سال ۲۰۰۸ من با بریدجنرال مارک کارلتون اسمیت، فرمانده نظامی نیروهای بریتانیایی در افغانستان در پایگاه این نیروها در ولایت هلمند مصاحبه کردم. در هلمندِ سیزده سال پیش، نیروهای بینالمللی بر سر اراضی که مدام درحال از دسترفتن بود، با طالبان درگیر نبرد بودند. کارلتون اسمیت به من گفت که جنگ افغانستان از راه نظامی غیرقابل پیروزی است. او اولین فرمانده ارشد نیروهای ائتلاف بود که این حرف را علنی میگفت. اظهارات کارلتون اسمیت در صفحه اول روزنامه انگلیسی ساندی تایمز چاپ شد. رابرت گیتس، وزیر دفاع وقت امریکا بلافاصله در صحبت با رسانهها اسمیت را بهعنوان آدم «شکستگرا» محکوم کرد.
سیزده سال بعد به نظر میرسد رییسجمهور جو بایدن در مورد جنگ افغانستان به همان نتیجهای رسیده که بریدجنرال بریتانیایی سیزده سال پیش رسیده بود. در ماه اپریل، بایدن اعلام کرد که ایالات متحده تمام نیروهای باقیمانده خود را تا بیستمین سالگرد حملات یازدهم سپتامبر، از افغانستان بیرون میکشد و آنچه وی آنرا «جنگ ابدی» خواند، پایان مییابد. اما این تصمیم، نتیجهی یک نتیجهگیری اخیر نبوده است. طی این سیزده سال طالبان یک دشمن سرسخت از آب درآمد؛ دشمنی که حاضر نیست دست از جنگ بکشد و تقریبا نیمی از خاک کشور را کنترل میکند.
اینکه چگونه درگیریای که زمانی بهعنوان «جنگ خوب» از آن یاد میشد (برای تمایز آن از جنگ «بد» عراق)، تا این حد اشتباه پیش رفت، موضوع کتاب جدیدی با عنوان «جنگ امریکا در افغانستان» است که نویسندهی آن، کارتر ملکاسیان، مدعی است اولین گزارش جامع از طولانیترین جنگ ایالات متحده را ارائه میدهد. کارتر ملکاسیان تاریخنگاری است که مدت زمان قابلتوجهی را در افغانستان سپری کرده. او ابتدا بهعنوان یک مقام غیرنظامی در هلمند و سپس بهعنوان مشاور ارشد فرماندهی نظامی ایالات متحده در افغانستان ایفای وظیفه کرده است. کتاب جدید او که بیش از ۵۰۰ صفحه وقایع تاریخی است، در تضاد کامل با کتاب قبلیاش با عنوان «جنگ به گرمسیر میآید» قرار دارد. کتاب قبلی ملکاسیان داستان دلچسب یک ولسوالی کوچک ولایت هلمند را روایت میکند. ملکاسیان در کتاب جدید خود به این پرسش میپردازد که چطور شد که ایالات متحده و ناتو با داشتن ۱۴۰ هزار سرباز در سال ۲۰۱۱ و پیشرفتهترین تجهیزات جنگی جهان، نتوانستند طالبان را شکست دهند؟ علاوه براین، او میپرسد که چرا این قدرتهای غربی با بیش از ۲ تریلیون دالر هزینه مالی و از دستدادن بیش از ۳۵۰۰ سرباز نیروهای ائتلاف و همچنین تعدادی مجروح و معیوب، این همه سال در افغانستان ماندند و در جنگی جنگیدند که بریدجنرال بریتانیایی و دیگران سالها قبل آنرا جنگی غیرقابل پیروزی توصیف کرده بودند.
شروع مصیبتبار
مداخله نظامی در افغانستان در آغاز مأموریتی موفقیتآمیز به نظر میرسید. ارتش ایالات متحده در اکتبر ۲۰۰۱ با پشتیبانی سازمان ملل متحد و با همسویی جهانیان با امریکا به دلیل حملات ۱۱ سپتامبر، وارد افغانستان شد. ایالات متحده بمبافکنهای بی۵۲، موشکهای هدایتشونده با لیزر و واحدی از «کلاه سبزها» را به افغانستان اعزام کرد. نیروهای ویژه ارتش ایالات متحده در کنار شبهنظامیان محلی طی ۶۰ روز طالبان را سرنگون کردند. در این مدت فقط چهار سرباز امریکایی (سه تن در نتیجه آتش خودی) و یک مأمور سیا کشته شدند. این عملیات مدلی از مداخلهی موفقیتآمیز به نظر میرسید و هزینه آن در کل ۳.۸ میلیارد دالر بود؛ رییسجمهور جورج دبلیو بوش آنرا از یکی از بزرگترین «معاملات» تمام دوران توصیف کرد. ملکاسیان مینویسد: «آسانی موفقیت در سال ۲۰۰۱ دقت و حساسیت را از میان برداشت.»
طالبان سقوط کردند، اسامه بن لادن به پاکستان گریخت و به نظر میرسید دولت بوش دیگر نمیداند که چه چیزی میخواهد در افغانستان به دست آورد. بوش حقوق زنان را آورد. او در «سخنرانی وضعیت کشور» خود در ماه جنوری ۲۰۰۲ اعلام کرد که «امروز زنان افغانستان پس از سالها اسارت در کنج خانهها، آزاد هستند.» اشاره او به زمانی بود که طالبان دختران را از رفتن به مکتب و زنان را از رفتن به کار، استفاده از رژ لب یا حتا بلند خندیدن، منع کرده بودند. اما واشنگتن اشتهایی برای بازسازی افغانستان تقریبا هیچ درکی از این کشور جنگ زده نداشت، چه برسد به اینکه بداند چه مقدار کار برای تأمین امنیت و بازسازی آن لازم است.
ملکاسیان استدلال میکند که ایالات متحده بین سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۶ اشتباهاتی را مرتکب شد که کل مأموریت را در مسیر شکست قرار داد. فهرست اشتباهاتی که او در کتاب خود بر میشمارد اکنون برای ما آشنا است. وزیر دفاع دونالد رامسفلد نمیخواست روی ارتش افغانستان سرمایهگذاری شود و تا پایان سال ۲۰۰۳ فقط ۶ هزار سرباز افغان آموزش دیده بودند. جنگسالاران، که افغانها آنان را عامل درجه یک سقوط کشورشان به کام خشونت و هرج و مرج میدانستند، آزادانه پرسه میزدند و حتا وزیر و عضو پارلمان میشدند. در عین حال، ایالات متحده و متحدانش دروازه گفتوگو بر سر یک توافق سیاسی را به روی طالبان بستند و نتوانستند درک کنند که این گروه از دیدگاهی نمایندگی میکند که بسیاری پشتونهای اکثریت در آن شریکند. ملکاسیان میگوید که امریکا باید در دورهای که حکومت افغانستان از حمایت مردمی برخوردار بود و گروه طالبان نیز به هم ریخته بود، برنامهریزی بلندمدت میکرد. اما در عوض امریکاییها نیروهای شبهنظامی را قدرت بخشیدند و اقدامات ضد تروریستی بیش از حد خشن را انجام دادند که باعث دوری و انزجار افغانهای عادی از ایالات متحده شد و طالبانِ کنار گذاشتهشده از گفتوگو بار دیگر به خشونت متوسل شدند.
با وجود این، دولت بوش جنگ افغانستان را در ذیل مأموریتهای نظامی موفق دستهبندی و توجهش را به عراق معطوف کرد. طالبان به آنسوی مرز گریخته و در خاک پاکستان پناه گرفتند، در آنجا تجدیدگروه کردند، سرمایه جمعآوری کردند، از مدارس دینی سربازگیری کردند و با کمک آیاسآی پاکستان جنگجو تربیه کردند. بسیاری از افسران آیاسآی دههها با رهبران طالبان کار کرده و عین جهانبینی را داشتند. علاوه براین، ملکاسیان خاطرنشان میکند که تفکر استراتژیک اسلامآباد بر محور رقابت با هند میچرخد. پاکستان چهار بار با همسایه خود وارد جنگ شده بود و میترسید که هند با دستیابی به نفوذ در افغانستان پاکستان را محاصره میکند. مقامات پاکستانی شکایت داشتند که هند ۲۴ کنسولگری در افغانستان دارد. اما در واقع هند فقط چهار کنسولگری داشت.
نقش پاکستان بدخیم شد. حتا زمانی که ایالات متحده درگیر جنگ خود در افغانستان بود، کسانی که با ایالات متحده در جنگ بودند در کشور همسایه پناهگاه داشتند و از مراکز آموزشی برخوردار بودند. اما دولت بوش نهتنها چشم خود را بر نیرنگهای پاکستان بست، بلکه ۱۲ میلیارد دالر پول را در اختیار پاکستان قرار داد. بیش از نیمی از این مبلغ هزینه عملیاتهای نظامی بود، زیرا مقامات امریکایی معتقد بودند که اسلامآباد در آنچه از نظر این مقامات جنگی به مراتب مهمتر (علیه القاعده) بود، به واشنگتن کمک میکند.
قلب افغانستان
مقامات افغانستان دوست داشتند پاکستان را مقصر تشدید جنگ بدانند. اما در افغانستان ورق دیگری به نفع طالبان برگشته بود. ورقی که ملکاسیان آنرا «پیوند طالبان با افغانیت» مینامد. از نظر ملکاسیان «قلب افغانستان» همان «اطراف» یا حومهی کشور است؛ همان خانههای گلی، زنان پنهان و کودکان پابرهنه؛ جایی که «غیر از تلفن همراه، موتر و کلاشینکف، اثری از قرن بیستویک دیده نمیشود.» در چنین محیطی، سربازان امریکایی با عینک دید در شب و موشکهایی وارد شدند که به اندازه پورشه گران بود. آخرین باری که روستائیان خارجیها را در سرزمین خود دیده بودند، روسها بودند که در دهه ۱۹۸۰ کشورشان را اشغال کرده بودند. طالبان توانستند از این خاطره روستائیان بهعنوان محرکی قدرتمند در کشوری به نفع خود استفاده کنند که مردمانش به شکستدادن ابرقدرتها و اینکه هرگز تحت استعمار قرار نگرفتهاند، به خود میبالند.
ملکاسیان معتقد است که موضع طالبان بهعنوان «سربازان اسلام در برابر کفار» به نفع این گروه واقع شد. اما گزارش من از افغانستان حاکی از پویایی مبهمتری است. مولویها در روستاهای افغانستان از حضور نیروهای خارجی خشمگین بودند اما حقوق و مزایای ماهانه خود را از دولتی که وابسته به همان خارجیها بود، دریافت میکردند. افغانهای عادی که من مصاحبه کردم، اظهار داشتند که اهمیت دین در نزد آنها کمتر از افتخار آنها به تاریخچه پیروزیشان در برابر ابرقدرتها است. این واقعیت که طالبان به کشاورزان نادار و بیکار پول میپرداختند، به نفع این گروه واقع شد. علاوه براین، همانطور که ملکاسیان با جزئیات توضیح میدهد، طالبان از رقابتهای قبیلهای که نیروهای غربی درکی از آن نداشتند، سود بردند. بسیاری از قبایل قدرتمند پشتون مانند غلزیها، اسحاقزیها و نورزیها احساس طردشدن میکردند. آنها نسبت به سربازان خارجی به دلیل بیاحترامی به فرهنگ این قبایل (ورود به محل اقامت زنان، بمباران عروسیها) و تلاش برای ریشهکنکردن محصولات کوکنار کشاورزان این قبایل، کینه به دل گرفتند.
ایالات متحده شرایطی را ایجاد کرده بود که اداره آن مستلزم دولتی قدرتمندتر از آنچه بود که امریکا در افغانستان ساخته بود. ملکاسیان مینویسد: «اگر دولتی با لانهی امن دشمن در مرز خود روبرو باشد و با اقشار مختلف مردم خود بدرفتاری کند، بهتر است که از نیروی نظامی توانمند برخوردار باشد.» وقتی طالبان با جدیت در سال ۲۰۰۶ تجدید گروه کردند، تعداد نیروهای این گروه فقط ۱۰ هزار نفر تخمین زده میشد که باید قابلمهار میبود. اما نیروهای خارجی مستقر در افغانستان با جغرافیا، اراضی و فرهنگ کشور آشنا نبودند. حواس رهبری ایالات متحده را جنگ عراق پرت کرده بود. در عراق جنگ داخلی از کنترل خارج میشد. و افغانستان حتا یک ارتش کوچک توانمند هم در اختیار نداشت.
در مورد حامد کرزی: او از حملات هوایی ناتو و آنچه از نظرش مداخله انگلیس در هلمند بود (او مجبور شده بود یک والی را برکنار کند) عصبانی بود. او که روز به روز بدگمانتر میشد، به جای متحدکردن قبایلی که ممکن بود طالبان را مهار کنند، از ترس اینکه مبادا سران این قبائل به تهدید سیاسی تبدیل شوند، آنها را متفرق و چند پارچه کرد. بعدا تعداد نیروهای امنیتی افغانستان افزایش یافت و در برابر طالبان به برتری عددی و برابری از نظر مهمات و تجهیزات دست یافتند. با آنهم، این نیروها در لحظات سرنوشتساز تسلیم میشدند. ملکاسیان مینویسد: «طالبان از نظر انگیزه برتر بودند. یک سرباز ارتش و افسر پولیس معمولا میخواست کمتر از همتای طالب خود بجنگد. بسیاری از آنها حاضر نبودند در کنار یک اشغالگرِ کافر و علیه جنبشی که از اسلام نمایندگی میکرد، برای افغانستان بجنگند.»
با اینحال، ملکاسیان در کتاب خود با تأکید بر بُعد مذهبی، شرایط مادیِ را که انگیزهی بسیاری از سربازان افغان را متأثر کرده بود، نادیده گرفته است. برخی از سربازان تمایلی به جنگ برای دولتی نداشتند که از نظر آنها اشتهای سیریناپذیرش برای رشوه، بلای جان سربازان شده بود و برخی دیگر به خوبی میدانستند که نیروهای امنیتی آسیبدیده و مجروح از هیچ خدمات درمانی برخوردار نخواهند شد. فرماندهان فاسد نیز پول سوخت و تجهیزات سربازان و همچنین پول پدیده «سربازان خیالی» را که فقط در روی ورق وجود داشتند نه در میدان جنگ، به جیب میزدند. درحالیکه بازگشت طالبان محتملتر از هر زمانی به نظر میرسید، این سربازان سود چندانی در به خطر انداختن جان شان برای یک حکومت درنده و غارتگر نمیدیدند.
مسأله ساعت و زمان
ایالات متحده که با گذشت زمان در باتلاق جنگ فروتر میرفت، تمام استراتژیهای خود را امتحان کرد: از ردپای سبک گرفته تا افزایش نیروهای امریکایی و سه برابر ساختن تعداد آنها تا سال ۲۰۱۰ (به بیش از ۸۰ هزار سرباز). رییسجمهور باراک اوباما، که از اعزام نیرو و ارسال دالر برای پیشبرد مداخلات نظامی ایالات متحده نگران و خسته شده بود و با جنگ عراق از آغاز مخالفت کرده بود، از قضا خودش را درحال افزایش تعداد نیروهای امریکایی مستقر در افغانستان برای سرپا نگهداشتن حکومتی یافت که اعتماد مردم خود را از دست داده بود. اما او هرگز به فکر خروج کامل نیفتاد: هزینه آن بیش از حد زیاد بود. ملکاسیان مینویسد که به این ترتیب، «ایالات متحده گیر افتاده بود.» و طالبان با حمایت ایران و روسیه ـ دو کشوری که علاقهمند بودند زندگی را به کام امریکاییها در افغانستان تلخ کنند ـ نفوذ خود را گسترش دادند.
پس چگونه واشنگتن خودش را از باتلاق افغانستان بیرون کشید؟ چرا حالا؟
رییسجمهور دونالد ترمپ با سیاست «اول امریکا»ی خود هرگز قرار نبود وقت زیادی را صرف مسأله افغانستان کند. در واقع، یکی از وعدههای مبارزات انتخاباتی وی پایاندادن به این جنگ بود. ترمپ در خزان سال ۲۰۱۸، با نزدیکشدن ایالات متحده به انتخابات میاندورهای، بر جنرالهای ارتش تاخت که استراتژی آنها «شکست تمامعیار» بوده است و رییسجمهوری خواستار خروج است. برای اولینبار، مذاکره با طالبان ویژگی یک فوریت واقعی را به خود گرفت. در ماه فبروری ۲۰۲۰، واشنگتن توافقنامهای را امضا کرد که در آن وعده داد نیروهایش را تا اول ماه می ۲۰۲۱ از افغانستان خارج میکند. حکومت افغانستان از این مذاکرات به صورت کامل کنار گذاشته شده بود. وقتی بایدن روی کار آمد، کابل امیدوار بود که رییسجمهوری جدید ایالات متحده نهتنها خروج را به تأخیر بیندازد، بلکه نیروی دائمی را نیز در افغانستان برجای بگذارد. اما در پایان، بایدن فقط به ارزش چهار ماه زمان در حق کابل لطف کرد.
بایدن هنگام اعلام خروج نیروهای امریکایی تا ۱۱ سپتامبر، استدلال کرد که ایالات متحده «باید بر دلیل رفتن ما به آنجا تمرکز کند.» او گفت که ما به افغانستان رفتیم تا مطمئن شویم «که افغانستان بهعنوان پایگاهی برای حمله مجدد بر خاک ما مورد استفاده قرار نگیرد. ما مطمئن شدیم. ما به این هدف دست یافتیم.» اما این استدلال دقیق نیست. درست است که پس از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ حملهای از خاک افغانستان صورت نگرفته است اما القاعده همچنان پابرجاست. در واقع اوضاع پیچیدهتر از گذشته شده است، زیرا اکنون نهتنها القاعده پابرجاست بلکه دولت اسلامی خراسان نیز به آن اضافه شده است. تعداد جنگجویان دولت اسلامی خراسان در افغانستان اندک است اما این گروه حملات مرگبار انتحاری را در شهرهای افغانستان به ویژه کابل انجام داده است، از جمله حمله بر زایشگاه و مکاتب.
برنامه فعلی ایالات متحده بر مهار تروریسم از راه دور با استفاده از هواپیماهای بدون سرنشین، شبکههای استخباراتی و عملیاتهای ویژه از پایگاههای ایالات متحده در جایی در منطقه متمرکز است. ویلیام برنز، رییس سازمان سیا اذعان کرده که این طرح «خطر چشمگیری دارد.» نیک کارتر، رییس ستاد ارتش بریتانیا گفته که این طرح «تصمیمی نبود که ما خواستارش بودیم.» ویلیام هیگ، وزیر خارجه اسبق بریتانیا اخیرا در پاسخ نوشته که این اظهارات «دستکمگرفتنهای حرفهای است. بیشتر مقامات امنیتی غربی که من میشناسم وحشتزدهاند.»
حتا اگر جنگ ایالات متحده پایان یافته باشد، جنگ افغانستان پایان نیافته است. طی ۱۵ سال گذشته بیش از ۴۰ هزار غیرنظامی کشته شدهاند. حکومت افغانستان و طالبان اواخر سال گذشته مذاکرات صلح را در قطر آغاز کردند. اما از آنزمان به بعد جنگ شدت گرفته و تلفات بیشتری به بار آورده است. هنگامی که گفتوگوهای صلح در سال ۲۰۱۹ بین طالبان و ایالات متحده جریان داشت، من از جوانان افغان پرسیدم که صلح برای آنان چه معنایی دارد. یکی گفت: «اینکه بتوانی به چکر بروی.» دیگری گفت: «اینکه وقتی برای کار یا درس بیرون میروی، نگران نباشی که دوباره زنده بر میگردی یا خیر.« اما اکثر افغانها اصلا نمیتوانستند پرسش مرا پاسخ دهند. حدود ۷۰ درصد جمعیت افغانستان زیر ۲۵ سال سن دارند و از زمان حمله شوروی در سال ۱۹۷۹ در این کشور جوی خون جاری بوده است. این افغانها فقط جنگ را میشناسند.
کتاب ملکاسیان پرسش نگرانکنندهای را مطرح میکند: آیا در نهایت ضرر مداخله ایالات متحده در افغانستان بیشتر از منفعت آن بوده است؟ او مینویسد: «ایالات متحده برای دفاع از امریکا در برابر حمله تروریستی دیگر، افغانها را در معرض آسیب طولانیمدت قرار داد. روستاها تخریب شدند، خانوادهها ناپدید… این مداخله برای زنان، آموزش و تحصیلات و آزادی مثمر واقع شد. اما این نفع باید در برابر دهها هزار مرد، زن و کودکی که در این مدت کشته شدند، سنجیده شود.»
با اینحال، ثمره و دستاوردهای این مداخله قابل اغماض نیستند. اکنون ۳.۵ میلیون دختر افغان در مکاتب مشغول درس و تحصیل هستند (گرچه بش از دو میلیون کودک هنوز محروم اند). زنان در زمینههای مختلف کار میکنند؛ آنها مجری قانون، سینماگر و رباتساز هستند. نظام مراقبتهای بهداشتی افغانستان متحول شده و میانگین عمر زنان افغان حدود ۱۰ سال افزایش یافته است. رسانههای افغانستان رونق یافتهاند. حتا وجود تلفن همراه نشان میدهد که جامعه امروز افغانستان با بقیه جهان وصل است. جوانان افغان به راحتی از این حقوقِ به سختی به دست آمده دست نخواهند کشید.
ترس از این است که این دستاوردها ممکن است حالا در معرض خطر قرار گیرد. پس از امضای توافقنامه صلح دوحه، افغانستان صحنه دهها مورد ترور قاضی، روزنامهنگار و فعال حقوق بشر و همچنین بمبگذاری وحشتناک یک مکتب دخترانه بوده است. و سیاستگذاران امریکایی هرچه تلاش کنند که توافقنامه دوحه را مثبت جلوه دهند، برای طالبان خروج امریکا یک پیروزی است. همانطور که نقل قول معروفی از یک جنگجوی طالبان وجود دارد که گفته بود: «ساعت دست شماست. زمان دست ما.»
افغانها به هرحال میدانستند که امریکاییها روزی میروند. در سال ۲۰۰۵ در روستای کوهستانی دورافتاده در ولسوالی شکین در شرق افغانستان که صحنه درگیریهای شدید بود، من روستائیان را دیدم که روزانه با خوشحالی از کمکهای صحی و سایر مساعدتهای سربازان امریکایی مستفید میشدند و شب که فرا میرسید، پایگاه آنها را با راکت میزدند. وقتی از آنها علت را جویا شدم، آنها توضیح سادهای داشتند: «سرانجام آنها خواهند رفت و آدمبدها همچنان در اینجا خواهند بود.»
کریستینا لمب، خبرنگار ارشد روزنامه ساندی تایمز و نویسنده کتاب «وداع با کابل: از افغانستان به جهانی خطرناکتر» است.