زینب پیرزاد
مشهور است که وقتی جنسیت واقعی «لوسی مدو» معلم بریتانیایی افشا شد، او سرانجام زیر بار فشارهای اجتماعی و قانونی شکست و سه ماه پس از آن خودکشی کرد. لوسی معلمی بود که ظاهر مردانه اما تمایلات و رفتارهای زنانه داشت و پس از آنکه بهطور علنی تغییر جنسیت داد، راهی جز مرگ نیافت. با وصف این، لوسی آخرین قربانی این مسأله نبود. بسیاری مایلها دورتر از او مشکل مشابهی دارند: مجبورند سالها با ترس و دلهره زندگی کنند تا کسی از حقیقت جنسیشان چیزی درنیابد. ترنسها یا کسانی که جنسیت دگرگونه دارند؛ شمایل مردانه اما تمایلات و رفتارهای زنانه دارند یا برعکس آن، در بسیاری از کشورها، زندگیشان را با پنهانکاری، رنجهای طاقتفرسا و حسرتهای کمرشکن میگذرانند.
ناتاشا یا شهاب نیز یکی از این آدمهاست. او در خانوادهی مهاجری بهدنیا آمد که از قندهار به ایران، جایی که آزادیهای حداقلی نیز در آن سرکوب میشود، زندگی میکرد. وقتی پدرش فهمید که پسرش با مردی ارتباط دارد، او را تهدید به مرگ و سپس در اتاقی زندانی کرد. مادرش اما کار خودش را کرد و نگذاشت که پسرش به کام مرگ برود. فردای آن روز، شهاب به قصد اروپا فرار کرد. این اتفاق سه سال پیش افتاده بود، زمانی که شهاب کنار خانوادهاش در ایران بود؛ با ظاهری مردانه و خانواده و نزدیکاناش او را بهعنوان یک پسر میشناختند. شهاب با مردی نکاح کرده بود که حالا از وی به نام شوهرش یاد میکند. شهاب میگوید: «وقتی پدرم فهمید که شوهر دارم، قصد کشتنم را کرد و من مجبور شدم فرار کنم.»
شهاب وقتی دوازده ساله بود، حس کرد که مخالف تمام رفتارها و خواستهای تنانهیی است که در قالب اعضای مردانه خلق شده اما گرایش به سمت رفتارها و احساس زنانه دارد.
شهاب سعیدی مهاجر افغانی در سال ۱۳۶۷ در اصفهان ایران بهدنیا آمده و در کودکی متوجه شد که او نه یک پسر، بلکه یک دختر است. بعد از آن به لباسهای زنانه و کارهای زنانه علاقمند میشود و سعی میکند که الگوی زندگیاش یک زن باشد. شهاب دورهی نوجوانی و جوانیاش را بدون هیچ رفیقی سپری میکند و در مکتب بهخاطر رفتار و حرفزدناش مورد تحقیر قرار میگیرد -چون او یک تراجنسی است و خواهناخواه رفتارهای جنس مخالفاش را دوست دارد و به آنها تمایل نشان میدهد. شهاب میگوید: «در مکتب همصنفیهایم اذیتم میکردند و درخانه پدر و برادرهایم.»
شهاب در چهاردهسالگی بیشتر حس میکند که یک دختر است و این تمایل به جنس مخالف او را به زیباییهای زنانه میکشاند و تصمیم میگیرد که به تماممعنا یک دختر باشد. او در همین سن، میخواهد اسماش را ناتاشا بگذارد و این «خواستن» در او تبدیل میشود به رؤیایی افسونگر. او از نظر خودش دختری بود که لتوکوبها و تمسخرها را بهجان میخرید تا ساعتی بتواند با پوشش و ظاهری زنانه، به آرامش برسد و هویتش را آنگونه که خودش میخواست ابراز کند.
ناتاشا/شهاب میگوید: در جامعهی ایرانی -که تراجنسیهای خودشان تا اندازهیی وضع بهتری دارند- یک تراجنس افغانی/مهاجر به هیچعنوان مورد قبول جامعه نیست. بنابراین، من اگر رفتارهای جنس مخالف را در معرض دید عام قرار میدادم، ردمرز میشدم یا به زندان میرفتم. او میگوید: «پدرم در کنار لتوکوب، به مادرم میگفت که این پسر فرزند من نیست و حرامی است.» ناتاشا/شهاب که هنوز از حرفها و کارهایی که کاکاهایش انجام داده بودند، میهراسد، میگوید: «پدرم میگفت که در قوم ما تاکنون کسی مثل تو نبوده است». وقتی پدرم حرف میزد و خشمگین میشد، در ذهنم کاکای مردهام زنده میشد که توسط برادر بزرگترش -که طالب بود- به جرم داشتن رابطه با دختری در قندهار کشته شده بود.
ناتاشا/شهاب در سال ۲۰۱۵ بعد از حادثهیی که پدرش قصد کشتن او را داشت، به آلمان فرار کرد. او روزهای سختی را به یاد میآورد و بغضی گلویش را میگیرد که نمیگذارد حرف بزند؛ میگوید: «وقتی از خانوادهام جدا شدم و با یک قاچاقبر بهطرف ترکیه حرکت کردم، هرچه دورتر میشدم، بیشتر گریه میکردم و باخودم میگفتم که دیگر هرگز خانواده و وطنم را نمیبینم. درست است که زندگی خوبی نداشتم، اما حالا که سه سال شده هیچ ارتباطی ندارم و آنها طردم کردهاند، بیشتر غمگینم و در گوشهیی از دنیا تک و تنها افتادهام.»
وقتی در اوج مهاجرتها ناتاشا به آلمان میرسد، به یکی از کمپهایی میرود که مهاجرین آسیایی در آن بهسر میبرند. ناتاشا میگوید: «در آن کمپ چون بین مردان بودم، دوماه با لباس مردانه زندگی کردم. ماه سوم از بس با لباس مردانه احساس ناخوشی داشتم، رفتم بیرون و لباس زنانه گرفتم و ابروهایم را اصلاح کردم. وقتی به کمپ برگشتم، شبهنگام چهار مرد مهاجر به من تجاوز کردند و من جیغ و داد زدم تا اینکه به شهر دیگری انتقالم دادند.» او میافزاید که تا زمان قبولیاش در کشور آلمان، در هر سه کمپی که زندگی کرده از سوی پناهجویان آسیایی به او تجاوز شده است.
اما اکنون بیش از یک سال میشود که ناتاشا هورموندرمانی میکند تا برای جراحی تغییر جنسیت آماده شود. هورموندرمانی عملی است که اندامهای جنسی یک فرد تراجنسی طی آن ظرف یکی دو سال برای تغییر جنسیت کاملاً آماده میشود. ناتاشا میگوید: «داکترهای اینجا به من گفتهاند که ۹۵درصد زن هستم و به مجردی که جراحی شوم، میتوانم طفل بهدنیا بیاورم.»
اکنون ناتاشا امیدوار است که در سال جاری جراحیاش نیز انجام شود: «پس از جراحی یک دختر کامل میشوم!»