راهنمای نظریه‌های روابط بین‌الملل برای جنگ اوکراین

کدام نظریه‌ها اثبات شدند و کدام نظریه‌ها ناکام ماندند

برگردان: علی‌سجاد مولایی

این جهان به‌شدت پیچیده است و از روی ناچاری ما برای اینکه بدانیم نظام بین‌الملل چگونه کار می‌کند دست به دامان نظریه‌ها و باورهای مختلف می‌شویم. از آنجایی که همه نظریه‌ها به دنبال ساده‌سازی هستند و هیچ نظریه و رویکردی در سیاست بین‌الملل قادر نیست که تمام موضوعات را در لحظه‌ای که اتفاق می‌افتد تحلیل کند یا بگوید در هفته‌ها و ماه‌های بعدی چه اتفاق خواهد افتاد. یا هم برنامه‌ علمی تعریف کند که موفقیت آن تضمین شده باشد. با این حال، مجموعه تئوری‌های ما همچنان می‌تواند برای درک چگونگی وقوع تراژدی اوکراین کمک کند، برخی از آنچه در حال رخ‌دادن است تشریح کند، از فرصت‌های پیش‌رو و دام‌های بالقوه ما را مطلع بسازد و مجموعه‌ای از دستورالعمل‌ها برای آینده‌ی نزدیک پیشنهاد کند. از آنجایی که بهترین نظریه‌ها در علوم اجتماعی هنوز خام هستند و همیشه استثناهایی در قاعده‌های تثبیت‌شده وجود دارد. تحلیل‌گران باهوش همواره به‌دنبال چندین بینش در مورد یک مسأله هستند و تلاش می‌کنند از هر آنچه که هر نظریه برای ‌آن‌ها می‌گوید بهره ببرند. ‌

 با بیان موارد فوق، نظریه‌های مشهور روابط بین‌الملل درباره‌ی حوادث تراژیک اوکراین به ما چه می‌گوید؟ کدام نظریه‌ها [تا اندازه‌ای] ثابت شدند، کدام نظریه‌ها نقض شدند و کدام نظریه مسائل کلیدی ادامه‌ی بحران را برجسته می‌کند؟ این یک بررسی آزمایشی نظریه‌ها است و از مناظره‌های که اندیشمندان درباره‌ی این فاجعه می‌کنند دور است.

ریالیسم و لیبرالیسم

 من در اینجا به سختی یک ناظر عینی هستم[۱]. اما برای من آشکار است که این رویدادهای نگران‌کننده دوباره دیدگاه‌های ریالیستی درباره‌ی سیاست بین‌الملل را مورد تایید قرار داد. در یک نگاه کلی تمام نظریه‌های ریالیستی جهانی را به تصویر می‌کشند که هیچ نهاد و سازمانی وجود ندارد که بتواند از دولت‌ها در برابر یکدیگر محافظت کند و دولت باید نگران این موضوع باشند که آیا در آینده ممکن است قدرت متجاوز آن‌ها را تهدید کند یا خیر؟ این وضعیت دولت‌ها به‌ویژه قدرت‌های بزرگ را مجبور می‌کند که نگران امنیت خود باشند و برای کسب قدرت بیشتر مبارزه کنند. متاسفانه، این هراس گاهی سبب می‌شود که قدرت‌های بزرگ دست به اقدام وحشتناک بزنند. برای ریالیست‌ها حمله روسیه به اوکراین (و یا هم حمله ایالات متحده به عراق) تداعی‌گر این موضوع است که گاهی قدرت‌های بزرگ به‌طرز وحشتناک و احمقانه‌ای عمل می‌کنند، زمانی که احساس می‌کنند منافع اصلی امنیتی‌شان در خطر است.

 این درس چنین رفتاری را توجیه نمی‌کند. اما ریالیست‌‌ها می‌دانند که تقیبح کردن اخلاقی مانع چنین اعمال نمی‌شود. سخت است که تصور قانع‌کننده‌تر از قدرت سخت افزار [قدرت نظامی] داشته باشیم. به‌نظر می‌رسد حتا آلمان‌های پست‌مدرن نیز این پیام را درک کرده باشند. شوربختانه، جنگ همچنین مفهوم کلاسیک دیگر ریالیستی را نیز برجسته می‌کند؛ ایده «معمای امنیتی». معمای امنیتی به این دلیل اقداماتی که یک دولت برای امن‌تر کردن خودش برمی‌دارد، اغلب سبب می‌شود که دیگران از امنیت کمتری برخوردار باشند. زمانی که که دولت «الف» احساس ناامنی می‌کند به‌دنبال متحدی می‌گردد یا هم سلاح بیشتر می‌خرد. دولت «ب» از این اقدام نگران می‌شود و به همان پیمانه پاسخ می‌دهد. بی‌اعتمادی بیشتر می‌شود و هر دو کشور در نهایت فقیرتر و کمتر از قبل احساس امنیت می‌کنند. کاملا منطقی بود که کشورهای اروپای شرقی با در نظر داشت نگران‌های بلند خود از ناحیه روسیه عضو ناتو شوند یا به آن نزدیک شوند. اما درک اینکه چرا رهبران روسیه [نه‌تنها پوتین] از تحول نگران بودند، باید آسان باشند. اکنون به‌طوری تراژیک مشخص است که این قمار نتیجه نداد حداقل در خصوص اوکراین و احتمالا و گرجستان.

 دیدن این رویدادها از دریچه ریالیستی به معنای توجیه و تایید اقدامات وحشیانه و غیرقانونی روسیه نیست. فقط این است که چنین رفتاری را به‌‌عنوان یک از جنبه‌های تکرار شونده در امور انسانی بشناسیم. ریالیست‌ها از توسدید تا به ای.ایچ. کار، هانس جی. مورگنتاو، راینهولد نیبور، کنت والتس، رابرت گلپین و جان میرشایمر همگی ماهیت تراژیک سیاست بین‌الملل را محکوم کرده‌اند، و در حین حال هشدار داده‌اند که نمی‌توانیم خطراتی را که ریالیسم برجسته می‌کند نادیده بگیریم از جمله خطر تهدید کردن منافع حیاتی دولت‌های دیگر. پس تصادفی نیست که ریالیست مدت‌هاست که بر خطرات سیاست‌های خارجی غرورآمیز و شدید آرمان‌گرایانه تاکید می‌کنند. چه در چارچوب جنگ ویتنام، چه در حمله به عراق در سال ۲۰۰۳، چه در تعقیب ساده‌لوحانه گسترش ناتو به شرق. متاسفانه در هر مورد هشدارهای آنها نادیده گرفته شده است و با رخدادهای متعاقب آن ثبات شده است.

 پاسخ سریع به تهاجم روسیه نیز با درک ریالیستیک از استراتژی ائتلاف و اتحاد سازگار است. ارزش‌های مشترک می‌توانند ائتلاف‌ها را منسجم‌تر و بادوام‌‌تر کند. اما تعهدات جدی به دفاع مشترک بستگی به درک از تهدید مشترک دارد. سطح تهدید هم به نوبه خود تابعی از قدرت، مجاورت با دشمن و نیات و قابلیت‌های تهاجمی است. این عناصر تا حدی توضیح می‌دهد که چرا شوروی در طول جنگ سرد با ائتلاف‌های موازنه‌گر قوی در آسیا و اروپا مواجهه شد. اقدامات موازنه‌کننده فعلی که تا چند هفته قبل هیچ کسی انتظارش را نداشت مبیین همین موضوع است.

 در مقابل، نظریه‌های لیبرال اصلی که جنبه‌های کلیدی سیاست خارجی غرب را در دهه‌های اخیر مطرح کرده‌اند، به‌خوبی عمل نکرده‌اند. به‌‌عنوان یک فلسفه سیاسی، لیبرالیسم مبنای خوبی برای سازماندهی جامعه است و من عمیقا سپاسگزارم که در جامعه‌ای زندگی می‌کنم که آن ارزش‌ها هنوز در آن محترم هستند. اما کاستی‌های لیبرالیسم به‌‌عنوان یک رویکرد در سیاست بین‌الملل و یک رهنما در سیاست خارجی بار دیگر آشکار شد.

 مانند گذشته، حقوق بین‌الملل و نهادهای بین‌المللی ثابت کردند که مانعی ضعیف در برابر رفتارهای تجاوزکارانه قدرت‌های بزرگ هستند. وابستگی متقابل اقتصادی با وجود هزینه‌های قابل توجهی که در نتیجه آن متوجه روسیه خواهد شد، مانع تهاجم مسکو نشد. قدرت نرم نتوانست که جلوی تانک‌های روسی را بگیرد و آرای سازمان ملل هم چاره‌ساز نبود.

 همان‌ طور که قبلا اشاره کردم، حمله به اوکراین، این باور از که دیگر «جنگ در اورپا» قابل تصور را نیست و ادعای این که گسترش ناتو به شرق منجر به ایجاد یک «منطقه» صلح می‌شود را از بین برد. اشتباه نکنید، اگر آن رویا محقق می‌شد، بسیار شگفت انگیز بود، این امکان هرگز محتمل نبود و بیشتر از آن با توجه به روش غرورآفرین که این اهداف دنبال شد چنین چیزی بعید نبود. جای تعجب نیست کسانی که داستان لیبرال را باور کرده بودند و آنرا فروخته بودند حالا همه تقصیر را گردن پوتین می‌اندازند. بعضی‌ها هم به طوری احمقانه‌ای از کسانی انتقاد که وضعیت را به درستی پیشبینی کرده بودند که سیاست غرب به کجا می انجامد. این تلاش‌ها نمونه‌ای از بازنویسی تاریخ توسط نخبگان سیاست خارجی است که تمایلی ندارند به اشتباهات شان اعتراف کنند و خود را مسئولیت نمی‌گیرند.

 اینکه پوتین مسئول درجه یک حمله به اوکراین است جای بحث ندارد و عملکرد او مستحق تمام محکومیت‌هایی است که می‌شود. اما ایدئولوگ‌های لیبرال که اعتراض‌ها و هشدارهای مکرر کرملین نادیده گرفتند و به اجرای برنامه‌های تجدیدنظرطلبانه در اروپا بی توجه به عواقب آن ادامه دادند، بی تقصیر نیستند. ممکن که نیت‌ آنها خیرخواهانه بوده باشد. اما سیاست‌هایی که آنها باور داشتند و اجرا کردند خلاف آنچه را که در نظر داشتند و وعده داده بودند، ایجاد کرد. و امروز به سختی می‌توانند بگویند که به آنها هشدار داده نشده است.

 نظریه‌های لیبرالی که بر نقش نهادها تاکید دارند در درک واکنش سریع و یکپارچه غرب تا حدود بهتر عمل می‌کنند. واکنش به این دلیل سریع بوده است که ارزش‌های مشترک اعضا ناتو [ایالات متحده و شرکایش] به صورت بی‌رحمانه‌ای به چالش کشیده شده است. نهادهای بین‌المللی نمی‌توانند تضاد منافع را میان [قدرت‌های بزرک] حل کنند یا جلو حرکات قدرت‌های بزرگ را بگیرند. اما می‌توانند واکنش‌های جمعی موثرتری را در زمانی که منافع دولت‌ها همسو است، تسهیل کنند.

 ریالیسم ممکن است که بهترین راهنمایی کلی برای وضعیت اسفناکی باشد که با آن روبه‌رو هستیم باشد، اما به سختی می‌تواند تمام ماجرا برای‌مان باز گو می‌کند. برای نمونه، ریالیست به درستی نقش هنجارها به‌‌عنوان یک بازدارنده قوی بر رفتار قدرت‌های بزرگ کم اهمیت می‌دانند. اما هنجار در توضیح واکنش جهانی به حمله روسیه نقش داشتند. پوتین در حال حاضر تمام هنجارهای استفاده از زور منجمله مواد مندرج در منشور سازمان ملل نقض می‌کند و به همین دلیل توسط بسیار از کشورها، نهادها و افراد مورد قضاوت شدید و بی رحمانه قرار می‌گیرد. هیچ چیزی مانع یک کشور شده نمی‌تواند که هنجارهای بین‌المللی را زیرپا نگذارد، اما در صورت تشدید وحش‌گری روسیه در هفته‌ها و ماه‌ها آینده این امکان وجود که اقدامات جمعی تشدید شود و در نهایت سبب منزوی و طرد شدن این کشور شود.

سوءبرداشت و محاسبه نادرست

 همچنین درک این وقایع بدون در نظر گرفتن نقش سوءبرداشت و محاسبه نادرست غیرممکن است. نظریات ریالیستی اینجا کمتر کمک می‌کنند. زیر تمایل دارند که دولت را به‌‌عنوان یک کنشگر کمابیش منطقی در نظر بگیرند که منافع خود را با خونسردی تعقیب می‌کنند و به‌دنبال فرصت برای بهبود وضعیت نسبی خود هستند. حتا اگر این فرض درست باشد، دولت‌ها و رهبران آن گاهی با اطلاعات نادرست عمل می‌کنند و به‌راحتی می‌توانند توانایی خود و توانایی‌ها و واکنش‌های دیکران غلط ارزیابی کنند. حتا زمانی که که اطلاعات فراوان باشد، ادراکات و تصمیم‌ها همچنان ممکن است به دلایل روان‌شناختی، فرهنگی، دیوان‌سالاری مغرضانه باشد. در جهانی نامطمئن که مملو است از انسان‌های ناقص، راه‌های زیادی برای اشتباه کردن وجود دارد.

 ادبیات گسترده که در مورد سوءبرداشت/ ادراک وجود دارد، به‌ویژه‌ کارهای مهم و چشم‌گیر رابرت جرویس فقید حرف زیاد درباره‌ی این جنگ برایمان می‌گویند. اکنون معلوم شده که پوتین در چندین مورد اشتباه محاسباتی کرده است. او در خصومت غرب با روسیه اغراق کرد و عزم اوکراین‌ها را به‌شدت دست کم گرفت. توانایی ارتش‌ خود را برای تسلط سریع و بی‌هزینه اشتباه محاسبه کرد و نحوه واکنش غرب را درست درک نکرد. ترکیبی از ترس و اعتماد به نفس بیش‌ازحد به‌نظر می‌رسد در اینجا در کار بوده است که معمول است، تقریبا درست است که بگویم دولت‌ها جنگ را شروع نمی‌کنند مگر اینکه خودشان را متقاعد کنند که می‌توانند به سرعت و با هزینه نسبتا کم به اهداف خود برسند. هیچ کس جنگی را آغاز نمی‌کند که بدانند خونین، طولانی و پرهزینه و احتمالا به شکست آن‌ها ختم می‌شود. از آنجایی که انسان‌ها در مواجهه با مبادلات احساس راحتی نمی‌کنند، به لحاظ روان‌شناختی یک گرایش قوی وجود دارد که وقتی تصمیم گرفتید رفتن به جنگ ضروری است، جنگ امکان‌پذیر می‌شود. همان گونه که جرویس یک بار خاطرنشان کرد «از آنجایی که تصمیم‌گیرنده سیاست خود ضروری بداند، و معتقد باشد که احتمالا پیروز می‌شود. حتا اطلاعات موجود در مورد اقدامات دیگران را تحریف خواهد کرد.» در صورتی که صداهای مخالف از فرایند تصمیم‌گیری حذف شوند؛ این گرایش تشدید می‌شود. البته عامل‌های دیگری نیز مزید بر علت می‌شوند، به‌طور مثال تمام افراد حلقه یک نوع جهان بینی معیوب داشته باشند یا هم زیردستان مایل نباشند به مافوق‌شان بگوید که تصمیم گرفته‌شده اشتباه است.

نظریه چشم‌انداز چنین استدلال می‌کند که انسان‌ها برای اجتناب از ضرر بیشتر و رسیدن به سود مایل هستند که ریسک و خطر کنند. به‌نظر می‌رسد که این مقوله در مورد پوتین صدق می‌کند. اگر پوتین معتقد بوده که اوکراین به تدریج به سمت ایالات متحده و ناتو می‌رود – دلایل زیاد هم وجود داشت که چنین فکر کند – در این صورت جلوگیری از چیزی که ضرر غیر قابل جبران است ارزش یک قمار بزرگ را دارد. به همین سان مقوله‌ی که رفتار خود را ناشی از وضعیت بدانیم و رفتار دیگران به ذات آنها ربط هم بدهیم، احتمالا با مقوله بالا مرتبط است. بسیاری‌ها در غرب اکنون رفتار روسیه را بازتاب از شخصیت بد پوتین تفسیر می‌کنند و این به هیچ وجه پاسخی به اقدامات قبلی غرب نیست. به نظر می رسد پوتین هم به نوبه خود فکر می‌کند که اقدامات ایالات متحده و ناتو ناشی از غرور ذاتی آنها است و اینکه آنها همواره تلاش کرده اند که روسیه را تضعیف کنند و یا اینکه اوکراینی‌های مقاومت می‌کنند یا اغفال شده اند یا هم تحت تاثیر عناصر فاشیستی قرار گرفته اند.

پایان جنگ و مشکل تعهد

 نظریه‌های معاصر روابط بین‌الملل همچنان بر چالش‌های تعهدات دارند تاکید می‌کنند. در جهان انارشیک، دولت‌ها می‌توانند به یکدیگر قول‌های بدهند، اما نمی‌توانند مطمئن باشند که این وعده‌ها عملی می‌شود یا نه. برای مثال ناتو می‌توانست بگوید که اوکراین هیچ وقت عضو این سازمان نخواهد شد. اما آیا پوتین ممکن بود که این حرف ناتو را باور کند. حتا اگر واشنگتن و بروکسل ای تعهد را به صورت کتبی بیان می‌کردند. معاهدات مهم هستند، اما در آخر فقط چند تکه کاغذ هستند و بس.

 علاوه براین، ادبیات که در مورد پایان جنگ وجود دارد با ما می‌گوید حتا وقتی که طرفین از جنگ دست بکشند و دیگر به فکر جنگ نباشند، نمی‌شود که روی تعهدات حساب کرد. فرض بگیرد اگر فردا پوتین پیشنهاد عقب نشینی از اوکراین را بدهید و روی انجیل اردتدکسی روسی قسم یاد کند که اوکراین را برای همیشه به حال خودش رها می‌کند. افراد کمی در اوکراین، اروپا و ایالات متحده قسم‌های او را باور می‌کردند. اما برخلاف این قضیه که هیچ قدرت خارجی نمی‌تواند تضمین کند که در آینده چنین اتفاق رخ نخواهد داد و ظالم را محکمه خواهد کرد، گاهی جنگ‌های داخلی با وساطت بیرونی‌ها حل و فصل صلح آمیز شده است. به جز تسلیم بی قید و شرط، هر معامله‌ برای پایان جنگ باید هر دو طرف را به اندازه کافی راضی نگه دارد که محض مساعد شدن شرایط دوباره به فکر تغییر اوضاع و کنار گذاشتن تعهد نباشند. و یا حتا اگر طرف به‌صورت کامل تسلیم شود تحمیل صلح «پیروز» می‌تواند بذر انارشیسم را در آینده بکارد. به‌نظر می‌رسد امروزه با هر نوع حل و فصل از طریق مذاکره فاصله زیادی داریم.

 علاوه بر این، مطالعات دیگر درباره‌ای مشکل تعهد – مانند کتاب قدیمی فرد ایکله «هر جنگی باید پایان یابد» و کتاب «صلح به چه قیمتی» از سارا کروکو مقصر بودن رهبران سیاسی، عوامل داخلی و موانع داخلی را در پایان نرسیدن جنگ برجسته می‌کنند. مهین پرستی، تبلیغات و پروپاگندا، هزینه‌های غرق شدن و نفرت روزافزون از دشمن ترکیب از عواملی است که پایان جنگ را دشوار می‌کنند حتا در زمانی که یکی از طرف‌ها بخواهد جنگ پایان پیدا کند. یک عنصر کلیدی دیگر در این مورد آن چیزیست که ایکله آن را «خیانت شاهین» می‌نامد. کسانی که طرفدار پایان جنگ هستند اغلب به‌‌عنوان یک عنصر بیرونی و ضد نظام از درون جامعه طرد می‌شوند. اما تندروهای که جنگ را بی جهت طولانی می‌کنند و ممکن است که آسیب بیشتری به کشور و ملت وارد کنند؛ قهرمان و مدافع کشور لقب می‌گیرند. من نمی‌دانم آیا ترجمه روسی این کتاب در مسکو موجود است یا خیر؟ در مورد اوکراین یک موضوع نگران کننده دیگر این است که رهبری که یک جنگ ناموفق را آغاز کرده است شاید نخواهد که اعتراف کند که اشتباه کرده است و آن را پایان بدهد. اگر چنین باشد، جنگ تنها زمانی پایان می‌یابد که یک رهبری جدید ظهور کند.

 اما یک چالش دیگر هم وجود دارد، دیکتاتوران و رهبران خودکامه که با شکست و تغییر رژیم مواجهه هستند ممکن است که وسوسه شوند که برای در قدرت ماندن قمار بزنند. رهبران دموکرات که مسئولیت سیاست‌های خارجی فاجعه بار را داشته اند در نهایت با انتخابات بعدی از سمت خود کنار می‌روند و به ندرت پیش می‌آید که بخاطر عملکرد‌شان محاکمه یا هم زندانی شوند. در مقابل دیکتاتوران هیچ راه‌ی آسانی برای کنار رفتن ندارند به‌ویژه در جهانی که باید از پیگرد قانونی جنایات جنگی باید ترسید. وقتی خطر تغییر رژیم نزدیک می‌شود رهبران به امید در قدرت ماندن و معجزه کردن چنین قمار می‌زنند، گاهی این قمارها نتیجه می‌دهد (بشار اسد) و گاهی هم نتیجه نمی‌دهد (آدولف هیتلر و معمر قذافی). دو چندان شدن امید در قدرت ماندن گاهی سبب طولانی‌تر شدن جنگ نیز می‌شود.

 این بینش‌ها برایمان یادآوری می‌کنند که در مورد آرزوهایمان بسیار بسیار مراقب باشیم. تمایل به تنبیه و حتا تحقیر پوتین قابل درک است و دیدن برکناری او به‌‌عنوان یک راه حل سریع و آسان خیلی وسوسه‌انگیز است. اما در گوشه قرار دادن رهبر خودکامه‌ی که مجهز به سلاح هسته‌ای است می‌تواند خیلی خطرناک باشد و فرق هم ‌نمی‌کند که اعمال قبلی او چقدر شنیع بوده است. تنها به همین دلیل کسانیکه که در غرب خواهان ترور پوتین هستند و علنا از روس‌ها می‌خواهند علیه پوتین قیام کنند در غیر آن مقصر خواهند بود، به طور غیرمسئولانه‌ی خطرناک هستند. نصحیت تالیراند به خوبی قابل یادآوری است: «مهمتر از همه، غیرت زیاد مهم نیست».

تحریم‌های اقتصادی

هر کسی که می‌خواهد بفهمد که تحریم‌ها چگونه کار می‌کنند باید ادبیات موجود در مورد تحریم‌های اقتصادی را مرور کنند. از یک سو، تحریم‌های مالی اعمال‌شده در هفته گذشته یادآور توانایی‌ فوق‌العاده ایالات متحده در «سلاح‌سازی وابستگی» متقابل است. به‌ویژه زمانی که در هماهنگی با سایر قدرت‌های اقتصادی عمل می‌کند. از سوی دیگر، مطالعات نشان ‌می‌دهند که تحریم‌ها به ندرت کشورها از مسیرشان منحرف می‌کند. شکست کارزار «فشار حداکثری» ترمپ علیه ایران نمونه‌ی بارز این موضوع است. نخبگان حاکم معمولا از پیامدهای فوری تحریم‌ها مصون هستند و پوتین می‌دانست که تحریم‌ها اعمال خواهند شد و معتقد بود که منافع ژئوپلیتیکی در معرض خطر ارزش هزینه مورد نظر را دارد. او ممکن است که از سرعت و دامنه فشارهای اقتصاد ناراحت شده باشد. اما هیچ کس نباید انتظار داشته باشد که مسکو به این زودی مسیر خود را تغییر خواهد داد.

نکته پایان این است که ادبیات علمی روابط بین‌الملل درباره‌ی وضعیتی که ما با آن روبه‌رویم حرف‌های زیاد برای گفتن دارد. متاسفانه کسانی که در کرسی قدرت هستند توجه زیادی به این موضوع نمی‌کنند. زمان در سیاست حیاتی است و به هیچ وجه جیک سالوان و انتونی بلنکن و یا زیردستانش نمی‌روند که شماره‌های قبلی ژورنال‌های امنیت بین‌الملل و حل منازعه را برای یافتن موارد مفید ورق بزنند.


[۱] چون شخصی نویسنده خودش یک نظریه پرداز ریالیست است.