ایدئولوژی از اصلیترین عوامل و نیروهای مناسبات قدرت در تاریخ معاصر افغانستان است. سویه دیگر مناسبات قدرت اما صورت قومی دارد. بنابر سنت فرهنگ سیاسی افغانستان، تعاملات سیاسی و مسألهی قدرت در بزنگاه دو عنصر «ایدئولوژی» و «قومیت» خودش را تمرین میکند. به نظر میرسد، ذهنیت سیاسی غالب باشندگان افغانستان بهصورت تاریخی و سنتی پذیرای پایگاهها و سازوکارهای اند که تأمینکنندهی آن دو مهم باشد. اما پرسش اصلی بر محور این مسأله است که بهصورت تاریخی و با در نظرداشت ظرفیتهای فرهنگی، هر قوم در حوزه مناسبات سیاسی-اجتماعی، کدام ایدئولوژی را با چه کموکیفی اختیار کرده/میکند و چرا؟ با اتکا بر چنین طرح مسألهای، این نوشته گزینشهای ایدئولوژیک تاجیکها -در سطح سیاسی- را مورد آناکاوی قرار داده و به نقد میگیرد. به اضافه، ظرفیتها و نتایج بیرونرفت از وضع ایدئولوژیک حاکم نیز به بحث گرفته خواهد شد.
یادداشت روزنامه اطلاعات روز:
اطلاعات روز دیدگاههای مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعهی افغانستان را بازتاب میدهد. این دیدگاهها لزوما منعکسکنندهی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاهها فراهم میکند و دربارهی دیدگاههای وارده نفیا و اثباتا موضعگیری نمیکند. تمام دیدگاههای بیانشده در مقالات و یادداشتها و صحت و سقم ادعاهای مطرحشده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاههای منتشر شده در بخش مقالات وارده نیز استقبال میکند.
در این نوشته منظور از از تاجیکها، افراد و جریانهای سیاسی تاجیکها است که در دورههای مختلف سیاسی-تاریخی فعالیت داشتهاند. اینکه جریانها و افراد نامبرده تا چه اندازه رابطهی نزدیک یا دور با مردم تاجیک دارند و تا چه حدی میتوانند ادعای نمایندگی از مردم تاجیک را در سطح سیاسی داشته باشند، پرسش و مسأله جدا است که نیازمند پژوهش است. به اضافه، استفاده از مفهوم «اسلام سیاسی» در این نوشته الزاما به معنای اعتقاد به جدایی «اسلام» و «اسلام سیاسی» نیست. در زمینهی این نوشته، منظور از اسلام سیاسی همان فرهنگ سیاسی-الهیاتی است که بهصورت تاریخی، عجینی از دین و سیاست در افغانستان بوده است. بازده این معجون، تسلط روحانیت و روایت دینی بر فضای سیاسی افغانستان است که بهصورتی در برابر سیکولاریسم قرار میگیرد. این مورد هم میتواند مایه و مبنای بحث دیگری باشد.
اسلام سیاسی بهعنوان ایدئولوژی -ورای بحثهای سیاسی-الهیاتی که در مورد همگونی و ناهمگونی اسلام و اسلام سیاسی سخن میگوید- در کنار عنصر قومیت، مهمترین پایگاه ایدئولوژیک پشتونها بوده است. به نظر میرسد، در تبعیت از پشتونها، اقوام دیگر بهشمول تاجیکها، هزارهها و ازبیکها نیز ایدئولوژی اسلام سیاسی را به عاریت گرفتهاند. همچنان که ناسیونالیسم افغانی هرگز تمایل نداشت/نتوانست خودش را از ایدئولوژی اسلام سیاسی برهاند، اقوام دیگر نیز بر ادامهی آن تأکید داشتهاند: رجوع شود به دوره حکومت حبیبالله کلکانی، برهانالدین ربانی، و ایدئولوژیهای سیاسی-دینی احزاب جهادی-قومی.
ناسیونالیسم افغانی آمیخته با اسلام سیاسی، تیز اصلی حکومتهای افغانی است. اصل حاکمیت که صورت انحصاری دارد، برای نخبههای سیاسی و گروه قومی پشتون با همین دو عنصر تعریف میشود. تمام حکومتهای افغانی بهصورت مشترک این دو هنجار مشترک و روایتهای برساخته بر آن دو هنجار را انکشاف داده و برای تداوم آن تلاش کرده است. طرف دیگر مناسبات قدرت که اقوام غیرپشتون است، همواره از «انحصاری» بودن حاکمیت پشتون گلایه داشته و روایتهای برآمده از آن را نادرست پنداشته است. این گفتمان دوگانه انحصار-گلایه همواره مورد توجه بوده است و بنابر تسلط چنین گفتمانی، نافرمانی و مبارزه مدنی، آنچنانی که باید، نتوانسته است جای مبارزه مسلحانه و نظامی را در افغانستان بگیرد. این یعنی تاریخ متداوم خشونت. منابع این خشونت همچنان که صورت قومی دارد، در بتن روایتهای اسلام سیاسی نیز نهفته است.
برای عبور از «خشونت» و رسیدن به وضع مدنی، نیازمند تعریف «گفتمان رقیب» در برابر گفتمان ناسیونالیسم افغانی، در هر دو سطح سیاسی و اجتماعی هستیم. اما ماهیت «گفتمان رقیب» چگونه باید باشد؟ برای پاسخ این پرسش باید عنصر دوگانهی انحصار-گلایه و مؤلفهی ایدئولوژیک قومی-اسلامی ناسیونالیسم افغانی را در نظر گرفت. به بیان سادهتر، اگر گفتمان حاکم فرهنگ تکقومی، اسلام سیاسی، تمرکزگرایی، انحصار قدرت و روایت جعلی حاکمیت را ترویج میکند، در مقابل، گفتمان رقیب باید فرهنگ کثرتگرایی قومی، سکولاریسم، تمرکززدایی، سازوکار همهشمول قدرت و روایت عادلانهی حاکمیت را باید مبنای کار قرار دهد، در غیر آن به «ترکستان» رفته است.
با این وصف، انتیتیز تاجیکها و دیگر اقوام در برابر تیز حکومتهای افغانی در کنار دیگر عناصری که یاد شد، باید اصالتا از اسلام سیاسی دوری میجست تا میتوانست از آدرس گفتمان رقیب، گفتمان حاکم را به چالش بکشد و آن را وادار به گفتوگو کند. تنها اینگونه از «وضع خشن» به «وضع مدنی» میتوان عبور کرد. اما اشتباه تاجیکها در فرآیند مبارزه تاریخی-سیاسی یکی هم این بود که بهجای تشکیل گفتمان رقیب در محور گریز از اسلام سیاسی، به دام آن افتاد. به بیان دیگر، تاجیکها مانند دیگر اقوام غیرپشتون، نه تنها که انتیتیز گفتمان ناسیونالیسم افغانی را تولید نکردند، بلکه خود بخشی از تیز آن را به عاریت گرفتند. چه بسا که هم در امر مبارزه در برابر حکومتهای چپی متحد اتحاد جماهیر شوروی دم از «جهاد» زدند و هم در برابر طالب که پیک «اسلام سیاسی» و گفتمان افغانی است. هنوز هم این گمگشتگی میان تاجیکها و دیگر اقوام غیرپشتون که تلاش دارند در برابر طالب بیایستند، وجود دارد.
استدلال اصلی این است که اگر تاجیکها و دیگر اقوام غیرپشتون میتوانستند در دوران گذار انتیتیزی را در بستر گفتمان رقیب در برابر گفتمان حاکم شکل دهند، بهصورت تاریخی سنتیز اجتماعی پس از گذار، بدون شک بربنیاد عدالت اجتماعی و سکولاریسم رقم میخورد که تضمینکنندهی برابری سیاسی-اجتماعی همهی شهروندان افغانستان بود. این ناتوانی تاریخی تاجیکها نشانی از نوع گمگشتگی ایدئولوژیک دارد که سپهر مبارزه تاریخی-سیاسی آنها را تیرهوتار ساخته است. به این لحاظ شرط رسیدن به عدالت اجتماعی این است که تاجیکها، با درنظرداشت ظرفیتهای سیاسی و فرهنگی قومی خود، از این تیرگی عبور کنند.
طرح انتیتیز در بستر گفتمان رقیب در برابر گفتمان حاکم و عبور از مرحلهی گذار برای طرح ستیزی باثبات و مداوم بدون شک نیازمند کار سازمانی، فرهنگی و سیاسی است که میتواند نتایج مشخصی در پی داشته باشد:
- مسأله دوگانهی انحصار-گلایه که همچون یک «کلیشه یاوه» فرهنگ سیاسی معاصر افغانستان را تحت تأثیر قرار داده است، رنگ میبازد، زیرا بدیل گفتمانی مییابد. کمرنگی دوگانهی انحصار-گلایه زمینه را برای گفتوگوی جدی و مبارزه مدنی بیشتر مساعد خواهد ساخت.
- دینامیسم درونی «وضع مدنی» فرآيند تولید و بازتولید خشونت را صدمه میزند. تنها در چنین وضعی است که امکان فضای بازتر برای تمرین سیاسی خشونتپرهیز میتواند مساعد باشد.
- با فرض این که ایدئولوژی حاکم انحصارگر است، ایدئولوژیزدایی از فرهنگ سیاسی میتواند زمینه را برای «طرح نو» و انسانیسازی فرهنگ سیاسی هموار سازد.
- اسلام سیاسی روابط خاصی از قدرت را که صورت الهی دارد، بر شهروندان اعمال میکند. طرح گفتمان رقیب میتواند این روابط قدرت را از نو تعریف کند و وارونه سازد. طوری که قدرت پایگاه دموکراتیک و مردمی بیابد.
- فرهنگ تکقومی سیاسی جایش را به کثرتگرایی فرهنگی-زبانی خواهد داد و امکان مذاکره و گفتوگو در مورد آن بهصورت گسترده افزایش خواهد یافت.
- مسألههای سیاسی مهمی چون ساختار حکومت، نوع توزیع قدرت، قومیت، نمادهای ملی و… دیگر از صورت کلیشهای بیرون شده، به عناصر فعال گفتمانی بدل خواهند گشت؛ زیرا بدون طرح این موارد ممکن نیست گفتمان رقیب شکل بگیرد و از انتیتیز ناسیونالیسم افغانی سخن براند.
- از همه مهمتر نتیجهی اخلاقی-سیاسی مسأله است. طرح چنین انتیتیز بهترین فضیلت سیاسی و مهمترین امر اخلاقی «عدالت» را بهعنوان «دال مرکزی» گفتمان رقیب میتواند بشناسد و مدلولهای مشخصی را در محور آن طرح کند. این به معنای آن است که نظم سیاسی-اجتماعی برآمده از انتیتیزی که شرح آن رفت، تا حد امکان اخلاقی و بافضیلت خواهد بود.
در نتیجه، برای تاجیکها لازم است تا سر از زیر برف بیرون آرند و جان از گمگشتگی برهانند. این مرام تنها با طرح انتیتیزی در برابر تیز ناسیونالیسم افغانی ممکن است. از آنجا که ناسیونالیسم افغانی و روایت طالب بهصورت شدید سرکوبگر و آغشته با اسلام سیاسی است، انتیتیز تاجیکها باید ایدئولوژیگریز -به مفهوم آنچه در بالا آمد- باشد و از هر روایت ممکن اسلام سیاسی عبور کند، نه اینکه خود تیز ناسیونالیسم افغانی را درونی سازد. ظرفیتهای سیاسی و فرهنگی تاجیکها و مناسبات بومی فرهنگی آنها با دیگر اقوام، میتواند امکان طرح چنین انتیتیزی را به آنها مساعد سازد تا در نهایت روابط قدرت، فضای ایدئولوژیک و تعاملات مادی-اجتماعی را دگرگون سازند. هر نوع درونیسازی تیز و روایت ناسیونالیسم افغانی برای اقوام غیرپشتون بومیسازی ستم و فاشیسم از نوع قوم خودی خواهد بود که بهصورت جدی با آرمان بلند عدالت اجتماعی منافات و ناسازگاری دارد.