«خطرناک‌ترین جای جهان؛ مرزهای بی‌قانون پاکستان» (۲۳)

نویسنده: امتیازگل | مترجم: غفار صفا

بمب‌گذاری‌های انتحاری؛ تحفه‌ی القاعده برای پاکستان

بمب‌گذاری انتحاری یک پدیده‌ی نسبتا جدید در پاکستان است که چند سال پس از سرنگونی رژیم طالبان در افغانستان ظاهر شد؛ پدیده‌ای که از پی‌آمدهای نامطلوب جنگ عراق به شمار می‌رود. در سال ۲۰۰۶ شش حمله از این دست در پاکستان صورت گرفت. سال ۲۰۰۷ تعداد این حملات به ۵۶ رسید و در سال ۲۰۰۸، ۶۱ فرد انتحاری خود را منفجر کردند. طبق سندی که در جنوری ۲۰۰۸ توسط وزارت داخله به کابینه ارائه شد، این نوع حملات و انفجار‌ها (در یک هفته بیشتر از یک حمله‌ی انتحاری) به‌شمول ۵۵۸ نفر از کارمندان انفاذ قانون، جان دو هزار و ۱۱۶ نفر را گرفته بود. در سال ۲۰۰۹ در سراسر پاکستان ۸۷ حمله‌ی انتحاری، سه هزار و ۲۵ قربانی گرفت. 

بیشتر حملات به کارمندان انفاذ قانون در مناطق قبایل تحت اداره‌ی فدرال و نواحی اطراف آن صورت می‌گیرد. وزیرستان شمالی و جنوبی به تمرین‌گاه اصلی بمب‌گذاران انتحاری پاکستان مبدل شده است. ستیزه‌جویان و استخدام‌کنندگان آنان پسران ۱۲ ساله را شکار و آنان را با فضیلت‌های زندگی «آخرت» شست‌وشوی مغزی می‌دهند و این نظریه (که اساسا یک تاکتیک القاعده است) بسیاری از جوانان بی‌گناه، عادی و ناراضی را در مناطق قبیله‌ای پاکستان به دام انداخته است. این مأموریت را ابتدا افراط‌گرایان عرب رهبری می‌کردند، اما بعدا رهبری این مأموریت را شبکه حقانی و تحریک طالبان پاکستان به عهده گرفتند. عجیب است که با وجود اظهارات گاه و بیگاه روحانیون، هیچ یک از رهبران مذهبی بزرگ تا به‌حال بمب‌گذاری انتحاری را به‌گونه‌ی علنی محکوم نکرده‌اند. معدود روحانیونی که جرأت کردند این عمل را محکوم کنند، یکی یکی و به‌گونه‌ی مرموزی به قتل رسیدند.

ماه می سال ۲۰۰۸ نوراحمد وزیر در پشاور به من گفت که سه نفر از عموزاده‌هایش از میرانشاه در وزیرستان شمالی در اردوگاهی نزدیکی شوال آموزش‌های انتحاری را سپری کرده بودند. این اردوگاه توسط قاری حسین مربوط تحریک طالبان پاکستان و سراج‌الدین حقانی، پسر جلال‌الدین حقانی از جنگ‌جویان کهنه‌کار جهاد افغانستان، به‌گونه‌ی مشترک اداره می‌شد.

کندک بمب‌گذاران انتحاری به سرپرستی قاری حسین، از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود. پسرانی که هفده سال بیشتر ندارند، بی‌قرار منتظر نوبت خود هستند تا به هدف‌هایی حمله کنند و شهادت را در آغوش بگیرند. بیت‌الله محسود معتقد بود که بمب‌گذاران انتحاری یا فداییان، نیرویی شکست‌ناپذیر اند. محسود می‌گفت: «آنان بمب‌های اتمی من هستند. اگر کفار بمب اتم دارند، من هم دارم.» او در حضور خبرنگارانی در ماه می ۲۰۰۸ در مدرسه‌ دولتی متروکه اسپینکای، روستایی متروک در وزیرستان جنوبی با مباهات گفت: «وقتی به این فداییان گفته شود که حوران منتظر اند و از پنجره‌های بهشت نگاه می‌کنند تا آنان را در آغوش بگیرند، این جوانان همه یک‌صدا فریاد می‌زنند و می‌خواهند اولین کسی باشند که به این مأموریت می‌روند.» یکی از جنگ‌جویان طالب گفت، آنان می‌خواهند ببینند که واقعا در بهشت چند حور منتظر شان اند. (۱)

نظامیان پاکستان بلافاصله پس از عملیات زلزاله که در می ۲۰۰۸ برای بیرون‌راندن پیروان بیت‌الله محسود از وزیرستان جنوبی راه‌اندازی شده بود، شماری از خبرنگاران داخلی و خارجی را به محل بمباردشده در اسپینکای، رهنمایی کرد تا «شواهدی از کارخانه‌ی بمب‌گذاران انتحاری» را به آنان نشان بدهند. طی چند روز جنگ، ۲۵ ستیزه‌جو و شش سرباز کشته شدند، اما ارتش ادعا کرد که در این عملیات کمر شبه‌نظامیان تحریک طالبان پاکستان را شکسته است.

یک افسر ارتش به‌نام علی عباس گفت که نیروهایش به تعداد ۱۲ جلیقه آماده‌ی انتحاری را یافته‌اند و تعداد زیادی هم (با استفاده از بلبرنگ‌ها و میخ‌های فولادی) در یک اردوگاهی که به قول مسئولان نظامی قبلا یک مکتب دولتی بوده، در دست تهیه بوده‌اند. این مکتب بخشی از یک اردوگاه بزرگی بود که درست در بیرون از روستا واقع شده و یک مسجد کوچک را نیز در بر می‌گرفت. (۲) جنرال طارق خان، فرمانده فرقه‌ای که این ساحه را تصرف کرده بود، به خبرنگاران بازدیدکننده گفت: «این‌جا شبیه کارخانه‌ای بود که پسران نُه تا ۱۲ ساله را استخدام و آنان را به بمب‌گذاران انتحاری تبدیل می‌کردند؛ همچنان بمب‌های دست‌ساز نیز در این‌جا ساخته می‌شد.» در جایی دیگر، بازرسان نظامی فیلمی را از یک دی‌وی‌دی پیدا کردند که به اعتقاد آنان کودکان را در مدرسه در حال آموزش‌دیدن انتحاری نشان می‌داد. (۳)

جنرال طارق خان گفت که سربازان او طی این عملیات بیشتر از ۵۰ پسر را که تحت آموزش انتحاری قرار داشتند، از ساحه دستگیر کرده‌اند. بسیاری از آنان ربوده شده بودند؛ بیشتر شان از پشتون‌های ساحه کمربندی صوبه سرحد و شماری هم از مردمان محلی وزیرستان جنوبی هستند. این کودکان برای مراقبت به سازمان غیردولتی «Save the Children» سپرده شدند. (۴)

چند نفر از افراد مشکوک که در ماه اکتوبر و اوایل نوامبر ۲۰۰۸ توسط سازمان‌های اطلاعاتی دستگیر شده بودند در جریان بازجویی چیزهای عجیبی را افشا کردند. یک بمب‌گذار جوان انتحاری از دره اسماعیل‌خان که در ماه سپتامبر هنگام نزدیک‌شدن به یک اردوگاه ملیشه‌های سرحدی در حومه‌ی سوات دستگیر شده بود حکایت‌های عجیبی را از چگونگی روش‌های مربیان انتحاری برای تشویق و ترغیب کودکان بازگو کرد. این پسر با اشاره به دکمه‌ی جاکت انتحاری‌اش گفت: «استادم به من گفت، وقتی این دکمه را فشار بدهم مستقیما به بهشت پرتاب می‌شوم.» یک مسئول امنیتی حکایت کرد که وقتی پسر را برای معاینات صحی به یک شفاخانه دولتی انتقال دادیم، با دیدن پرستاران با لباس‌های سفید واکنش عجیبی از خود نشان داد و با صدای بلند گفت: «استادم به من قول یک چنین حورهایی را در بهشت داده بود.»

الیاس منصور با نام مستعار عمران، یکی از رهبران طالبان در اواخر ماه اکتوبر طی یک تیراندازی متقابل با نیروهای امنیتی در خیبرایجنسی، در حالی‌که شدیدا جراحت برداشته بود دستگیر شد. او در جریان بازجویی اظهار داشت که یک گروه شبه‌نظامی در کراچی او را متقاعد کرد که به دره اسماعیل‌خان، دروازه‌ی وزیرستان جنوبی برود تا چگونگی ساخت بمب‌های دست‌ساز را بیاموزد. (۵) پس از این آموزش، عمران به مهمند ایجنسی رفت تا همراه با افراد عمر خالد، فرمانده تحریک طالبان پاکستان موترها و جاکت‌ها را به منظور حملات انتحاری آماده کند. او می‌گفت، برای جاسازی بمب‌های انتحاری در موتر‌هایی که برای انفجار در نقاط مورد نظر آماده می‌شدند یک میخانیک به‌نام فاروق ستار به اردوگاه می‌آمد. «ما او را استاد موترهای خودکش می‌نامیدیم.»

با عمران، در آن اردوگاه پنج عرب نیز بودند که دو نفر شان طی یک حمله‌ی موشکی امریکا کشته شدند، در حالی‌که سه نفر دیگر شان در مهمند ایجنسی فعال بودند و با فرمانده عبدالحنان، از مسئولین القاعده ارتباط داشتند. استاد آنان شیخ عثمان نام داشت که هم عرب‌ها و هم پاکستانی‌ها را در زمینه‌ی ساخت جلیقه‌های انتحاری و بمب‌های دست‌ساز آموزش می‌داد. همه‌ی این افراد با بیت‌الله محسود روابط خوبی داشتند، کسی که به قول برخی از منابع محلی، گهگاهی طالبان مهمند را با دادن پول نقد و کالا حمایت می‌کرد.

ردپای القاعده

پیش از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ القاعده از مأموریت‌های انتحاری به‌عنوان بخشی از جهاد جهانی خود استفاده می‌کرد، اما پس از یازدهم سپتامبر و به‌ویژه پس از جنگ عراق، تعریف جهاد آنان به‌گونه‌ی افراطی‌تری دستخوش دگرگونی شد و تبدیل به سطح یک فرقه‌ی انتحاری شد. آنان در ویدیوهایی که پیش از انتحار خود انتشار می‌دادند، مخاطبان امریکایی خود را این‌گونه مورد تمسخر قرار می‌دادند: «اگر شما زندگی را دوست دارید، ما هم مرگ را دوست داریم.» پخش این‌گونه ویدیوها از رسانه‌های غربی موجی از انزجار، تحقیر و تمسخر را برمی‌انگیزد و به احساسات ضد اسلامی دامن می‌زند.

اساس طرز تفکر القاعده‌ی جدید، شبکه‌ها و گروه‌های وابسته به آن عبارت است از ترجیح شهادت آمیخته با خشونت، نسبت به هر چیز دیگری. خالد احمد، روزنامه‌نگار برجسته‌ی پاکستانی طی مقاله‌ای در «فرایدی تایمز» توضیح داده که پیام آنان خطاب به جوانان جهادی چنین است: «تا زمانی که به‌خاطر کشتن دیگران خود را نکشید، شما یک جهادی خوب شمرده نمی‌شوید.»

مجاهدین افغانستان در طول جنگ ده‌ساله‌ی‌شان علیه شوروی، حتا یک حمله‌ی انتحاری انجام ندادند. ترور احمدشاه مسعود، رهبر ائتلاف شمال در نهم سپتامبر ۲۰۰۱ توسط بمب‌گذاران انتحاری، اولین حمله از این نوع در افغانستان بود. پس از آن تا اوایل سال ۲۰۰۴ که طالبان شش حمله‌ی انتحاری را علیه نیروهای امریکایی و افغانستانی انجام دادند، حتا یک حمله‌ی انتحاری نیز گزارش داده نشد. اما در سال‌های بعد ما شاهد موجی از حملات انتحاری در این کشور بودیم: سال ۲۰۰۵، ۲۱ مورد، سال ۲۰۰۶، ۱۳۶ مورد و سال ۲۰۰۷، ۱۳۷ مورد. میزان تلفات ناشی از این نوع حملات در سال ۲۰۰۶، هزار و ۱۰۰ نفر و در سال ۲۰۰۷ این تعداد به هزار و ۷۳۰ نفر افزایش یافت. در سال ۲۰۰۸ طالبان به‌گونه‌ی هدفمندانه‌ای با اقدامات خشونت‌‌آمیز مختلفی از جمله حملات انتحاری به تعداد ۹۰۰ نفر از افراد پولیس ملی و ۴۰ کارمند مؤسسات امدادرسان افغانستانی را به قتل رسانیدند.

فراگیری تکنیک‌های جدید از جمله ساخت بمب‌های دست‌ساز و جلیقه‌های انتحاری و استفاده‌ی گسترده از آن‌ها و جلب حمایت غول‌های تجارت مواد مخدر، به طالبان و القاعده در دو سوی مرز دیورند کمک می‌کند تا افراد بیشتری را استخدام و سخت‌افزارهای بیشتری را برای انجام حملات و راه‌اندازی تبلیغات به‌کار اندازند. پولی که از قاچاق مواد مخدر و آدم‌ربایی بدست می‌آورند، ستیزه‌جویان را قادر می‌سازد تا به خانواده‌های بمب‌گذاران انتحاری پاداش مالی بپردازند. ارقام دقیق وجود ندارد اما یکی از دوستان من در مکین به من گفت که خانواده‌های انتحاری‌ها از هزار و ۲۰۰ تا سه هزار دالر دریافت می‌کنند. گفته می‌شود که این پرداخت ارزش جان آدمی را ندارد، اما رفتن به بهشت اهمیت‌اش بالاتر از پول است.

رحیم‌الله یوسف‌زی، تحلیل‌گر و کارشناس امور افغانستان و قبایل می‌گوید: «با وجودی که ادعا می‌شود، هیچ مدرکی مبنی بر پرداخت دستمزد برای بمب‌گذاران انتحاری وجود ندارد.» در دیداری که او با خانواده‌های سه نفر از مهاجمین انتحاری در منطقه‌ی شبقد ولسوالی چارسده داشت، این خانواده‌ها اظهار داشتند که پسران خردسال شان در کشمیر هند و افغانستان جان‌های‌شان را فدا کردند و در بدل آن هیچ پولی دریافت نکرده‌اند. کلبه‌های فقیرانه و وضعیت خانواده‌های داغدار و مصاحبه با همسایگان آنان نشان می‌داد که این ادعاها واقعیت دارند. سه جوان خود و دیگران را به قتل رسانیدند، به این باور که همه به‌خاطر هدفی والا و مقدس می‌میرند. (۶)

براساس دریافت مسئولین اطلاعاتی، اکثریت بمب‌‌گذاران در ۸۰ حمله‌ی انتحاری داخل پاکستان، بین جنوری ۲۰۰۷ تا جولای ۲۰۰۸ افغانستانی‌ها و پاکستانی‌ها بودند. بسیاری از این افراد کودکان یتیم و نوجوانانی به لحاظ روانی ناآرام اند که از پناهگاه‌ها، یتیم‌‌خانه‌ها و کمپ‌های پناهندگان افغانستانی واقع در پاکستان، استخدام شده بودند.

مصطفی ابوالیزید با نام مستعار شیخ سعید که رهبری عملیات القاعده در افغانستان را به عهده دارد در مصاحبه‌ای هیجان‌انگیز با تلویزیون «جیو» پاکستان در ۲۱ جون سال ۲۰۰۸ اظهار داشت که بمب‌گذاری انتحاری در اسلام مجاز است. او اعلام کرد روحانیونی که آن را غیرقانونی می‌دانند «چاکران دولت» هستند. این ستیزه‌جوی مصری برای توجیه بمب‌گذاری انتحاری مدعی شد که بمب‌گذاری انتحاری «اسلحه‌ای مشروع علیه دشمنان اسلام» است. (۷) در ۱۳ آگست ۲۰۰۸ مقامات پاکستانی اعلام کردند که مصطفی ابوالیزید در باجور کشته شد؛ برخی تصور می‌کردند که این امر تلاشی است برای رد اتهاماتی که اخیرا امریکایی‌ها می‌گفتند بخش‌هایی از سرویس‌های اطلاعاتی پاکستان هنوز از افراط‌گرایان اسلامی حمایت می‌کنند. در نهم فبروری ۲۰۰۹ دولت هند ویدیویی از ابوالیزید دریافت کرد که در آن او می‌گفت اگر هند به پاکستان حمله کند، القاعده این حمله‌ی‌شان را بی‌پاسخ نخواهد گذاشت. این هشدار برای همه غافلگیرکننده‌ بود چون گمان می‌کردند که او مرده است.

از حمله به رییس‌جمهور مشرف در دسامبر سال ۲۰۰۴ گرفته تا حمله بر شوکت عزیز، نخست‌وزیر کشور در اپریل ۲۰۰۵ تا انفجارات گسترده (احتمالا با کنترل از راه دور) یا راندن و انفجار موتر حامل مواد منفجره در گردهمایی قومی بزرگان قبیله‌ی اورکزی در اکتوبر سال ۲۰۰۸ همه نشانه‌هایی از حضور و نفوذ نیرومند القاعده است. جریانی که برنامه‌ی طالبان برای مقابله با نیروهای بین‌المللی را در افغانستان حمایت و روند کشتار را تا پاکستان گسترش داده‌اند.

محمدبختیار هفده‌ساله در پاسخ این پرسش که چرا خواسته یک بمب‌گذار انتحاری شود، گفت: «به ما گفته شد که علیه اسرائیل، امریکا و کافران بجنگیم.» (۸) بختیار و دوستش معراج‌احمد همه چیزی که داشتند و همه کسانی را که در بونر می‌شناختند، برای شامل‌شدن به مدرسه‌ای در بونال در نزدیکی‌های لاهور ترک کردند. سپس مردی در آن مدرسه‌ی شبانه‌روزی نزد شان آمد و درباره‌ی مرکز دعوت‌الارشاد در مریدکه معلومات داد. به آنان گفته شد که این مرکز توسط جماعت‌الدعوت اداره می‌شود و جماعت‌الدعوت یک مرکز خیریه مربوط لشکر طیبه است، سازمانی که به لحاظ طرز تفکرش فرقی با القاعده ندارد.

احمد گفت: «ما درباره‌ی جهاد در کتاب‌ها خوانده بودیم و می‌خواستیم به آن بپیوندیم. می‌خواستیم به مدرسه مریدکه برویم تا در آخرت زندگی بهتری داشته باشیم.»

وقتی این بچه‌ها در مرکز بودند، این فرصت برای‌شان فراهم گردید تا تبدیل شوند به مبارزان راه آزادی یا بمب‌گذاران انتحاری. صبح‌ها برای‌شان درس معارف اسلامی می‌دادند و بعدازظهرها و پس از صرف غذای چاشت را به ورزش اختصاص داده بودند. شب‌ها دو صنف درباره‌ی تمرین جهاد داشتند. بختیار که سر و ریش تراشیده‌ای داشت، گفت: «مرد مجاهدی که ما را به مریدکه آورد، به ما گفته بود که ما در جریان جهاد بزرگ و مشهور می‌شویم… می‌دانیم که اگر در بونیر می‌ماندیم هرگز مشهور نمی‌شدیم. من می‌خواستم بزرگ شوم.»

وقتی والدین بختیار و احمد فهمیدند که پسران‌شان یک هفته است که در مدرسه‌ی شبانه‌روزی‌شان در بونال نیستند، وحشت‌زده شدند؛ با اقوام و دوستان خود تماس گرفتند، اما هیچ اطلاعی بدست نیاوردند. حتا مدیر مدرسه‌ی آنان، عبدالرحمان از محل نگه‌داری این اطفال اظهار بی‌اطلاعی کرد. او گفت:‌ «ما از این کار حمایت نمی‌کنیم، حملات انتحاری یک‌نوع قتل است. خلاف شریعت اسلامی است… آنان خودشان به مریدکه رفته‌اند. باید برای امتحانات شان این‌جا می‌بودند. من دیگر نمی‌خواهم آنان به مدرسه برگردند.» (۹)

سرانجام شماری از بزرگان قوم دست به‌کار شدند و بختیار و احمد را به خانه‌های‌شان باز گردانیدند.

بختیار و احمد از جمله خوش‌شانس‌هایی بودند که والدین‌شان توانستند رد پسران‌شان را پیدا کنند و آنان را از دام مریدکه نجات بدهند. ولی شمار زیادی از جوانان دیگری که از سراسر کشور استخدام شده بودند، به سادگی جان‌های خود و دیگران را در راه جهاد از دست دادند. اکثریت آنان را نمی‌توان نجات داد و نمی‌توان از جال ایدئولوژیکی‌ای که به دورشان پیچانیده شده بیرون کرد.

ادامه دارد…