نصرالله عادل گوهری
انیمیشن «رقص اسکلت» (The Skeleton Dance) نخستین اثر از مجموعه «سمفونیهای احمقانه» والت دیزنی است که در تاریخ ۲۲ آگست ۱۹۲۹ اکران شد. والت دیزنی را بزرگترین نابغه هالیوود میدانند. او در ۵۹ جشنواره اسکار کاندید شد و ۲۲ جایزه رقابتی را درو کرد، البته بدون اسکارهای افتخاری که به وی تعلق گرفت.
بد نیست بدانید او یک کار بینظیر مشترک با سالوادور دالی نیز دارد. هردو انیمشین هفت دقیقهای «سرنوشت» را ساختند. این انیمیشن تا زمان اکرانش ۵۷ سال در استدیوی والت دیزنی خاک خورد.
به هر حال، مقصود نگارنده پرداختن به زندگینامه والت نیست، بلکه میخواهد کوتاه خوانشی از اثر کوتاه پنجونیم دقیقهای وی داشه باشد، هرچند به هیچوجه ادعای درک تام و تمام آن نمیرود. حتا ممکن است نیت کارگردان فیلم چیزی غیر از آن بوده که در یادداشت آتی میآید.
روایت فیلم
انیمیشن با صحنهی از رعدوبرق و تشعشعات الماسک آغاز میشود. پس از آن، جغدی را در وسط تصویر ماهِ کامل روی شاخهی درخت میبینیم که فریادهایش نشان میدهد نگران از چیزی است. تندبادی هم در حال وزیدن است که مانع فریاد زدن او میشود. کمی بعد چنگال یک جانوری که شاید متعلق به سگ است او را تهدید به خاموشی میکند. رویهمرفته، صدایش فرو مینشاند. در آن لحظه، عقربه ساعت روی برجی که ظاهرا کلیسا باشد ۱۲ بجه شب را نشانه میگیرد که با زنگ هشدارش، جغدها از بام آن بال میگشایند، مثلیکه فرار میکنند. در این قسمت عنکبوتی را نیز مشاهده میکنیم که شاید او هم در حال فرار است. حالا سگ با زوزههایش اعلام حضور میکند. دقیقا در شبیه جاییکه قبلا جغد نشسته بود؛ روی شاخه بزرگ درخت، در وسط تصویر مهتاب. به تعقیب سگ، دو تا گربه قسمتی از نمایش را به خودشان اختصاص میدهند که با درگیری و تنش بالای لوحه سنگها، سبب ظهور اسکلت یک انسان از قبر در صحنه میشود. اسکلت با علامت ضربدر استخوانهای آرنج، کوبیدن فکها و نعرههایش انگار به همه هشدار میدهد که اینجا قبرستان است و محل فرمانروایی آنها یا شاید هم مکان آرامششان. بعد از اندک وارسی در ساحه قبرستان، صدایی را میشنود. مثلیکه صدای جغد است. بلی، خودش است. او دوباره سروکلهاش پیداست؛ روی همان شاخه، جلو همان منظره و با همان فریاد همیشگی. اسکلت نخست فرار میکند و پشت لوحهسنگش مخفی میشود. وقتی جغد باز هم صدا میکشد، به زودی میفهمد با کی طرف است. جمجمه خویش را بر میدارد و میکوبد بر پیکر جغد. از او نیز جز چندتا اسکلت چیزی برجای نمیماند.
حالا یک اسکلت شده چهار اسکلت. یعنی دقیقا از همان قبر سه اسکلت دیگر نیز بیرون میآیند. اینگونه، ساز و رقص در سرزمین مردگان آغاز میگردد. اسکلتها با حرکات موزون و نمایشی روی پیکر همدیگر ساز میزنند و میرقصند. بر سر و ستون هم طبله میزنند و پیانو مینوازند، درهم میآویزند و به شکلهای عجیب غریب در میآیند، تبدیل به یک وجود میشوند، روی شانه و گرده همدیگر سوار میشوند و… ظاهرا از کارشان حظ میبرند. در ادامه، گربه را میبینیم که سرش زیر پای یکی از اسکلتها است و با دُمش ویلیون نواخته میشود. آخر سر هم خروسی بانگ میزند و اسکلتها همه فرار میکنند. برمیگردند به جاییکه به آن تعلق دارند: گور. فیلم در اینجا به پایان میرسد.
میتوان گفت تمام فیلم در همین حد میگذرد اما این روایت کتبی نمیتواند حق تماشای آن را ادا کند. بلکه هدفش صرف سهلسازی تحلیل آن است.
تحلیل فیلم
در شروع فیلم، رعدوبرق، طوفان و وحشتیکه در چشمان و صدای جغد دیده میشود نشاندهنده آغاز یک فاجعه است و کلیت فیلم سخن از پیامدهای آن فاجعه دارد که یک «شب سیه» را در تاریخ اروپا رقم میزند. اروپا را از مهد تفکر غربی به سرزمینی بدل میسازد که جز آوار و اجساد و اسکلت انبارشدهی انسانها چیزی برجای نمیماند. با این اشاره، لابد جنگ جهانی اول در ذهنتان خطور میکند. بلی، امکان دارد تصورتان درست باشد. چون والت دیزنی این فیلم را بعد از جنگ جهانی اول میسازد. پس بدون شک نمیتواند که یک چنین اثری متأثر از آن نباشد. تازه، خودش نیز در نوجوانی بعد ازینکه مجبور به ترک تحصیل میشود، به ارتش میپیوندد. بنابراین، شک ما کمکم به یقین تبدیل میشود اما این چیزی نیست که ما نمیدانیم. بلکه آن چیزی که ما ضرورت به فهم آن داریم، خلاقیت و ظرافتهای این اثر سترگ هنری است که چگونه ذهن ما را به جنگ جهانی و پیادمدهایش وصل کرد.
جغد داستان در واقع نماد همان «جغد مینروا»ی فلسفی است که از آن معمولا تعبیر بیداری و روشنگری میشود. او با اولین نور الماسک به رعشه میافتد و با طوفانهای شدید و تهدید سگ بیشتر میهراسد. و در نهایت، همنوعانش با زنگ کلیسا از صحنه کاملا فرار میکنند. آن یکی هم که از روی جسارت میماند، بعدها توسط یکی از اسکلتها از بین میرود.
البته نقش کلیسا در این حد خلاصه نمیشود. بدیهیترین تصوری که از آن میرود اینست که بازارش گرم تدفین جنازهها بوده است. حتا در حدی که بهصورت دستهجمعی هم دفن میکرده. چهار اسکلت در یک قبر دال بر صدق این مدعاست. اما نکته اصلی، فرار جغدها از روی بام آن است: خردستیزی. این همان ستمی است که در مسیر تاریخ پر فراز و نشیب تفکر، کلیسا و مساجد در حق «جغدهای شبپرواز» روا داشته است. برعلاوه، جنگهای ادیان و مذاهب نیز از همین اماکن مقدس سازماندهی میشده/میشود که موضوع بحث ما نیست.
ساز و رقص اسکلتها اما برعلاوه اینکه بر سرزمین و حریم مردگان دلالت میکند، دو مفهوم دیگری را نیز میتواند افاده کند: یکی اینکه با آن حرکات موزون و موسیقایی میتواند بیننده را از جهتی به عمق فاجعه رهنمون سازد. یعنی دیزنی که خود یک نقاش و هنرمند چیرهدست بود، بعید نیست برعلاوه نقش هنری کل اثر، به هنرمندان یا بهصورت سمبولیک به تمام نخبههایی که قربانی آن حادثه و یا هر فاجعه دیگری شده/میشوند اشاره داشته باشد. البته، این احتمال نسبتا ضعیف است اما بعید نیست.
دیگر اینکه، به نحوی پردازش تصویر از حقایق یک حکمروایی دینی یا سیاسی دارد. یعنی معمولا کسانی اداره امور را به دست دارند و تاختوتاز میکنند که تهیمغز و پوچاند. به حماقت و جهل خود مفتخرند ولی آنهاییکه اندکی میفهمند را حذف میکنند. خصوصا آن قسمت که جغد را با جمجمه میزند و میکشد احتمال این برداشت را قوت میبخشد. این بخش با کلیت فیلم تا حدی همنوا میشود. اگر بخواهیم مثال عینیتر بزنیم، سلطه متولیان دین بر عوام یا بهتر است بگویم ستیز دین و خرافات با خرد و آگاهی. از آن هم اگر جلو برویم، به حاکمیت طالبان در افغانستان میرسیم. طالبان هم در دو دهه قبل و هم از روز تسلط رسمیشان تاکنون که ۹ ماه میگذرد جغدهای زیادی را یا کشتند و یا فراری دادند. وضعی را بر افغانستان مسلط ساخته که فرقی میان زنده و مرده دیده نمیشود. از یکطرف، از هزاران انسان جز سنگهای قبر دیگر نشانی نیستند و از طرف دیگر خودشان نقش همان اسکلتهای تهیمغز و پوچ را بازی میکنند که به جمجمه و ستون فقرات خود و دیگران میکوبند و با درنگدرنگ صدایشان روی قبرها میرقصند. آنهایی هم که زنده ماندند نیز اسکلتهای متحرکِ بیش نیستند اما در حد فرمانبردار. مکتب و مسجد همه یکی شده: یا مکان کشتار و یا مهد تفکر طالبانی. حتا خصوصیترین حریم یک فرد که ریش و طرز لباس پوشیدنش میباشد، در امان نیست. این یعنی حاکمیت اسکلت و پیامدهای آن.
بانگ خروس در انتهای فیلم خبر از دریدن شفق میدهد. یعنی پایان تاریکی و آغاز روشنایی. فیلم در این قسمت تمام میشود اما کی میداند «فرداشب و شبهای دیگر» باز هم گروه جدید از اسکلتها سر از قبر بیرون نمیکنند و بر دیگران نمیتازند؟ تاریخ به ما نشان داد که زندگی در واقع صحنهی تئاتری است که گروههای اسکلت یکی پی دیگری میآیند، حکمروایی میکنند و میروند. اما چه حیف که جغدهایی در این وسط قربانی میشوند.