شب تاریک و بیم موج (۴۵)؛ سگ اصحاف کهف روزی چند…

(در بحبوحه‌ی حذف فارسی؛ معرفی کتابی به طالبان)

در باب اول «گلستان» سعدی حکایتی آمده است که روباهی داشت فرار می‌کرد. کسی آن را افتان‌وخیزان در حال فرار دید، پرسید: «چه آفت است که موجب مخافت است؟» روباه گفت شنیده است که شتر را به سخره می‌گیرد. پرسید: «ای سفیه شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت؟» گفت: «خاموش که اگر حسودان به غرض گویند که شتر است و گرفتار آیم، کِه را غمِ تخلیص من دارد تا تفتیشِ حال  من کند.»

این حکایت، داستان اکنون زبان فارسی نیز هست. طالبان در تقلای حذف زبان فارسی‌ هستند و به غرض می‌گویند که شتر است. کسی را هم غم تخلیص نیست تا تفتیش حال آن کند.

اما در این بحبوحه‌ی حذف زبان فارسی، وقتش است که یکی از کتاب‌های مهم ادبیات فارسی که یک بخش مهم آن در خطاب به شاهان و حاکمان نوشته شده‌ را به طالبان معرفی کنیم. این کتاب از روزگاران دور در تلاش است که یا مستقیم یا به اشارت و کنایت طریق آدمیت و راه‌های مردم‌شدن را به حاکمان نشان دهد. به تعبیر دیگر، با اندکی تسامح هنوز می‌توان گفت که این کتاب گلستانی در قانون جنگل است.

«گلستان» نام کتابی از سعدی است. این کتاب یکی از پایه‌های ادبیات فارسی است. از زمانی که نوشته شده تا اکنون، بسیاری از حکایات، شعرها و جملات قصار این کتاب رفته رفته به ضرب‌المثل بدل شده است.

در بسیاری از بحث‌وجدال، مردم برای این‌که اتمام حجت کنند و حرف آخرشان را بزنند، از کلمات قصار و شعرهای «گلستان» کار می‌گیرند. همین شعرِ «بنی آدم اعضای یک‌دیگرند» که در زبان عالم و آدم است نیز شعری از کتاب «گلستان» است.

«گلستان» کتابی از قرن هفتم هجری است. این کتاب در هشت «باب» است که باب اول آن مشخصا در موعظه‌ی شاهان نوشته شده است.

به احتمال زیاد می‌توان گفت که بسیاری از طالبان سواد خواندن کتاب «گلستان» را ندارند. البته به این معنا نیست که «گلستان» کتاب دشوارخوانی باشد. آسان و شیرین است اما بسیاری از افراد طالبان که در پی حذف زبان فارسی تفنگ بدست گرفته‌اند همان مقدار سواد خواندن چند خط آسان و شیرین را هم ندارند. اکنون همین‌هایی که رنگ‌وبوی گل را نمی‌شناسند، می‌خواهند زبان فارسی را حذف کرده و آتش به گلستان زنند.

اگر بخواهیم «گلستان» را با توجه به محتوای آن به طالبان معرفی کنیم، باید از همین ابتدا بگوییم که موضوع مسلط در این کتاب «شیوه‌های آدم‌شدن» است. سعدی از راه‌های مختلفی به این‌جا می‌رسد که به خوانندگان طریق آدمیت را نشان دهد.

قاری یونس راشد، معین امور جوانان وزارت اطلاعات و فرهنگ طالبان در بامیان گفته است که افغانستان به ادبیات فارسی نیازی ندارد. عکس: شبکه‌های اجتماعی

سعدی برای آدم‌شدن راه‌های مختلفی را نشان می‌دهد. پرهیز از ظلم، دوراندیشی و خدمت به خلق هر کدام یکی از آن راه‌هایی است که سعدی برای آدم‌شدن خوانندگان، به‌خصوص برای شاهان بسیار توصیه می‌کند.

مثلا در حکایت کوتاه انوشیروان می‌خواهد از زبان شاه به لشکریانش بگوید که به مردم ظلم نکنند. «آورده‌اند که نوشیروان عادل را در شکارگاهی صید کباب کردند و نمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد. نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند از این قدر چه خلل آید؟ گفت بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده است. هر که آمد بر او مزیدی کرد تا بدین غایت رسید.

اگر ز باغ رعیت ملِک خورد سیبی/برآورند غلامان او درخت از بیخ/به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد/زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ».

در «گلستان» حتا برای پادشاهی که ظلم می‌کند، خواب، به این دلیل که لحظه‌ای پرهیز از آزار خلق است، نوعی عبادت حساب می‌شود. در یکی از حکایات باب اول آمده است: «یکی از ملوکِ بی‌انصاف پارسایی را پرسید که از عبادت‌ها کدام فاضل‌تر است؟ گفت تو را خواب نمیروز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.»

اما از میان عمده‌ی این راه‌هایی که برای آدم‌شدن و مردم‌شدن توصیه می‌شود، هم‌نشینی است. تعامل با مردم، حرف‌شنوی از مردم، پرهیز از خودکامگی، خودداری از حذف و تعصب، رفتار مسالمت‌آمیز با اطرافیان، در این اثر فاخر ادبیات فارسی، طریقه‌های اول آدمیت است.

سعدی حکایات زیادی را در این مورد نقل می‌کند. او حتا تلاش می‌کند که این نوع حکایاتش را با روایات ادغام کند تا با توسل به شاهدمثالی از تاریخ و متون مقدس و تجربیات گذشتگان، از طریق کلام مؤثر جلو ظلم و استبداد را هرچه بیشتر بگیرد.

مثلا در این حکایت سعدی روایتی از گذشتگان می‌آورد: «غافلی را شنیدم که خانه‌ی رعیت خراب کردی تا خزانه‌ی سلطان آباد کند. بی‌خبر از قول حکیمان که گفته‌اند هرکه خدای را عزوجل بیازارد تا دل خلقی بدست آرد، خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش برآرد.

آتش سوزان نکند با سپند/آنچه کند دود دل دردمند».

از این میان، یکی از حکایات مشهور او در این خصوص، حکایت سگ اصحاف کهف و داستان همسر لوط است. او می‌نویسد که هم‌نشینی با بدان خاندان نبوت را گم کرد. اما سگ اصحاب کهف که پی نیکان گرفت، مردم شد:

«با بدان یار گشت همسر لوط/خاندان نبوتش گم شد/سگ اصحاب کهف روزی چند/پی نیکان گرفت، مردم شد».

این اما در حالی است که طالبان چپ‌وراست در پی حذف مردم‌ هستند. گروه گروه جوانان و تحصیل‌کردگان و خبرنگاران و منتقدان و فعالان مدنی و دیگراندیشان و زنان را حذف و شکنجه می‌کنند. از کسی حرف‌شنوی ندارند. به کتاب‌های دیگران، به منابع دیگران و به ادبیات دیگران گوش نمی‌دهند. آلات موسیقی را آتش می‌زنند، کتاب‌ها را سانسور می‌کنند و تفتیش عقاید راه می‌اندازند. درست در چنین وضعیت حذف و شکنجه و دیگرآزاری، طالبان ادعا دارند که در افغانستان به ادبیات فارسی نیازی نیست. اما آیا به همان معنایی که در «گلستان» مطرح است برای همزیستی مسالمت‌آمیز، برای تعامل با مردم، برای حرف‌شنوی و آگاهی از منابع زبانی و ادبی مردم نیازی نیست که طالبان ادبیات فارسی و «گلستان» سعدی بخوانند؟