شهر در سکوت

شهر در سکوت

وقتی با انفجارهای پیاپی «کانون امنیت» ترک برداشت

ولایت بامیان، واقع در مرکز افغانستان، بعد از سقوط طالبان امن‌ترین ولایت کشور محسوب می‌شد. به‌دلیل جنگ و ناامنی در بقیه ولایات کشور، و نیز به‌دلیل آبده‌های تاریخی و جاذبه‌های طبیعی که بامیان از آن برخوردار است، این ولایت مقصد تعداد بی‌شمار گردشگران داخلیِ خسته از جنگ و خشونت را شکل می‌داد. اما دو انفجار پی‌درپی در هفته گذشته حالا امنیت و آرامش بامیان را از بین برده است. طبق آخرین آمار رسمی در این دو حادثه حداقل ۱۹ نفر کشته و نزدیک به ۶۴ نفر زخمی شده‌اند. آرامش بامیان بعد از نزدیک به دو دهه به‌هم ریخت و به نظر می‌رسد باور این واقعیت برای اکثر مردمان این شهر بسیار دشوار است.

صدای ناشناخته برای سرزمینی که به امنیت خو گرفته بود

بعدازظهر سه‌شنبه گذشته، مثل همه روزهای دیگر، برای بامیانی‌ها فرصتی بود برای کارکردن در فضای امن و آرام یکی از سردترین نقاط مرکزی کشور. در این‌ سال‌های پسین امکان گشت‌وگذار در شهرها بدون ترس و واهمه از انفجار و انتحار فقط برای بامیانی‌ها میسر بود. مردمان بامیان می‌توانستند به‌راحتی و بدون آن‌که از ناامنی بترسند، به شهر آرام و کوچک‌شان قدم گذاشته و به کار و زندگی‌شان بپردازند. صدای انفجار برای بقیه آشنا اما برای مردمان بامیان بیگانه بود. صدای آشنا برای بامیانی‌ها نه صدای انفجار و گلوله، بلکه صدای باد و باران بود؛ صدای طبیعت بود، صدای پرنده‌ها، و در این فصل خزان، صدای ریزش برگ‌ها بود. احتمالا بلندترین صدایی که یک شهروند بامیانی می‌توانست در طول سال آن را بشنود صدای رعد و برق بود.

تا قبل از این حادثه بامیان با زیبایی‌های بندامیر بر سر زبان‌ها بود. هوای پاک و امنیت بی‌اندازه‌اش، قله‌های پربرف و مغرور کوه بابا، شهر غلغله و رواق‌های خالی بودا بامیان را به جهانیان معرفی می‌کرد.

آن روز وقتی اولین انفجار در کوچه دانشگاه صورت گرفت، هیچ‌یک از بامیانی‌ها باورش نمی‌شدند که در شهرشان چنین حادثه‌ای رخ داده باشد. بیشتر شهروندان بامیان صدای انفجار را به «انفجار بالون گاز» و «کفیدن تایر موتر» و حوادث مشابه آن تفسیر می‌کردند. عباس‌علی که در این حادثه برادرش را از دست داده می‌گوید «من فکر کردم تایر موتر کفیده. در بامیان هرگز چنین اتفاقی رخ نداده بود». حبیب‌الله از چند متری این حادثه را دیده بود می‌گوید «فکر کردم بالون گاز پاره شده. بی‌خیال شدم و به راهم ادامه دادم…».

اما دیری نپایید که مردم به عمق فاجعه پی بردند. به تعقیب صدای دو انفجار مهیب و به دنبال آن صدای آژیر آمبولانس‌ها و نیروهای امنیتی وحشتناک‌ترین صداهایی بود که بامیانی‌ها بعد از دو دهه آن را شنیدند؛ صداهایی که خبر مرگ‌ آدم‌های زیادی را مخابره می‌کرد. این‌بار بامیان با خون سرخ شهروندانش به جهان معرفی شد.

قربانیانی که به دنبال نان بودند

انفجار بامیان نیز مثل هر حادثه دیگر اکثرا مردم فقیر و فرودست جامعه را به کام مرگ کشانده است. ظفر کربلایی یکی از این قربانی‌ها است. او در بازار بامیان غرفه بنجاره‌فروشی داشت. صابون، دست‌کش و لباس‌های زمستانی از جمله چیزهایی بود که ظفر آنان را به فروش می‌رساند. عباس‌علی، برادر ظفر می‌گوید «ظفر پیش مارکیت ولی عصر غرفه داشت. غرفه‌اش را بسته کرده می‌خواست طرف خانه‌اش برود. برخلاف شب‌های دیگر آن شب زود طرف خانه روان بود. سودای خانه را گرفته و به کوچه شفاخانه رسیده بود که انفجار شد و از بین رفت.» آن شب به‌جای آن‌که ظفر کربلایی سودا را به خانه برساند دیگران جنازه‌اش را به خانه انتقال دادند.

ظفر، از قربانیان انفجار بامیان. عکس: ارسالی به اطلاعات روز.
ظفر، از قربانیان انفجار بامیان. عکس: ارسالی به اطلاعات روز.

محمد نیز مثل ظفر «غریب‌کار» و به دنبال یک «لقمه نان» بود. عبدالرحمان روستا، کاکای محمد، می‌گوید «او یک کارگر بود. چند مدت قبل از ایران برگشته بود و پدرش برایش زرنج خریده بود تا کار کند. پیش از حادثه او کدام جای روان بود که در انفجار برابر شد. محمد به دنبال یک لقمه نان بود.»

یکی خانواده دیگر، واقع در قریه سوماره، اما دو عضو جوانش را از دست داده است؛ محمد ۲۵ ساله و نوروز ۲۳ ساله. عبدالحمید پدر نوروز و محمد چند روز قبل به‌دلیل مریضی که عاید حالش بود از دنیا رفته بود. این خانواده فعلا آه در بساط ندارد. یک مقدار پولی که داشتند خرج دوا و درمان عبدالحمید شده بود. محمد و نوروز که نان‌آوران خانه بودند در انفجار کشته شدند. از این خانواده حالا سه نفر باقی مانده‌اند که معلوم نیست زندگی با آنان چه خواهد کرد؛ صالحِ خرد سال، خواهرِ مریض و مادری آشفته.

مادر صالح حالا فقط می‌گوید: «او بچه‌های شیرینم! او بچه‌های نوجوانم! او بچه‌های شیرینوم!». این صدا تکرار می‌شود: او بچه‌های شیرینوم! او بچه‌های نوجوانم! او بچه‌های شیرینوم!…

نوروز همراه با برادرش در این حادثه کشته شدند. عکس: ارسالی به اطلاعات روز
نوروز همراه با برادرش در این حادثه کشته شدند. عکس: ارسالی به اطلاعات روز

اما صدای صالح، برادر خردسال نوروز و محمد را به سختی می‌توانم از میان صدای روضه‌خوان‌ها بشنوم که می‌گوید «برادرم که شهید شد…» بغض راه گلویش را می‌بندد. مکث می‌کند و باز می‌گوید «انفجار که شد برادرم جابه‌جا شهید شد. برادرانم ۲۴ و ۲۲ ساله بودند. یکی دهقان و دیگری دانشجو بودند».

در این وسط مامای نوروز و محمد خیلی تلاش می‌کند بر خودش مسلط باشد و حداقل گریه نکند. با چهره‌ای غم‌زده، که همزمان نشانه‌های وحشت در آن هویدا است، می‌گوید: «تروریستان نخواستند که بامیانی‌ها در امنیت و آرامش زندگی کنند. دوستانی زیاد به شهادت رسیدند و زخمی شدند. خواهرزاده‌هایم جام شهادت نوشیدند». در اخیر، او با حس توأم با ناامیدی و افتخار می‌گوید: «برای شهیدشدن در راه این وطن از زندگی جوان‌های خود هم گذشته‌ایم». ظاهرا حس ناامیدی او بیان دردی مشترکی‌ست که میلیون‌ها هم‌وطن بی‌سرنوشت و فلک‌زده‌اش از آن رنج می‌برند. احساسی که در قالب این سوال برای هر کسی مطرح است «بالاخره سرنوشت این وطن چه خواهد شد؟».

عزیزگل که پسر خردسالش را در این حادثه از دست داده، در شوک عمیقی فرورفته است. باورش نمی‌شود که در بامیان چنین اتفاقی افتاده باشد. با صدای بغض‌آلود و ناامید می‌گوید: «علی‌خان مکتب رفته بود. این طفل‌های بی‌گناه چه کرده‌اند که به خاک و خون کشیده شده‌اند؟ فقط درس می‌خواند و بس. بچه خردم بود. امید و آرزویی ما بود». پدر علی‌خان اما فقط یک حرف دارد: «دولت از خود ضعف نشان می‌دهد. مردم‌ گریبان‌گیرتان است. بامیان ساحه بزرگ نیست که نشود به‌راحتی امنیتش را بگیرید. هیچ کاری نمی‌توانید.» از این‌که انتظار چنین حادثه‌ای را در بامیان نداشت می‌گوید «امیدِ ما به ناامیدی تبدیل شد.»

‌علی‌خان شاگرد مکتب بود. عکس: ارسالی به اطلاعات روز
‌علی‌خان شاگرد مکتب بود. عکس: ارسالی به اطلاعات روز

وحشت در قلب کشور

این روزها به‌جای امنیت و آرامش وحشت در شهر بامیان حاکم است. بامیانی‌های که در فصل تابستان حتا می‌توانستند در جاده‌ها بخوابند حالا جرأت نمی‌کنند به آسانی از خانه‌های‌شان بیرون شوند. انور سعادت‌یار، خبرنگار و فعال اجتماعی می‌گوید: «پیش از این که انفجار های خونین در بامیان رخ دهد، معمولا شب‌ها برای قدم زدن خودم را به جاده‌های بامیان می‌سپردم. نا‌وقت‌های شب هر وقت که دلم می‌خواست بدون هیچ‌گونه ترس و هراس بیرون می‌شدم، یک‌ونیم ساعت، در خیابان‌ها می‌گشتم و از هوای صاف و پاک لذت می‌بردم. اما چند شب است که بامیان خونین شده. بامیان دیگر بامیان یک هفته پیش نیست، رهگذران با واهمه از چهار سوها رفت‌وآمد می‌کنند. شهر ساکت و ‌شهرنشینان شوکه شده‌اند.»

بامیان در اولین روزهای بعد از این حادثه به گونه بی‌سابقه خلوت و سوت‌‌وکور شده. بازار کوچک بامیان گرم و شلوغ بود. «کوچه تیتانیک» و «مارکیت مدینه» از شلوغی‌‌ترین و معروف‌ترین مکان‌های این شهر کوچک بودند. اما این روزها کمتر دکانداری جرأت می‌کند دروازه دکانش را به روی مشتریانش باز کند. مارکیت مدینه و کوچه تیتانیک بیشتر از دوره قرنطینه خلوت شده است. بامیانی‌ها هر لحظه از وقوع انفجار دیگر در هراس‌اند و کسب‌وکارها در این شهر مختل شده است.

دانشجویانی که در دانشگاه بامیان درس می‌‌خوانند تلاش دارند هرچه زودتر خودشان را از شهر بامیان بیرون بکشند. بامیانی که بعضی‌ دانشجویان برای امنیت و آرامش آن، دانشگاهِ محروم آن را برای درس انتخاب می‌کردند، تلاش کردند پیش از تعطیلی دانشگاه این شهر را ترک کنند. ناصر، از ولسوالی ورس می‌گوید: «پسرم زمستان سال گذشته در کابل کورس آمادگی کانکور می‌خواند. به‌دلیل ناامنی در کابل می‌خواستم امسال در بامیان روانش کنم. اما حالا که بامیان این طوری شده همان‌جا هم نمی‌توانم روانش کنم.»