیم به قدرت»، روی این نیست که ما تفاهم میکنیم که اتحاد به وجود بیاید. حالا هم رهبری طالبان و هم دولت افغانستان هنوز به آن مرحلهی نرسیدهاند که خود را بشناسند و بتوانند یک تعریف مشخص از این پروسه صلح داشته باشند. اینها در قدمهای ابتدایی هم هنوز داخل نشدهاند. به خاطریکه هر زمانی سر محتوا بحث کنند، آنجا بدون حضور میانجیگرها بسیار مشکل خواهد بود که اینها به نتیجه برسند.
در همین رابطه با توجه به اینکه کشورهای منطقه و مشخصا همسایههای افغانستان، منافع شان را هم در جنگ و هم در صلح افغانستان دارند و یا تعریف میکنند. حالا داکتر عبدالله عبدالله، رییس شورای عالی مصالحه ملی، سفرهای را برای به دست آوردن اجماع منطقهای پیرامون صلح آغاز کرده، به نظر شما در عدم یک چارچوب رسمی و عدم تعریف نقش این کشورها در پروسه صلح افغانستان، اجماع منطقهای به چی معنا؟
پاسخ: من وقتی میگویم که مشکل در اتحاد و اتفاق رهبری افغانستان داریم، همین است که در این بیست سال نهادهای دولتی و غیردولتی چقدر سفر کرده است و از این سفرها ما چقدر نتیجه گرفتهایم؟ شاید یک چیزی نتیجه گرفته باشیم؛ آگاهی مردم در قبال افغانستان بلندتر رفت، فهمیدند که افغانستان تنها مرکز بدبختیها نیست، استعدادها و تواناییها دارد، دستاورهای خوبی داشتهایم. اما وقتی حرف اجماع سیاسی منطقهای میشود، تا یک پلان باالفعل بسیار قوی نداشته باشیم و آن پلان را تا زمانی که عملیاتی نکرده باشیم، بسیار سخت است که تنها با یک سفر بتوانیم اجماع به وجود بیاوریم. به خاطریکه سفر مرحله نهایی، مطبوعاتی و تشریفاتی است. ما نیاز داشتیم که یک رهبری سیاسی قوی را به وجود بیاوریم که اول در سطح اعتماد مردمی نسبت به رهبری سیاسی به وجود بیاید که همه روزه گراف این اعتماد پایینتر میآید. به خاطریکه مردم افغانستان با قیمت جان خود در انتخابات رأی دادند تا این دولت از آنها نمایندگی کند، اما امروز با تشویش و نگرانی در رابطه به آینده خود و اولاد خود هستند. رهبری سیاسی از جانب دیگر موضوع همهشمولیت را درنظر بگیرد. همهشمولیت در اینجا باز هم محدود و منحصر به چند گروه سیاسی نباشد. مردم افغانستان از تمام ولایات، اقوام و قبایل خود را در این رهبری سیاسی پیدا کنند. ما میدانیم که در اینجا انکشاف و توزیع منابع نامتوازن است. بنابراین رهبری سیاسی تا خودش به شکلی عمل نکند که برنامه مشخص تعریف شده داشته باشد، اگر در آجندای خود بگنجاند که ما تا این مرحله میرویم و یک توافق مشخص با کشورهای منطقه جداگانه مطرح میکنیم، از آنها هم یک تعهد کتبی در حضور نمایندگان جامعهالمللی میگیریم، این چنین سفرها نقش سمبولیک دارد. اگر سفرها را درنظر بگیریم، اقای خلیلزاد هیچ وقت بیسفر کابل نبودند. آیا گفته میتوانیم که نتیجه چنین سفرها به معنای این است که این پروسه افغانشمول و با مالکیت افغانها بوده است؟ سفر کردن از هیچ کرده خوب است، اما به عقیده من سفری که آجندا نداشته باشد و یک نتیجه مشخص و تعریف شده از آن بیرون نیاید، نتیجه دلخواه ندارد.
از زمان شروع گفتوگوهای بینالافغانی در دوحه یک گروهی تحت عنوان «گروه حامی صلح افغانستان» متشکل از نمایندگان کشورهای آلمان، ناروی، امریکا و قطر شکل گرفته است. آنچه گفته میشود این گروه در یک چارچوب غیررسمی به طرفهای مذاکرهکننده مشورت میدهند. نقش این گروه را در پروسه صلح چگونه بررسی میکنید؟ آیا ممکن است این گروه تبدیل به میانجی یا تسهیلگر در قالب رسمی شوند؟
پاسخ: کشورهای که شما یادآوری کردید در این پروسه نقش مهم ایفا کردند. اما نقش این کشورها به تناسب تعداد عساکر و مقدار کمکها و امتیاز شان بالای حکومت افغانستان است. بنابراین هر کدام این واقعیتها را درنظرگرفته میخواهند یک نقش را ایفا کنند. اینها در تسهیل پروسه نقش شان مؤثر است، تا به حال مؤثر بوده، به طور مثال نقش قطر بسیار واضح است. امریکا هم نقشاش واضح است، آجندای مشخص خودش را تعریف کرده، هیچ طرفی هم نمیتواند آنرا به خاطر همان نقش برجستهاش در این بیست سال گذشته درنظر نگیرد. کشورهای اروپایی هم به همین تناسب نقش شان را دارند. البته ناروی و آلمان دو کشوری که بسیار مطرح هستند. این دو کشور عضو اتحادیه اروپا هم هستند که میتوانند نمایندگی از نقش اتحادیه اروپا در افغانستان بکنند. اما اینها نه میتوانند که ضامن این پروسه باشند، و نه هم میتوانند میانجی باشند. به خاطریکه این کشورها مستقیما در جنگ افغانستان دخیل بودند و در اینجا عسکر داشتند. این جنگ بیست ساله را نمیتوانیم اینطور فکر کنیم که در اینجا هیچ چیزی اتفاق نیفتاده است. همانطوری که حالا در مقابل طالبان، حکومت و نیروهای امنیتی افغانستان قرار دارند، تا سال ۲۰۱۴م، تمام این کشورها در مقابل طالبان میجنگیدند. بنابراین یکی از ویژگی بسیار مشخص افراد و نهادهای میانجیگر، این است که در منازعه سهیم نباشند. البته ناممکن نیست، اما بسیار سخت است که کشورهای را پیدا کنیم که همان شعار آقای بوش را در سال ۲۰۰۱م، تعقیب نکرده باشند. حالا اگر کشورهای را پیدا کنیم که کمی بیطرفی را حفظ کرده باشند و مورد اعتماد دو طرف قرار بگیرند، میتوانیم از آنها افراد خبره و دارای تجارب در زمینه حل منازعات را شناسایی کنیم. با ایحال، افغانستان هنوز هم محراق مداخلات خارجی است. این مسأله تنها محدود به کشورهای همسایه افغانستان نمیشود، بلکه فراتر از آن کشورهای مختلف در اینجا هم در جنگ و هم در صلح منافع خود شان را دارند.
بادرنظرداشت تجربه مصالحه در کشورهای دیگر که پروسه مصالحه را پشت سر گذاشته اند، فرد، گروه یا نهادی که بهعنوان میانجی در آینده مطرح باشد، چه نقش را در این روند مذاکرات صلح افغاسنتان میتوانند بازی کنند؟
پاسخ: من فکر میکنم که ضرورت عاجل به گروه میانجیگر است. گروه میانجی میتواند ضرورتا از نهادهای باشد که بهصورت مستقیم در افغانستان نه حضور داشته و نه هم ضرورتا نقش داشتند. به خاطریکه یک مقدار اعتمادسازی میتواند از اینجا شروع شود که آنها در پروسه افغانستان سهیم نبودهاند. نام نمیبرم، ولی مطمئن هستم که چنین نهادهای وجود دارد. وقتی ما با کسانی در این حوزه متخصص هستند صحبت کردیم، آنها میگویند که چنین نهادهای وجود دارد. باید درنظرداشته باشیم که تمام این پروسه که در مورد آن صحبت میکنیم، یک پروسه خیلی حساس و فوقالعاده پیچیدهی سیاسی است. حالا کسی یا نهادی را که بهعنوان میانجیگر درنظر میگیریم، بادرنظرداشت این ویژگی که آنها مستقیم در جنگ افغانستان سهیم نبودند و از کشوری نمیآیند که در اینجا عسکر داشته، باید آنها تکنیکهای مذاکره، حل منازعه و میانجی را نیز باید بفهمند. ممکن است که همچون افراد را در داخل و در قریههای افغانستان پیدا کنیم که ترکیبی از افراد باشد که هم فرهنگ سنتی افغانستان در حل منازعه به کار بگیرد، و هم افرادی از متخصصین بینالمللی که تجارب دنیا را میآورند. همینطور جنگی که در افغانستان بوده، ممکن در نقاط دیگر جهان نیز وجود داشته باشد. بنابراین اگر پروسه را ورا از سیاست، عمدتا تخصصی در قسمت میانجی داشته باشیم، امیدواری است که این پروسه را تسریع بسازد.
در صورت اصرار به عدم حضور میانجی در روند مذاکرات و تأکید بر ادامه گفتوگو بر همین شیوه که دو طرف به توافق رسیده اند، دخالت غیررسمی کشورهای که در افغانستان نفوذ دارند را در پروسه صلح چگونه بررسی میکنید؟ به طور مثال اخیرا تعدادی از سیاسیون راه افتادهاند به طرف کشورهای منطفه با این عنوان که در رابطه به پروسه صلح افغانستان گفتوگو میکنند.
پاسخ: هرقدر نظام سیاسی در افغانستان قوی باشد، همانقدر جلو حرکتهای سیاسی غیرمسئولانه سیاسیون افغانستان میتواند گرفته شود. قوی بودن نظام ضرورتا از راه زور، استبداد و سیاستهای دیکتاتوری نمیآید. بدبختانه افغانستان در این چهل سال تجارت همهی اینها را داشته است. قوی بودن نظام در این است که هرقدر نظم به ذات خود همهشمول باشد، در تعیین سیاستهای خود مورد اعتماد جوانب مختلف باشد، ضرورت به این نمیشود که هر کس سر به خود یک طرف برود و کشورهای دیگر از این مسأله استفاده کنند.
یک اصطلاح عامیانه است که میگویند: «زور بالای زور، خاک بر سر کم زور» یعنی هرقدر یک فرد ضعیف باشد همانقدر دیگران از او سوءاستفاده میکنند. در این پروسه هم هر طرفی که کم زور باشد، همانقدر مورد ظلم و ستم قرار میگیرد. به خاطریکه زوردار کار خودش را میکند. حالا در تعادل کشورهای منطقه و افغانستان، هرقدر که نظام در افغانستان ضعیف باشد، هر کسی که در جایگاه رهبری کشورهای همسایه قرار بگیرد همین کار را میکند. به خاطریکه این اصول «احترام به سرحدات» یک حرف است، چون هر کشور منافع تعریف شده خودش را دارند. هر کشور یک لیست از منافع را برای خودش دارد که هیچ چیز را در مقابل آن معامله نمیکند. حالا اگر ما هم همینقدر قوی شویم، هیچ وقت کشورهای همسایه ما به خود حق نمیدهند که در اینجا مداخله کنند؛ به خاطریکه عواقب آن را میفهمند. هرقدر که افغانستان ضعیف باشد، همانقدر کشورهای همسایه در جستوجوی فرصت میباشند چطور از نقاط ضعیف ما استفاده کنند. مثلا سفر اخیر یکی از سیاسیون نه چندان نیک نام افغانستان به پاکستان یک مثال خوب از این موضوع است. به نظر میرسد کشور همسایه ما ضعیفهای را متوجه شده که میخواهد از آن به نفع خود استفاده کند. با اینحال هر کشوری میخواهد متحدین خودش را داشته باشد. این را هم درنظر دارند که اگر طالبان نباشد، دیگر چه گزینههای را دارند.