گروه طالبان در اعلامیه اخیرش هدف نهایی خود از جهاد را اعلای کلمةالله (ایجاد نظام خالص اسلامی) دانسته است و تأکید کرده تا وقتی که این هدف بزرگ شرعی به دست نیامده، جهاد با مشروعیت و افضلیت دوام مییابد. مسأله این است که علمای افغانستان در طول دو دههی گذشته موضع نرم و محافظهکارانهای نسبت به این ادعای گروه طالبان داشتهاند. آنها هیچ گاه به خود جرات ندادند تا جنگی برای قدرت را که طالبان زیر نام دین به راه انداختهاند، به چالش بکشانند.
گروه طالبان در این اعلامیه توضیح میدهند که «حق مسلم شرعی و قانونی آنهاست که با استفاده سالم از راههای نظامی و سیاسی خود را به اهداف مشروعشان برسانند.» و در ادامه نوک سخن را به سمت علمای افغانستان برده و تأکید میکنند که «در این اواخر فتوا دادن و ناجایز خواندن این جهاد بزرگ از سوی بعضی به اصطلاح نشستهای علمای داخل و خارج از کشور که یک روزی هم تکالیف جهاد را متحمل نشدهاند و نه هم از جریانات اخیر افغانستان از نزدیک آگاهی دارند، قابل تأسف است.» آنها همچنین در این اعلامیه تأکید میکنند که اکثریت مطلق امارت اسلامی از رهبری تا پایینترین مجاهد آن، مردم دیندار، عالمان دین و آگاه از احکام اسلامی هستند: «علمایی که بر مشروعیت جهاد جاری شک دارند یا معلومات دقیق ندارند و از دور فتواهای باطل ندهند».
منطقی که گروه طالبان تا قبل از موافقتنامه صلح این گروه با امریکا برای خود تراشیده بود، جنگیدن برای خروج نیروهای خارجی از افغانستان و مبارزه زیر نام اشغال بود. منطقی که به آنان اجازه انتحار، کشتار، وحشت و ترور را میداد. منطقی سیاه و سفید که آدمها را به کفار و مسلمان دستهبندی میکرد. بیانیهی اخیر آنها نشان میدهد که استفاده از راهحلهای نظامی و خشونت برای دستیابی به اهدافشان دارای اهمیت است. پرسش اساسی این است که این منطق چقدر پشتوانه دینی و اسلامی دارد؟
به باور بسیاری از کارشناسان، جنگ افغانستان بر سر «انحصار قدرت»، «هژمونی سلطه»، «انحصار رهبری» و «رقابتهای تاریخی» است. از آغاز دلایل جنگ هم همین بوده و در آینده هم همین آجندا بهعنوان مبنا دنبال میشود. در واقع مناسبات پنهان قدرت با پوششی دینی و ایدئولوژیک است که تعیینکننده نظام آرمانی گروههای درگیر منازعه است. مناسباتی که آینده جنگ و صلح ما و شیوه زندگی ما را رقم میزنند.
بخش تأسفبار این است که بسیاری از رفتارهای گروههای درگیر منازعه بهخصوص طالبان، توجیه دینی و الهیاتی به خود میگیرد و با پشتوانه امر دینی و اعتقادی انجام میشود. اسلام بخش مهمی از هستیاش را از آموزههای اخلاقی بهدست میآورد. آموزههایی که تقوا و عمل صالح را هستیبخش زندگی انسان و آخرت او میداند. نکتهای که در رفتار و منش طالب و گروههای افراطی به چشم نمیخورد، باورمندی به این زاویهی هستیبخش دین اسلام است. تفسیر آنان از اسلام، تفسیری خشک، سیاسی و معطوف به قدرتطلبی و عاری از عنصر حیاتبخش آموزه اسلام، یعنی اخلاق است.
دردآور این است که علمای افغانستان در طول منازعه، واکنش معقولی به روایت جنگطلبانهی طالبان زیر نام جهاد نداشتهاند. واکنشها در طول سه دهه گذشته در حد تقبیح مسأله بوده است. وقت آن رسیده است که علمای افغانستان، بهویژه شورای علما روپوش جهاد را از روی جنگ طالبان برای قدرت بردارد. با توجه به بیانیه اخیر گروه طالبان بهنظر میرسد که زمان محافظهکاری علمای دینی ما بهسر آمده است و آنان باید پاسخ روشنی به گروه طالبان بدهند. پاسخی که روشن کند شدتبخشیدن به جنگ و ادامه کشتار آنها چقدر مبنای دینی و اسلامی دارد؛ پاسخی فراتر از تقبیح و نکوهشکردن ادامه جنگ.
با توجه به بافت سنتی جامعه ما و پایگاه اجتماعی قدرمند آنان، انتظار میرود که آموزههای تعلیمی آنان به درون مساجد، تکیهخانهها، مدارس، خانهها و حوزههای علمیه راه یابد. صدای آنان بلندتر و متفاوتتر از هر صدایی در جامعه طنینانداز باشد؛ چرا که مسئولیت آنان بیش از دیگران است. این همه ترس و محافظهکاری از کسانی که متولی نهادهای دینی ما هستند، قابل تأسف است. تاریخ اسلام پر بوده از علمایی که درک وسیعی از مشکلات و مسائل جامعهشان داشته و توانستهاند مسیر آینده جامعهشان را بهبود ببخشند. چرا ما در میان علمای خودمان چنین افرادی نداشته باشیم؟