تازهترین
زندگی در دورهای کرونا
به مرور دریافتم رو در روی این احتمال ایستادهام که پدیدهای بهنام کرونا در نبود دولت کارامد و مسئول و در فقدان ملت همدل و متحد، ممکن است شیرازهی جامعهی نیمبند ما را سستتر و خرابتر کند. هرچند این یافته بسیار نامعقول و مشمئزکننده بود، ولی باید مثل یک انسان بالغ قبول میکردم که «هستی» به همین اندازه آزاد و ناپایدار است، امکان وقوع هیچ واقعهای در این جهان دیوانه ناممکن نیست و من چشم در چشم هیچ چیزی جز خود زندگی نایستادهام.
با اینکه عاشق کار و دانشآموزانم هستم، اما به این نتیجه رسیدهام که افغانستان جای خوبی برای معلمشدن، معلمبودن و معلمماندن نیست و ناراحتم برای خودم، برای همکارانم و برای شاگردان این کشور که به یقین این شرایط خواهناخواه تأثیر زیادی نیز به زندگی آنان خواهد داشت؛ شاگردانی که آرامش، آموزش و پرورششان مسئولیت دولت است.
برعلاوهی فشار روحی-روانی ناشی از مهاجرت و بیماری کووید 19، اکثریت مطلق مهاجران افغان که از طریق کارهای شخصی، ترجمانی، سبزیفروشی، نانوایی و برگرفروشی، یا کار در سلمانی، دواخانه، هتل، دفاتر خصوصی و فروشگاهها امرار معاش میکردند، کارهایشان را از دست دادهاند و مدت بیشتر از دو ماه میشود که خانهنشین هستند.
روزی که ما هم مانند قربانیان طاعون و وبا و دیگر بیماریهای همهگیر فقط تبدیل به ارقام و آمار میشویم و کسی آرزوها و افکارمان را به یاد نخواهد آورد. آیندگان، مبارزان بدون اسلحه و بیتوجهان خودشیفته را از هم تفکیک نخواهند کرد و از ما بهعنوان مردمانی یاد میکنند که «نتوانستند به اندازه کافی دستهایشان را بشویند».
این روزها اگر به توصیههای بهداشتی و ادامهی زندگی خود و اعضای خانواده فکر نکنم، خیلی دلم میخواهد با کولهباری از غم دوری دوستان، ساحه کاری و فامیلها، به تپههای سبز و کوههای بلند کابل بروم و از هوای ناب طبیعت لذت ببرم و روییدن گلهای وحشی کوه قوریغ را به تماشا بنشینم و به زندگی نابهسامان این روزهای قرنطین، سروسامان بدهم.
درسهای ما فعلا به شکل آنلاین است. چند روز بهدلیل غم از دستدادن پدرکلان از همه چیز دور بودم. دقیقا همین دیروز تصمیم گرفتم که به درس شروع کنم. کمپیوترم را روشن کردم، چارجش کم بود. وقتی چارجر را نصب کردم، غم دیگر آمد. چارجرم خراب شد. تمام دکانها تا زمان نامعلومی بسته است. از درس و همهچیز فعلا ماندهام.