در اواخر فبروری ۲۰۱۰ ساکنان میرانشاه در وزیرستان شمالی با سه جسد سربریده روبهرو شدند. در یادداشتی که از کنار مردان سربریده یافت شد، نوشته شده: «اینها جاسوسان امریکایی بودند. هرکس که جاسوسی کند به همین سرنوشت دچار خواهد شد.»
پیش از آن نیز صدها نفر از افراد قبایل به عین دلیل (جاسوسی برای امریکا و ارتش پاکستان) بهگونهی وحشیانه به قتل رسیده بودند. این حوادث یادآور خاطرات تلخ برای افراد ملکی در مناطقی است که بیشترین ضربه را از شورشها در داخل پاکستان متحمل شدهاند. این همه، نشاندهندهی هزینهی حمایت پاکستان از جنگ امریکا در افغانستان نیز هست.
برای چندین دهه دولتهای متوالی پاکستان مناطق قبایلی را عملا به میل و اختیار باندهای تبهکار، قاچاقچیان و مؤلدین مواد مخدر رها کرده بود. برای یک دورهی کوتاه این منطقه توجه دولت را به خود جلب کرد و آن زمانی بود که آیاسآی و سازمان سیا آن را پایگاهی مناسب برای حمله به نیروهای شوروی در افغانستان تشخیص دادند. پس از ۱۹۸۹ که شورویها افغانستان را ترک کردند، بازماندههای متعهد جهاد افغانستان بسیج شدند و به امریکا و متحدانش علامت دادند که میتوانند آرمانها و انگیزههای اسلامیشان را به جاهای دیگر نیز انتقال دهند. دولت پاکستان در طول سالهای دهه نود همچنان عمیقا با مسائل مربوط به نیروهای جهادی در افغانستان و کشمیر درگیر باقی ماند. پیآمد این درگیری در سالهای اخیر کاملا روشن است و آن عبارت است از ترویج فرهنگ ستیزهجویانه در داخل کشور که معمولا بهعنوان طالبانیزهشدن جامعه عنوان میشود.
با سقوط رژیم طالبان در دسامبر ۲۰۰۱ و متعاقب آن فشار بر جنرال مشرف برای توقف حمایت از گروههای جهادی خشونتگرا، تمام طیفهای شبهنظامی (جنگجویان عرب و ازبیک مرتبط با القاعده، افراطگرایان پنجابی و کشمیری و تعداد زیادی از طالبان افغانستانی) به مناطق قبایلی پاکستان، عمدتا وزیرستان پناه بردند. همگرایی شبهنظامیان خارجی و پاکستانی که با حمایتهای محلی تقویت میگردید، این منطقه را به یک کانون داغ ستیزهجویان الهامگرفته از القاعده تبدیل کرد. تاجران اسلحه و مرگ از یک طرف نیروهای ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده را در افغانستان به چالش کشیدهاند و از جانبی علیه دولت پاکستان شورش به راه انداختهاند. در سال ۲۰۰۷ بیتالله محسود بسیاری از گروههای نامتجانس را که به مناطق قبایلی تحت ادارهی او راه یافته بودند متحد کرد و یک جریان خطرناک جدیدی از طالبان پاکستانی را تشکیل داد. گروه او یعنی تحریک طالبان پاکستانی (تیتیپی) در یک مقیاس وسیعی از بمبگذاریهای انتحاری برای سرنگونی دولت پاکستان استفاد کرد. این روند با ۸۷ حملهی انتحاری در سال ۲۰۰۹ به اوج خود رسید که جان بیش از سه هزار انسان را گرفت. تحلیلگران تخمین میزنند که از زمان آغاز جنگ علیه تروریسم در پاکستان تلفات انسانی به ۲۵ هزار و ۱۰۰ نفر میرسد.
پاکستان بیشتر از دو هزار و ۳۰۰ سرباز ارتش و ملیشهی نظامی از جمله هشت جنرال و ۷۳ عامل ارشد اطلاعاتی خود را طی عملیاتهای ضد شورشهای اخیر در مناطق قبایل آزاد از دست داده است. ارتش پاکستان در مجموع از سال ۲۰۰۷ تا اکنون ۲۱۱ عملیات نظامی عمده را در مناطق قبایلی و سوات انجام داده است. هماکنون تقریبا بیشتر از یک چهارم نیروی مسلح پاکستان (۱۵۰ هزار از مجموع ۵۵۰ هزار) مشغول جستوجوی شبهنظامیان و گروههای تبهکار در مناطق مرزی هستند.
علیرغم این نشانههای روشن از عزم جدید اسلامآباد برای تعقیب و خنثاکردن فعالیت شبهنظامیانی که در این کشور ویرانی میکنند، دستگاه اطلاعاتی امریکا بهدلیل سابقهی طولانی همدستی سازمانهای اطلاعاتی پاکستان با گروههای طالبان افغانستان، نسبت به آنها محتاط اند. این سازمان همچنان به انتقاد از آیاسآی بهخاطر محافظت از رهبران طالبان و ستیزهجویان افغانستان مانند ملا عمر، گلبدین و سراجالدین حقانی، پسر ارشد جلالالدین حقانی و رهبران کهنهکار جهادی که همه در حال اجرای عملیات از خاک افغانستان علیه نیروهای امریکایی و ناتو در افغانستان هستند، ادامه داده است.
در سه ماه نخست سال ۲۰۱۰ شاهد یک افزایش ناگهانی سرکوب طالبان افغانستانی توسط پاکستان بودیم. دستگیری ملا برادر معروف به استراتژیست ارشد طالبان در ماه فبروری؛ بهدنبال آن دستگیری دهها نفر یا بیشتر از آن، از جمله عامر معاویه، یکی از دستیاران اسامه بن لادن و مسئول شبهنظامیان خارجی القاعده در مناطق مرزی پاکستان و آخوندزاده پوپلزی، معروف به محمدیونس، والی پیشین طالبان در ولایت زابل افغانستان و فرمانده سابق امنیهی کابل، بیانگر تصامیم جدیدی است. در اوایل ماه مارچ معتصم آغاجان، رییس پیشین امور سیاسی طالبان افغانستان در کراچی دستگیر شد. چند هفته بعدتر پولیس پاکستان مولوی کبیر، والی پیشین ولایت ننگرهار در شرق افغانستان را از شهری در حدود ۲۰ کیلومتری شرق پیشاور دستگیر کرد. به این ترتیب، به نظر میرسد که پاکستان تصمیم گرفته است در قبال طالبان افغانستان موضع جدیدی اتخاذ کند.
در تازهترین مورد، ملا برادر، برجستهترین فردی از گروه طالبان بود که طی یک عملیات مشترک پاکستانیها و امریکاییها دستگیر شد. به نظر میرسد که آیاسآی با استفاده از نفوذیهای محلی خود (که میانجیهای معمولی هستند) وارد عمل شده و به احتمال زیاد مدتی از حضور این افراد در پاکستان آگاه بوده است. پیشتر از آن، آیاسآی احتمالا در همکاری با سیا در سال ۲۰۰۶ ملا دادالله و اخترمحمد عثمانی، فرماندهان کلیدی طالبان را به قتل رسانیدهاند. دستگیری ملا عبیدالله، وزیر دفاع پیشین طالبان و سلف ملا برادر در سال ۲۰۰۷ نیز ظاهرا در نتیجه یک عملیات مشترک صورت گرفته؛ این عملیات تفاوت چندانی با عملیاتی که منجر به دستگیری خالد شیخ محمد، طراح حملهی یازدهم سپتامبر در سال ۲۰۰۳ شد، نداشت.
یکی از عواملی که به نظر میرسد پاکستان را برآن داشته تا علیه اعضای طالبان افغانستان که در خاک این کشور فعالیت دارند اقدام کند طرح مقامات بریتانیایی و ناتو در کنفرانس لندن در ۲۸ جنوری ۲۰۱۰ بود که قصد داشتند در زمینهی گفتوگو و مصالحه با طالبان، با یک موضع واحدی حرکت کنند. اسلامآباد با درک اینکه میتواند نقش بزرگتری در روند صلح داشته باشد، ممکن است سیاست خود را از نو تنظیم کند و آن را با وضعیت جدید تطابق دهد؛ امریکاییها و متحدانش را متقاعد سازد که به این کشور بهعنوان یک واسطهی کلیدی در مذاکرات اعتماد کنند. خانوادههای بسیاری از رهبران طالبان در پاکستان زندگی میکنند و آنان بهعنوان مردان خانواده ناگزیر هستند که هرازگاهی بهخاطر بازدید از خانواده و مراجعه به داکتران، به این کشور رفتوآمد کنند.
با این حال، بعید به نظر میرسد که پاکستان بهدنبال رهبران تحت پیگرد القاعده یا طالبان افغانستان مانند ملا عمر یا گلبدین حکمتیار باشد. هرگونه تلاش برای مصالحه منهای ملا عمر احتمالا فاقد اعتبار خواهد ماند و ملا عمر زنده و آزاد مانع اصلی صلح خواهد بود. اینکه پاکستان با توجه به روابط خود با دهها قبیلهی پشتون که در آنسوی مرز زندگی میکنند، خطر حذف کامل او را بپذیرد محتمل به نظر نمیرسد. پاکستان به احتمال زیاد به اعمال فشار خود بر ملا عمر با حذف بیشتر رهبران کلیدیاش و القای فلجشدن رهبری این گروه ادامه خواهد داد و در نتیجه با استفاده از هر فرصتی سعی خواهد کرد تا او را متقاعد کند که از مخالفت و رویارویی دست بردارد. این امکان است که اگر او را متقاعد کنند که نیروهای امریکایی در حال خروج است و پاکستان بیشر از این برای او و دوستان القاعدهاش پناه نخواهد داد، برای مذاکره و گفتوگو حاضر شود.
در جبههی داخلی، ارتش پاکستان در حالیکه به عملیات خود در مهمند و اورکزی و خیبر ادامه میداد، در اول ماه مارچ اعلام کرد که منطقهی باجور را پاکسازی کرده، جایی که در آگست ۲۰۰۸ عملیاتی را علیه ستیزهجویان آغاز کرده بود. پولیس در کراچی چندین ستیزهجو را دستگیر کرد، از جمله اسماعیل محسود، افسر پولیس که اتفاقا پسر کاکای بیتالله محسود بوده و علم محسود که هردو از فرماندهان تحت پیگیرد تیتیپی بهشمار میرفتند و مشغول تهیه و تدارک مخفیانهی منابع برای طالبان پاکستانی بودند. ارتش همچنین در اوایل ماه مارچ ادعا کرد که مولوی فقیرمحمد، رهبر تحریک طالبان پاکستان در باجور، قاری ضیا و رحمان، فرماندهان طالبان افغانستانی و ۲۸ نفر دیگر را طی یک حملهی هوایی به مخفیگاه آنان در منطقهی قبایلی مهمند کشته است. تا اکنون هیچ منبع مستقلی مرگ فقیرمحمد را تأیید نکرده است.
اخیرا، هواپیماهای بیسرنشین تحت ادارهی سیا پایگاهها و مواضع تحریک طالبان پاکستان را به لرزه در آورده؛ ابتدا با کشتن بیتالله محسود در پنجم آگست ۲۰۰۹ و سپس جانشین شریر او، حکیمالله محسود طی حملهی مشابه در جنوری ۲۰۱۰. دو سخنگوی پیشین تحریک طالبان پاکستان، مسلم خان و مولوی محمدعمر هماکنون زندانی هستند و متحد وحشی آنان، مولوی فضلالله در سوات فلج و به افغانستان پناهنده شده است.
تحریک سربریدهی طالبان پاکستانی (بدون بیتالله محسود، حکیمالله محسود و چند نفر از معاونان ارشد این حزب)، فرصتی طلایی برای ارتش پاکستان بود تا دستآوردهای خود را در وزیرستان و مناطق دیگر فتا از طریق یک عملیات نظامی و جنگ استخباراتی با حمایت هواپیماهای بدون سرنشین امریکایی تکمیل و تحکیم کند.
عملیات نظامی سال ۲۰۰۹ روند خشونتهای خونبار توسط تیتیپی را با تصرف دوبارهی سوات و وزیرستان جنوبی متوقف ساخت؛ این پیشرفتها، عقبنشینیهایی را که دولت با امضای اولین توافقنامه با طالبان وزیرستان جنوبی در سال ۲۰۰۴ و به تعقیب آن چندین قرارداد دیگر (آخرین شان در ۱۷ فبروری ۲۰۰۸) متحمل شده بود، متوقف کرد.
حملات هواپیماهای بیسرنشین
بعد از پرواز یک هواپیمای بیسرنشین بر فراز آسمان پاکستان در سال ۲۰۰۴، سازمان سیا ۱۲۰ حملهی فرامرزی را با هواپیمای بیسرنشین پرودکتور و سایر انواع پهپادها انجام داده است که بیشترین آنها در سال ۲۰۰۹ بودند. دولت اوباما بیسروصدا حملات هواپیماهای بیسرنشین را به بخش کلیدی استراتژی خود در منطقه تبدیل کرده و شبهنظامیانی را که در مناطق قبایلی پاکستان فعالیت دارند با شدت بیسابقهای هدف قرار میدهد. پیتر برگن و کاترین تیدمن، از نهاد امریکایجدید در گزارشی بهتاریخ ۲۴ فبروری ۲۰۱۰ با عنوان «سال هواپیماهای بیسرنشین» نوشتند: «در دورهی اوباما ۵۱ حمله در مناطق قبایلی پاکستان گزارش شده، در حالیکه طی تمام دورهی جورج بوش ۴۵ حمله صورت گرفته بود.» آنان میافزایند: «گزارشها حاکی از آن است که کاخ سفید مجوز گسترش برنامهی فعالیت هواپیماهای بیسرنشین در پاکستان را جهت حمایت از ۳۰ هزار نیروی جدید امریکا که به افغانستان فرستاده شده صادر کرده است. حتا پیش از حمله بر پاسگاه سازمان سیا در خوست، شلیک ۱۲ موشک طی سه هفته پس از حملهی انتحاری بر افسران سیاه بیسابقه بود.» نکتهی جالبی که این گزارش به آن اشاره میکند این است که هیچ یک از این حملهها در دورهی اوباما، اسامه بن لادن یا ایمنالظواهری را هدف قرار ندادهاند.
این گزارش همچنان به موضوع کشتار غیرنظامیان در حملات هواپیماهای بیسرنشین اشاره میکند، موضوعی که باعث برانگیختن خشم و احساسات ضد امریکایی شده است. اکثر پاکستانیها از جمله اهالی رسانهها و رهبران سیاسی جریان اصلی، این حملات را نقض حاکمیت ملی خود میدانند. اما بهطور خصوصی حتا جنرالهای ارشد از حملات هواپیماهای بیسرنشین پشتیبانی میکنند. در ملاقات اخیر با شماری از روزنامهنگاران پاکستانی، یک جنرال بلندپایهی ارتش به ما گفت: «تا زمانی که آنان افرادی را که تهدیدی برای همهی ما هستند، سرکوب میکنند، چرا باید شاکی باشیم.» مقامات ارشد دولتی از جمله نخستوزیر گیلانی، حتا با وجود مخالفت افکار عامه با آن موافق هستند. اکثر پاکستانیها معتقد اند که اگر ایالات متحده به ارتش پاکستان اجازه دهد تا از هواپیماهای بیسرنشین استفاده کند بهتر خواهد بود، اما رهبران ارشد نظامی اذعان دارند که ارتش پاکستان فناوری ماهوارهای لازم بهکارگیری از پهپادها را در اختیار ندارد و انتظار هم نمیرود که چنین چیزی اتفاق بیافتد.
به نظر میرسد که همکاری ایالات متحده و پاکستان در یک مسیر جدیدی افتاده است. نهادهای نظامی و امنیتی هردو کشور بهتر از هر زمان دیگری حملات هواپیماهای بیسرنشین و عملیاتهای ارتش را هماهنگ میسازند (ایالات متحده تا حدی زیادی حملات هواپیماهای بیسرنشین خود را در وزیرستان جنوبی بنا به درخواست ارتش پاکستان، در حالیکه آخرین عملیات نظامی را انجام میداد، متوقف کرد).
حملات هواپیماهای بیسرنشین دقیقتر میشوند و اطلاعات در حال بهبود است. کشتهشدن چند نفر از رهبران القاعده توسط پهپادها در فبروری ۲۰۱۰ از جمله قاری ظفر، یکی از رهبران بهشدت ضد شیعه لشکر جنگوی که در ارتباط با بمبگذاری مرگبار سال ۲۰۰۶ در قنسولگری امریکا در کراچی تحت پیگرد قرار داشت و محمد حقانی، برادر ۳۰ سالهی سراجالدین حقانی که رهبری شبکه حقانی را در وزیرستان شمالی و ولایت پکتیا افغانستان و اطراف آن بر عهده داشت، نشان داد که امریکا و پاکستان اقدامات خود را بیشتر از پیش هماهنگ میکنند.
تغییر پارادایم؟
یک تصویر کلی از فهرست موفقیتهای روزافزون پاکستان و موارد فزایندهی همکاری و همسویی امریکا و پاکستان، نیاز به سطح جدیدی از اعتماد و تفاهم میان دو ارتش را مطرح کرده است.
بیشتر ناظران پاکستانی موافق هستند که جنرال اشفاق کیانی، جانشین پرویز مشرف بهعنوان رییس ستاد ارتش، در تغییر جریان شورشگری و نگاه استراتژیک امنیتی پاکستان که از چندین دهه به اینسو گروههای شبهنظامی را مهمترین متحدان خود میپنداشتند، نقش محوری داشته است. او همچنان روابط پاکستان و امریکا را به میزان قابل توجهی بهبود بخشیده است. برخیها روند جدید همکاریها را به روابط شخصی میان رییس ستاد مشترک امریکا، ادمیرال مایک مولن و جنرال دیوید پترائوس، فرمانده نیرویهای امریکایی در افغانستان با جنرال کیانی و رییس آیاسآی جنرال احمد شجاع پاشا، نسبت میدهند. این امر ممکن است نتیجه رویکر کمتر تقابلگرایانه، کمتر مستبدانه و کمتر توهینآمیز رییسجمهور اوباما به دیپلوماسی باشد.
اگر اظهارات مولن و پترائوس پس از دسامبر سال ۲۰۰۹ نشانهای از احساسات واقعیشان باشد، به نظر میرسد که آنان به نحوی با نگرانیهای کیانی همسو شدهاند. مولن از حملهی ارتش پاکستان بر طالبان در دره سوات در تابستان ۲۰۰۹ ستایش کرده و از تحت فشار قراردادن علنی جنرال کیانی برای آغاز عملیات در وزیرستان شمالی پس از عملیات وزیرستان جنوبی در اکتوبر ۲۰۰۹ جدا خودداری کرده است.
کیانی پس از اینکه ریاست ستاد ارتش را در نوامبر ۲۰۰۷ از پرویز مشرف تحویل گرفت، به تدریج از سلف خود فاصله گرفت و هواداران مشرف را از وظایف شان برکنار و مسیر جدیدی را در روابط ارتش با امریکا ترسیم کرد. او بهطور فزایندهای جزئیات عملیاتی و اطلاعات حیاتی در مورد تحولات منطقه را به اختیار فرماندهان نظامی ایالات متحده قرار داده است. در مقابل آن، کیانی سعی کرده است تا یک مشارکت واقعا مفید را براساس اعتماد متقابل ایجاد کند.
کیانی در جریان یک جلسهی توضیحی در دفتر خود در راولپندی به من گفت: «من به مولن و پترائوس و همچنین سایر اعضای ناتو گفتم که اگر آشکارا نسبت به ما مشکوک باشید و به ما چنین القا کنید، دشوار خواهد بود که ما برای خود انگیزه خلق کنیم.» کیانی تأکید کرد: «با این میزان از شک و تردیدهایی که در مورد نیت و داعیهی ما وجود دارد و زدن برچسب منفعلبودن ما در برابر شبهنظامیان، فضا برای مانور و ایجاد انگیزه در افسران و سربازان مان تضعیف میشود.» به نظر میرسد که او دولت امریکا را به صداقت تشکیلات نظامی پاکستان و این واقعیت متقاعد کرده است که پاکستانیها هرچه بیشتر متوجه شدهاند که خطرات ناشی از این جنگ برای پاکستان بیشتر از هر کشور دیگری است.
این را میتوان برای یک رابطهی پیچیدهی دو جانبه به فال نیک گرفت، رابطهای که با اتهاماتی بر پرویز مشرف مبنی بر اجرای «بازی دوگانه» (بین سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۷) به تیرگی گراییده بود. مشرف سرانجام در نوامبر ۲۰۰۷ از پست نظامی خود کنارهگیری کرد. طی این سالها پاکستان بیشتر از ۱۲ میلیارد دالر کمک از امریکا دریافت کرد، اما نهادهای امنیتی در قطع روابط شان با شبهنظامیانی که در افغانستان و کشمیر از آنان حمایت میکردند، بسیار به کندی عمل میکردند. در اکتوبر ۲۰۰۹ دولت بارک اوباما با یک بستهی کمکی ۷،۵ میلیارد دالری مشهور به «لایحه کری-لوگار» موافقت کرد و نشان داد که میخواهد راه یک مشارکت استراتژیک بلندمدت بین دو کشور را هموار کند. این امر همچنان این امیدواری را بهوجود آورد که میزان بیاعتمادی گسترده نسبت به امریکا در پاکستان را کاهش خواهد داد.
در ابتدا ارتش بهدلیل شرایط توهینآمیزی که کنگره اصرار داشت به این لایحه ضمیمه کند، واکنش بسیار منفی نشان داد. تمام فرماندهان بلندپایهی ارتش نارضایتی خود را با صدور یک بیانیهی مطبوعاتی پس از جلسهی فرماندهان ارتش در اوایل اکتوبر ابراز داشتند. در این بیانیه آمده است کمکی که به قیمت حاکمیت ملی ما تمام شود پذیرفته نمیشود. بحث در کنگره روی این موضوع همچنان باعث ناراحتی دولت غیرنظامی نیز شد. ۲۴ ساعت پس از این بیانیه، شاهمحمود قریشی، وزیر امور خارجه به واشنگتن پرواز کرد تا اطمینان حاصل کند که از این اقدام بهعنوان ابزار فشار بر نیروهای مسلح پاکستان استفاده نخواهد شد. نتیجهی این مذاکرات ضمیمهای بود به لایحه کری-لوگار حاوی برخی تضمیناتی که بهدنبال آن ارتش انتقاداتش را کاهش داد.
در حالیکه دولت امریکا در اوایل سال ۲۰۱۰ تصمیم به ایجاد یک نیروی واکنش سریع برای حفاظت از پرسنل در حال افزایش دیپلوماتیک و برنامههای توسعهای خود در پاکستان میگرفت، امیدوار بود که بستهی کمکی یکونیم میلیارد دالری سالانهی امریکا براساس لایحهی کری-لوگار بتواند برخی از نیازمندیهای ضروری مالی و انرژی پاکستان را نیز برطرف کند و وجههی نامطلوب امریکا در میان پاکستانیها را بهبود ببخشد. قرار بود مصرف این بسته، جدا از کمکهای امنیتی و فروش سختافزارهای نظامی شامل جنگندههای اف۱۶، اسلحه، چرخبالها، هواپیماهای باربری نظامی و تجهیزات نظارتی، مدیریت شود.
تقارن دستگیری شمار زیادی از اعضای طالبان افغانستان با این تزریق دالرهای امریکایی، بسیاریها را در داخل دولت و خارج از امریکا برانگیخت تا بپرسند که آیا مشوقهای رییسجمهور اوباما به پاکستان به ثمر نشسته است یا خیر. برخی نیز میپرسیدند که آیا ممکن است این روند بهزودی به مذاکرات موفقیتآمیز با طالبان بیانجامد.
بسیاری از ناظران در ایالات متحده همچنان نسبت به انگیزههای درازمدت پاکستان تردید دارند و یکی از دیپلوماتهای غربی مستقر در اسلامآباد حملهی اخیر این کشور به طالبان افغانستان را یک «نمایش» نامیده است. برخی از بدبینان امریکایی در کابل تا آنجا پیش رفتهاند که میگویند این دستگیریها به هدف تضعیف گفتوگوهای صلح با طالبان یا قراردادن اسلامآباد در مرکز این گفتوگوها سازماندهی شده است. اما بیشتر ناظران از تحولات اخیر با شور و شوق استقبال میکنند. یکی از مقامات ارشد امریکایی که مسئول مبارزه با تروریسم است، با توجه به دستگیری ملا برادر گفت: «البته ما آن را باهم برنامهریزی کردیم و مشترکا اجرا نمودیم.» او بدون توجه به انتقادات کرزی، کای آیده، نمایندهی پیشین سازمان ملل و برخی از منابع اطلاعاتی امریکا گفت: «برخی از افرادی که از اصل ماجرا اطلاع ندارند یک چنین ذهنیتهای منفی را مطرح میکنند.»
در حالیکه واکنش رسانههای امریکایی در رابطه به تغییرات در اسلامآباد نسبتا کمرنگ بود، ستایش از تلاشهای پاکستان علیه شبهنظامیان در محافل بیرون از دولت پررنگتر است. دیوید ایکناتیوس، ستوننویس روزنامهی واشنگتن پست اخیرا در مقالهای با عنوان «به پاکستان، تقریبا با عشق» در چهارم مارچ ۲۰۱۰ از خوانندگان خود خواست که نسبت به تغییرات در پاکستان نگاهی همدلانه داشته باشند. او نوشت: «خوشبینیها در قصر سفید نشان میدهد که نخستین پیروزی سیاست جدید ادارهی اوباما در رابطه به افغانستان، نه در جنگ مارجه ولایت هلمند، بلکه در اسلامآباد بدست آمده است. مقامهای رسمی در این مورد به همکاری پاکستان با سیا در دستگیری و بازجویی رهبران ارشد طالبان افغانستان و گفتوگوهای جدید پاکستان با هند پس از یک وقفهی پانزدهماهه در فبروری ۲۰۱۰ اشاره میکنند… به نظر میرسد که مقامهای نظامی و اطلاعاتی نسبت به امیدواریهای بیش از حدی که ممکن است از این مشارکت جدید بدست آید، حساس اند. آنان میگویند که خوشبینی بیشتری وجود دارد زیرا این مقامها یکدیگر را بهتر میشناسند. یکی از مقامهای ایالات متحده از زمان روی کارآمدن رییسجمهور اوباما، ۲۵ سفر مقامهای بلندپایهی این کشور به پاکستان را برشمرده است.»
این مقاله بازگوکنندهی «چند گام نه چندان قابل توجهی» است که دولت اوباما برداشته: یکی از این گامها این است که امریکا تلویحا پاکستان را بهعنوان یک کشور دارندهی سلاح هستهای بپذیرد تا بتواند این تئوری توطئه را که امریکا مخفیانه سعی میکند تسلیحات اتومی پاکستان را بدست آورد، خنثا کند. ایالات متحده سعی میکند تا نگرانیهای پاکستان را در مورد فعالیتهای مخفی نظامی یا اطلاعاتی امریکا کاهش دهد. دولت این ضمانت را که اوباما در جون سال گذشته داده بود تکرار کرد که «ما هیچ قصدی برای اعزام نیروهای ایالات متحده به پاکستان نداریم.»
بهرغم احساسات گستردهی ضد امریکا در پاکستان، در ردههای بالای حاکمیت در پاکستان و ایالات متحده میتوان درک بیشتری را مشاهده کرد.
برای کاهش نگرانیهای پاکستان و بهبود وجههی آن، ایالات متحده باید به پاکستان با یک دید بلندمدت و چشماندازی به سمت تعامل استراتژیک نگاه کند نه یک مشارکت گذرا مبتنی بر نیاز عاجل. این کشور باید روابط مشارکتی و استراتژیک خود با هند را با توجه به نیاز به یک تعامل بلندمدت با پاکستان متوازن بسازد. شبهنظامیانی را که ایدئولوژیهای تاریکاندیشانه کور ساخته؛ بر بستر منفعتهای بادآورده خزیده و سرمست اند از حس کاذب بادهی قدرت، بیش از آنچه تصور میشود آسیبپذیر اند.
یک تعامل بلندمدت مبتنی بر اعتماد با پاکستان پیشنیاز اصلی موفقیت امریکا در منطقه است. فقط زمان نشان خواهد داد که چگونه و چه زمانی شکست آنچه که اکنون به یک چالش جهانی مبدل شده است رقم خواهد خورد؛ شکست ایدئولوژی شریرانه، تأثیرپذیرفته از القاعده که مرزهای ملی را عبور میکند و پیروان غیورِ آماده برای مرگ و کشتن را جذب میکند. رفتارهای خشونتآمیز این ستیزهجویان نسبت به جوامعی که با ارزشهای دموکراتیک جهانی اداره میشوند، بدون تردید تهدیدی مشترک برای همهی ما است.
برای مقابله با این تهدیدات، پاکستان نیز بایستی به درون خود نگاه کند و درگیر نوعی دروننگری دیرهنگام شود که نخبگان حاکم غیرنظامی و نظامی آن برای رفع مشکلات مبرم کشور که مدتهای طولانی است از آن اجتناب کردهاند. رهبری بهجای اینکه مسائل داخلی خود را بیرونی نشان دهد و بهدنبال سرزنش امریکا یا هند یا هر قربانی دیگری باشد، باید به مسائلی مانند حکومتداری خوب و حاکمیت قانون بپردازد. همچنان «فتا» یا مناطق قبایلی تحت ادارهی فدرال را کاملا با قلمرو دولت پاکستان ادغام کند. هیچ دولتی نمیتواند از عهدهی داشتن قلمروهایی برآید که توسط بازیگران غیردولتی اداره میشوند و نه هم میتواند در صورتی که بخواهد برای تحت کنترل درآوردن مناطق بیقانون اصلاحاتی بر قانون اساسی وارد کند، همنوایی مردم را جلب کند. این کشور پیش از این نیز هزینههای سنگینی برای سیاستهای مصلحتاندیشانه، فساد و انکار پرداخته است. بدون پرداختن به این چالشها، مهار تهدید ایدئولوژیک خطرناکی که پاکستان را فرا گرفته است، دشوار خواهد بود.
امریکاییها دوست دارند که بگویند پاکستان بهدلیل آمیزهای از سلاحهای هستهای و شورشهای مرگبار، خطرناکترین جای جهان است. اما دولت پاکستان، بیروکراسی نظامی و ملکی آن قویتر از آن چیزی است که بیشتر مردم فکر میکنند. چالش واقعی در پرداختن به براندازی اذهان است که روزانه در میان میلیونها پاکستانی در سراسر کشور اتفاق میافتد. به نظر میرسد که ایدئولوژی اسلامگرای رادیکال همهی اقشار جامعه را در برمیگیرد، البته با درجات مختلف موفقیت. ممکن است تعداد مؤمنان و پیروان واقعی کم باشد، اما این تعداد اندک در کشوری با بیش از ۱۷۵ میلیون جمعیت به چند میلیون تبدیل میشود. این دیدگاه ستیزهجویانهی آمیخته با محیط سیاسی-اجتماعی محافظهکارانه ناشی از حاکمیت ضعیف و فقدان آموزش با کیفیت، ترکیبی مرگبار ایجاد کرده است.
این چند هزار ستیزهجو و جنایتکار مسلح نیستند که فتا را به خطرناکترین نقطهی جهان تبدیل کردهاند بلکه آن میلیونها افراد خاموشی هستند که به این ستیزهجویان بهعنوان پیروان جسور خدا و اسلام نگاه میکنند تا دنیای گمراه و فاسد غرب را به چالش بکشند. به همین دلیل است که محافل بحثهای سیاسی در اسلامآباد، کراچی، لاهور، مولتان و فیصلآباد نگران اند. آنها نه تنها از ناحیهی فدرال که از داخل شهرهای خود که در آن سازمانهای مذهبی-سیاسی در حال لابیگری برای اهداف خود، جذب و دعوت جوانان آسیبپذیر به صفوف شان هستند، نگران اند. این روند در درازمدت خطرات بزرگی را نه تنها برای کشور بلکه برای کل منطقه و جهان به همراه خواهد داشت، مگر اینکه به اندازهی کافی مورد توجه قرار گیرد.