جنگ و شرایط نامساعد امنیتی چگونه بر وضعیت زنان تأثیر گذاشته که آنها این چنین نگران تکرار آنند؟ برای پاسخ به این پرسش میتوان دلایل گوناگونی آورد. از جمله اینکه زنان و کودکان بخش بزرگی از جمعیت بیجاشدهی داخلی و مهاجر ما در طول سالهای جنگ و ناامنی بودهاند. خشونتهای طولانیمدت، فرایندی فرسایشی داشته که زنان را بهشدت متأثر و مضطرب کرده است. در حال حاضر برای تعداد زیادی از مردم افغانستان بهخصوص زنان، جنگ بخشی از واقعیت روزمره آنها محسوب میشود و آنها مجبورند عرصههای مختلف زندگیشان را در پیوند و پذیرشِ با این موضوع، مدیریت و برنامهریزی کنند.
یک مثال روشن از آسیبپذیری زنان از جنگ و پیامدهای آن در نحوهی دسترسی آنان به آموزش است. سیستم آموزشی افغانستان بیش از سه دهه درگیری مداوم، ویران شده است. برای بسیاری از کودکان، با وجود پیشرفتهای اخیر در افزایش ثبتنام، تکمیل مکتب ابتدایی، یک رویای دور باقی مانده است؛ بهویژه در مناطق روستایی و برای دختران. در فقیرترین و دوردستترین مناطق کشور، سطح ثبتنام بسیار متفاوت است و دختران هنوز از دسترسی برابر برای آموزش، برخوردار نیستند. برآورد میشود که ۳.۷ میلیون کودک در افغانستان به آموزش دسترسی ندارند که در این میان ۶۰ درصد آنها را دختران تشکیل میدهد. این یک مثال روشن برای اینکه بدانیم زنان چگونه از وضعیت جنگ و ناامنی متأثر میشوند. نرخ پایین دسترسی آنان به آموزش و همچنین تبعیضهای جنسیتی موجب در جامعه سنتی افغانستان موجب رنج مضاعف آنان در جامعه شده است.
بهوجودآمدن فرهنگی ذیل عنوان فرهنگ صلح، نیازمند شناخت عمیق جامعه از عوامل جنگ و خشونت است. سیاستمداران ما در حالی برای صلح گفتوگو میکنند که چنین فرهنگی در جامعه بهوجود نیامده است. بهعنوان مثال در مکاتب و دانشگاههای ما بهجای فرهنگ صلح، فرهنگ خشونت و دیگرستیزی آموزش داده میشود. بر همین اساس بهنظر میرسد صلحی که سیاستمداران برای ما به ارمغان خواهد آورد، واقعی و پایدار نیست.
جایگاه سمبلیک زنان در طرح صلح دولت انتقالی!؟
در ذیلِ بخش اول پیشنویس طرح صلح دولت انتقالی (اصول رهنمودی برای آینده افغانستان) آمده است که قانون اساسی آینده افغانستان حمایت از حقوق زنان و حقوق اطفال را در امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، تعلیمی و فرهنگی تضمین خواهد کرد. همچنین در ذیلِ بخش دوم (حکومت انتقالی صلح و نقشه راه سیاسی) گفته شده که تمام تعیینات در حکومت صلح بهطور عادلانه بین طرفین این توافقنامه با توجه خاص به شمولیت معنادار زنان و اعضای همه اقوام در همه نهادهای حکومت انجام میگردد. در ساختارهای حکومت محلی نیز به شمولیت زنان تأکید شده است.
بهصورت خلاصه سهم زنان در طرح پیشنهادی دولت انتقالی صلح «حمایت از حقوق زنان»، «توجه خاص به شمولیت معنادار زنان در تعیینات حکومت صلح» و «شمولیت زنان در ساختارهای حکومت محلی» است. واضح است که طرح مذکور حضور زنان را در ساختار دولت آینده نادیده نگرفته است. حداقل میتوان گفت روی کاغذ زنان حذف نشدهاند.
با وجود اهمیت جایگاه زنان در نقشهای کلاسیک آنها و همچنین گشایش اندک فضاهای فعلی برای عاملیت آنان، متأسفانه بعد از دو دهه دموکراسی، آنها هنوز هم قادر نیستند تا بر سیاستگذاریهای عمومی، تأثیرگذار باشند. البته که چالش در بسیاری از کشورها قابل مشاهده است و تنها منحصر به افغانستان نمیشود. اما واقعیت این است که ساختار جامعه افغانستان بهشدت مردسالار و زنستیز است. بهرغم تعهد جامعه جهانی و تلاش خستگیناپذیر زنان افغان برای حضور در جامعه پساصلح، بیم آن میرود که آنها دوباره از پروسه صلح کنار زده شوند.
حضور تنها یک زن در ترکیب هیأت افغانستان برای اشتراک در کنفرانس صلحِ مسکو، یکبار دیگر این پرسش را مطرح ساخت که جایگاه زنان در ساختارهای تصمیمگیری، مشخصا ساختن جامعه پساصلح، چقدر سمبلیک است؟ امروزه زنان در عرصههای مختلف جامعه دوشادوش مردان در توسعه جامعهشان نقش دارند. اهمیت نقش آنان بر کسی پوشیده نیست. اینکه چرا جامعه افغانستان هنوز به چنین برداشتی نرسیده است به عقبماندگی فرهنگی و تربیتی ما وابسته است.
بسیاری از زنان افغان تصاویر وحشتناکی از زندگی در دوره حاکمیت طالبان در ذهن خود دارند. زخمهای ناشی از ترومای حاصل از زندگی در دوره سیاه طالبان، هنوز روح و جسم بسیاری از زنان افغان را میآزارد. از سوی دیگر، نگاه گروه بنیادگرای طالبان به مطالبات، نقش و خواستههای زنان در جامعه، بنا به اظهارات خود آنها، معطوف به شریعت و دین اسلام است. آنهم شریعتی واپسگرا و گذشتهنگر که بعید بهنظر میرسد تغییرات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه را درباره آزادیهای زنان بپذیرد. شریعت و اسلامی که طالب از آن سخن میگوید، نگاه فرودستانه نسبت به زنان دارد. زنان بهخوبی میدانند که شریعت و اسلامِ طالب با محدودیت، تبعیض و خانهنشینی برایشان همراه است.
فرم و ساختارِ طرح صلح دولت انتقالی به شکلی تعریف شده که حضور زنان در آن معنادار جلوه کند. کسی نمیتواند ادعا کند که عاملیت زنان در آن نادیده گرفته شده است. اما آیا در واقعیت این طرح عملی خواهد شد؟ تجربه تاریخیِ عملگرایانه طالبان در برخورد با زنان به ما چه میگوید؟ در باور و اندیشه این طالب با طالب سال ۱۹۹۶ چه تغییر بنیادی بهوجود آمده که زنان افغان به آن دل خوش کنند؟ به لطف تجربه دموکراسی نیمبند دو دهه گذشته، افغانستان یکی از بدترین کشورهای جهان برای زیست زنان بود. حالا تصورش را کنید در سایهی یک نظام ایدئولوژیک و واپسگرا چه اتفاقی برای زنان رخ خواهد داد!؟ حتا تصور آن هم زجرآور و دشوار است. بنابراین صرفا بیان اینکه دولت انتقالی صلح «حمایت از حقوق زنان» را تضمین خواهد کرد، کفایت نمیکند و زنان افغان نباید اجازه دهند، تاریخ تکرار شود.
مشارکت و سهم حداکثری زنان در تحولات اجتماعی، اقتصادی و روند نهادینهسازی دموکراسیها در سطوح ملی و بینالمللی یک اصل اساسی و یک نیاز اخلاقی است که بر بنیان عدالت و حقوق بشر استوار بوده و در بسیاری از کشورهای جهان تبدیل به امری اجتنابناپذیر شده است. در بسیاری از جوامع، نگاه توتالیتر و خشونتآمیز پدرسالاری، کارکردها و ماندگاری گذشتهاش را از دست داده است. واضح است که توازن نوین اجتماعی و سیاسی بر پایه عدالت جنسیتی، موجب افزایش کیفیت زندگی و رشد صلح در جامعه میشود.
پندار قربانیبودن زنان
موانع فراوانی برای تئوریکشدن حضور زنان در جریان تصمیمگیری، مشارکت و سیاستگذاری جوامع وجود دارد. گردا لِرنر در رساله خود تحت عنوان «پدرسالاری؛ خاستگاهها و فرضیههای نو» بر این عقیده است که زنان از مشارکت در تاریخ باز ماندهاند. اما با اینکه زنان قربانی این محرومیت و سایر جوانب فرمانبری دیرپایشان از مردان بودهاند، خطای بزرگی است که آنان را صرفا به چشم قربانی بنگریم.
لرنر میگوید «برای درک وضعیت تاریخی زنان باید این را مفروض دانست که زنان عنصری ضروری و مرکزی در ساختن جامعهاند. ولی از شناخت تاریخشان و از تفسیر تاریخ، خواه تاریخ خودشان، خواه تاریخ مردان، بازماندهاند. آنها بهصورت سیستماتیک از خلق نظامهای نمادین، فلسفهها، علوم و قوانین محروم بودهاند.». لرنر تنش میان تجربهی تاریخی بالفعل زنان و محرومیتشان از تفسیر این تجربه را «دیالکتیک تاریخ زنان» مینامد. دیالکتیکی که زنان را در پویش تاریخی به جلو هدایت میکنند.
قانون اساسی افغانستان زن و مرد را دارای حقوق و وجایب مساوی میداند و بر سهم و مشارکت زنان در تمام عرصهها تأکید میکند، اما مواد این قانون بهدلیل باورهای غلط فرهنگی، ساختار مردسالارانهی جامعه و نبود اراده سیاسی در طول دو دهه گذشته به درستی تطبیق نشد. لذا آنچه مهمتر از ادعا و وجود قوانین است، مکانیزمهای عملی و باورهای فرهنگی و اجتماعی جامعه است که میتواند ضامن پایداری و تحقق یک موضوع گردد. بنابراین زمان شعاردادن و مصلحتجویی درباره زنان گذشته است. زنان افغان نباید اینبار نیز قربانی مصلحتجوییهای بازیگران سنتیِ قدرت و منازعه در افغانستان شوند. باید مکانیزمهای تأمین حقوق آنان شفاف و روشن باشد. حذف آنان از تصمیمگیری درباره ایجاد جامعه پساصلح، مصداق عینی خشونت و تبعیض است.