چرا برخی زنان از طالبان حمایت می‌کنند؟

فریده محبی

سیمون دو بووآر در «جنس دوم» به زنان می‌‌پردازد. اغلب آن‌هایی که سواد دارند و کتاب خوانده‌اند، یا این کتاب را به‌صورت مستقیم از نظر گذرانده‌اند و یا درباره‌اش شنیده‌اند. «جنس دوم» در دو جلد از نظر خیلی از منتقدین کتاب راهگشای جنبش فمینیزم و مبارزات زنان عنوان می‌‌شود. البته جمعی دیگری هم از جنبه‌‌های متفاوت به «جنس دوم» پرداخته و آن را نقد کرده‌‌اند. من نمی‌‌خواهم درباره این کتاب بنویسم. فقط متن کوچکی از آن را در این نوشته شریک می‌‌کنم.

این قسمت‌اش با اوضاع و احوال امروزی افغانستان و زنان در افغانستان به خوبی صدق می‌‌کند. جمعی از زنان در افغانستان این روزها برای حقوق‌شان می‌‌جنگند، فداکاری می‌‌کنند، زندان، شکنجه، و سختی را قبول می‌‌کنند. انواع تهمت‌ها، بدنامی‌ها، دسیسه‌ها، توطیه‌‌ها را می‌‌شنوند. حتا خطر مرگ را به جان می‌‌خرند و کشته می‌‌شوند. این زنان در دوره بدی با مردمان بدتری گیر آمده‌‌اند. مبارزات زنان در خیابان‌‌های کابل و دیگر ولایات، دوره مبارزات زنان در قرن ۲۰ را به یاد من می‌‌آورد. در آن قرن زنان در کشور‌‌های متفاوت، برای حق رای مبارزه کردند. گرفتن حق رای برای تمامی زنان فارغ از جایگاه و موقعیت آن، دستاورد بزرگی بود. دستاوردهایی که به آسانی به‌دست نیامدند.

متن را به‌صورت مستقیم طوری که ترجمه شده، نقل قول می‌‌کنم:

«زنان به‌صورت پراگنده در میان مردان به‌سر می‌‌برند، بر اثر عادت، کار، منافع اقتصادی و شرایط اجتماعی، بیشتر به بعضی مردها، پدر یا شوهر وابستگی پیدا کرده‌‌اند تا به سایر زنان. وقتی بورژوا باشند با مردان بورژوا دارای همبستگی هستند نه با زنان رنجبر؛ زن‌‌های سفید با مردان سفید همبستگی دارند نه با زنان سیاه. فرد رنجبر ممکن است به این صرافت بیفتد که طبقه حاکم را قتل عام کند؛ فرد یهودی، سیاه اهل تحلیل ممکن است این رویا را در سر بپروراند که راز بمب اتمی را به خود اختصاص دهد و بشریتی به‌طور یک پارچه یهودی یا به طور یک پارچه سیاه بسازد. زن حتا در عالم رویا هم نمی‌‌تواند نر‌‌ها را قتل عام کند. رشته‌ای که زن را به ستمگرهایش مربوط می‌‌کند با هیچ رشته دیگری قابل مقایسه نیست. تقسیم جنس‌‌ها در واقع یک اصل مسلم بیولوژیک است نه یک لحظه از تاریخ بشری.»

جنس دوم، جلد اول، صفحه ۲۲ (پیش گفتار)، نویسنده: سیمون دو بووآر، مترجم : قاسم صنعوی، انتشارات توس، تهران.

برگردیم به افغانستان. یک گروه از جنایتکاران حاکم کشور شده‌‌اند. آن‌ها همه اختیار و اداره را به دست دارند و هر کاری بکنند کسی سرگیر و پی‌گیر نیست. نادیده‌گیری، حذف، تبعیض، کشتار، از بین‌بردن، ظلم، و تعصب شدید از اصول اساسی آنان است. طالبان با زنانی روبه‌رو شده‌‌اند که با زبان مدنی در برابر آنان ایستادگی می‌‌کنند. با زنانی که برخلاف طالبان، به زبان تفنگ و کشتار حرف نمی‌‌زنند. مبارزه زنان مانند طالبان برای کسب قدرت، و کنترل دیگران نیست. این مبارزه برای حقوق اساسی و مدنی است. اما این زنان چقدر حمایت می‌‌شوند؟ بحث اینکه مردان چقدر ازین زنان حمایت و پشتیبانی کردند را فعلا ازین نوشته جدا می‌‌گذارم. من به موضوع حمایت زنان دیگر ازین زنان می‌‌پردازم. وقتی کابل تازه سقوط کرد، چیزی که دور از ذهنم بود حمایت زنان از این‌ها بود. البته من از سابق از زنان دانشکده شرعیات دانشگاه کابل و دانشگاه‌‌های دیگر دست شسته بودم.

تعداد زنانی که از طالبان حمایت کردند کم نیست. این امر ناامیدکننده، تکان‌دهنده، و وحشتناک است. اما کدام زنان از طالبان حمایت می‌‌کنند؟

زنانی که اختیاری ندارند و هرچه مردان خانواده گفتند می‌‌پذیرند. زنانی که قدرت و فرصت تصمیم‌گیری و استقلال را ندارند. زنانی که در انتخابات، از حق رای، و کارت رای‌دهی استفاده می‌‌کنند تا به کاندیدی رای بدهند که مردان خانواده به آن‌ها گوشزد کرده است. زنانی که در همین کابل، و در ولایات، در خانه‌‌هایشان جایگاه بالاتر از یک برده ندارند. زنانی که نمی‌‌توانند تصمیم‌گیری کنند. زنانی که یک گوشه جدا افتاده‌‌اند. مهم‌ترین و اصلی‌ترین کار زندگی‌شان، همان نقش‌‌های سنتی است که همه از آن آگاهیم. برای جمع زیادی از آنان دوره‌ی پیش از طالبان و پس از طالبان فرق نمی‌‌کند، چون همانند همیشه در خانه‌‌های خود زندانی‌‌اند. آن زنان را هم ازین بحث جدا بگذاریم.

ما این جا با زنانی روبروییم که باسوادند. کار کرده‌اند، زحمت کشیده‌اند، درس خوانده‌‌اند. زنانی که در دانشگاه‌‌های کشور و خارج از کشور درس خوانده‌‌اند. با محیط آکادمیک آشنایی دارند. تاریخ را خوانده‌اند، ماستری و دکترا گرفته‌‌اند. شاهد نابرابری و تبعیض جنسیتی بوده‌‌اند. برای حقوق زنان مبارزه کرده‌‌اند. زنانی که در مقام‌‌های دولتی یا غیردولتی کار کرده‌‌اند. به اصطلاح، آزادی و استقلال را تجربه کرده‌‌اند. در طی این ۲۰ سال به‌نحوی نقش‌‌های سنتی را که برای زنان تعیین شده کنار زده‌‌اند.

پس چرا همین زنان، همین زنان باسواد و مستقل از گروهی چون طالبان حمایت کنند؟ بدبختانه همان زنان دانشکده شرعیات هم از جمله همین زنان با سوادند. اما چرا این قدر روی سواد تأکید می‌‌کنم؟ چرا حمایت زنانی که مستقل بودند، تصمیم‌گیری کرده‌اند، در عرصه‌‌های متفاوت فعال بوده‌‌اند از طالبان برای من ترسناک است؟

این زنان در شرایطی از طالبان حمایت می‌‌کنند که به خوبی از رویکرد آنان در برابر همنوعان و هم‌قطاران‌شان آگاهند. آن‌‌ها به خوبی می‌‌دانند که طالبان به زن احترام انسان‌گونه قایل نیستند. این زنان می‌‌دانند که دختران از مکتب ممنوع شده‌‌اند. این‌‌ها می‌‌دانند که دانشگاه رفتن زنان، حق کار، و هرچه آزادی زن است به‌شدت تحت فشار است. قوانینی که بر زنان اعمال می‌‌شود، محدودیت سختگیرانه پوشش سیاه، و تهدید‌‌های بی‌حساب دیگر، زنان را به‌صورت جدی به حاشیه می‌‌برد. یکی از مسایل اساسی که طالبان به آن می‌‌پردازد، به انزوا کشانیدن زنان از تحصیل، کار، و جامعه است. این‌‌ها به خوبی می‌‌دانند که در فلسفه طالبان چیزی به‌نام احترام به تفاوت‌ها، آزادی‌‌های فردی، و عدالت وجود ندارد. اینجا زنانی‌‌اند که تنها چشم امید خانواده‌‌هایشان‌‌اند. حالا با گرفتن همه فرصت‌‌های کاری از آنان، چاره‌ای جز ایستادگی و مقاومت ندارند.

همین زنان به خوبی متوجه‌‌اند که همه زنان در افغانستان فرصت‌‌ها و آزادی آنان را ندارند. اما در آن طرف دیگر زنانی از طالبان حمایت می‌‌کنند که از طالبان و تسلط آن‌‌ها بر افغانستان متاثر و متضرر نشده‌‌اند. جمعی از آنان در خارج از افغانستان‌‌اند. آنان دستگیر و یا برای چند ماه ناپدید نشده‌‌اند. تغییر رژیم و به قدرت رسیدن طالبان وضعیت آنان را تغییر نداده است. جمعی دیگر همین جا به‌دلیل گرایش‌‌های قومی، منطقه‌ای، سمتی، زبانی، نژادی، در خطر نیستند. آن زنان حالا از طالبان حمایت می‌‌کنند، برای آنان صدا بلند کرده و دادخواهی می‌‌کنند. در خارج از افغانستان هیچ فرصتی برای حمایت از طالبان، و به زمین زدن مخالفان به اصطلاح نظام، دریغ نمی‌‌کنند.

امروز و در افغانستان اگر یک زن پشتون از طالب حمایت می‌‌کند، یکی هم به‌دلیل قوم‌گرایی است. حالا برمی‌گردم به گفته دو بووآر، یک زن پشتون از مرد پشتون دیگر حمایت می‌‌کند، نه از یک زن غیرپشتون دیگر. یک زن پشتون ممکن از طالبان حمایت ‌کند، چون زبانِ مشابه با آنان دارد، چون از یک منطقه و ولایت می‌‌آیند، چون همان غرور و تعصبی را دارد که طالبان تبلیغ می‌‌کنند. امروز این زن افغانستانی از یک زن دیگر حمایت نمی‌‌کند، به این دلیل که از سمت و سوی مشترک با او نمی‌‌آید. به این دلیل که از لحاظ فکری در دو مسیر متفاوت می‌‌روند. به این دلیل که آن زن لهجه متفاوت، ذهنیت دیگر، و قومیت غیر ازو دارد.

حالا تصامیمی که برای زنان توسط این گروه تک‌جنسیتی، و تک‌قومی گرفته می‌شود روی همه تأثیر می‌‌گذارد. قوانین آنان روی همه در افغانستان اجرا می‌‌شود. دستورهای آنان روی همه تطبیق می‌‌گردد.

وقتی قومیت‌زدگی تبدیل به نهاد آدمی می‌‌شود، دیگر هیچ چیزی جلو دار آن فرد نمی‌‌شود: اگر دختری در سن ۸ سالگی فروخته شود تا برای خانواده‌اش پولی به‌دست آید. اگر دختر دیگری از ترس تن به ازدواج اجباری در سن ۱۵ سالگی بدهد. اگر پدر و مادری مجبور شود برای حمایت خانواده‌اش گرده‌اش را بفروشد. اگر فردی دست به خودکشی بزند. اگر فردی از خانه‌اش برای اینکه در نظام گذشته کار کرده بود نیمه‌شب بازداشت و بعد ناپدید شود. اگر دختری برای فعالیت‌‌های مدنی‌اش، اعتراضات، و عدالت‌خواهی‌اش به‌جای نامعلومی برده شود. اگر پسر کوچکی برای مسایل مالی مجبور به کار شاقه می‌‌شود…

برای آدمی که تصمیم گرفته در زندگی‌اش فقط یک راه باریک را ببیند هیچ چیزی فرق نمی‌‌کند. درد از همین جا هست. آن فرد تا زندگی‌اش خوب باشد، آزادی، امنیت، مصونیت، و پول داشته باشد، به حال دیگران اهمیتی نمی‌دهد. چرا این موضوع این قدر رنج‌آور است؟

به این دلیل رنج‌آور است که آن یک فرد برای دیگران و به‌جای دیگران تصمیم می‌گیرد. آن یک فرد به خودش کاملا حق می‌دهد که نماینده‌ی یک جمع بزرگ باشد. نمایندگی که هدف و نیت‌اش فقط تخریب است. و موضوع دردآور دیگر این است که تعداد این گونه افراد در جامعه افغانستان اصلا کم نیست. حتا اگر فردی با کشت و کشتار مخالف باشد، تا زمانی که آسیب جدی به خود و خانواده‌اش وارد نشود در برابرش صدا بلند نمی‌‌کند. ذهنیت قوم‌گرایانه‌اش باعث می‌‌شود که در برابر آن بهانه و دلیل هم بتراشند.

 هر بار اتفاقی می‌‌افتد، ظلمی صورت می‌‌گیرد، آدمی کشته و زخمی می‌‌شود، به فردی یا گروهی آسیب جدی وارد می‌‌شود، ذهن قوم‌گرای این فرد به‌صورت خودکار توجیه می‌‌کند. در ۹۰درصد، خود همان‌‌ها هم توجیهی که می‌‌کنند در ذهن خود قبول ندارند. اما غیرت افغانی قوی‌تر از منطق، عقل، و انسانیت است.

نتیجه می‌‌گیریم که اگر متعصب و مردسالار باشیم، زن بودن آن را تغییر نمی‌‌دهد. اگر قوم‌گرا، و جنسیت‌زده باشیم، باسواد بودن آن را تغییر نمی‌‌دهد. اگر طرز تفکر طالبانی داشته باشیم، بیرون‌بودن از افغانستان و بودن در یک محیط دموکراتیک، آزاد، و امن تغییری نمی‌‌آورد. اگر قصد پافشاری روی جهالت، ترس، و حقارت‌مان داشته باشیم، تمام کاینات هم برای تغییر موفق نمی‌شود. اگر امتیازطلب باشیم، هر منطقی جلوی‌مان کم می‌‌آورد. خلاصه‌اش اگر نیت نادیده‌گیری جرم و جنایت در ذهن ما باشد، هیچ مستندی، مدرکی، و شاهدی، نمی‌تواند روشن‌گر باشد.