سارا عنان
حضور گستردهی مهاجران افغانستانی در ایران نه یک موضوع جدید بلکه رویدادی نزدیک به نیمقرن است. در این مدت همیشه سیاستهای رسمی دولتهای مختلف در ایران، سازوکاری قدرتمند برای جلوگیری از ادغام اجتماعی این جمعیت در بدنهی جامعه را شکل داده و این گروه را با کمترین دستمزد و حداقل حقوق کار در خدمت اقتصاد و انباشت سرمایه قرار دادهاند. علاوه بر آن، تجربهی زندگی مهاجران افغانستانی در ایران میتواند تصویری از تعاملات اجتماعی روزمرهی آنان و نوع رفتار باشندگان بومی را نشان دهد که ویژگی برجستهی آن رفتار تبعیضآمیز و بدرفتاری گروهی از ایرانیان است. برای مهاجران افغانستانی، شروع هر دورهای انتخابات در ایران، خبر یک تغییر مثبت نبوده بلکه تداوم و افزایش ترس را در بر داشته و یادآوری این که، زندگی آنان همیشه با نگرانی و زیر سایهی ترس قرار داشته است. ترسی که امروز هم برای مهاجران افغانستانی با تروماهای جمعی از بازداشت توسط پولیس، اردوگاه و تجربههای پیشین همچنان وجود دارد.
مهاجران افغانستانی با نیمقرن کار و تلاش در ایران نه تنها از حقوق و امتیازات اجتماعی برخوردار نشدند بلکه اجازه نیافتند به خواستههای معمولیشان برسند. هنوز، تعدادی از خانوادهها برای دسترسی به خدمات آموزشی با دشواریهایی روبهرو هستند. هزینهی درمان برای مهاجران چندین برابر است. رویا و آرزو برای آنان با گذشت نیمقرن هنوز هم در حد رویا و آرزو مانده است؛ نه برای نسل اول که در شرایط اضطرار و جنگ به ایران پناه آوردند، بلکه برای نسل دوم، سوم و چهارم که در ایران متولد شدهاند نیز چنین است.
چهار نسل مهاجران افغانستانی با گذشت نیمقرن از زندگی در ایران هنوز در اندوه و انبوهی از زخمها و حسرت یک زندگی معمولی قرار دارند. از اینرو، در این گزارش و گزارشهای بعدی، به مرور چند کتاب با موضوع نزدیک به نیمقرن کار و زندگی مهاجران افغانستانی در ایران پرداخته میشود.
خانهی برادر
«در خانهی برادر» را آرش نصر اصفهانی نوشته است. این کتاب را شماری از پژوهشگران، جامعترین اثر تحقیقاتی در زمینهی حضور نیمقرن مهاجران افغانستانی در ایران میدانند. هدف این کتاب، تلاش برای فهم بهتر وضعیت کنونی مهاجران افغانستانی در ایران و موانع ادغام اجتماعی آنان در جامعهی ایران است. آرش نصر اصفهانی یادآوری میکند که مهاجران و پناهندگان افغانستانی در ایران یک گروه همگن نیستند. این جمعیت از منظر مشخصات قومی، مذهبی، سابقهی سکونت، وضعیت حقوقی و ارتباط با افغانستان متشکل از گروههای متنوع است و هر بخش نیز مسائل مختص به خود را دارد. بهگفتهی نویسنده، وضعیت یک خانوادهی پناهنده که بیش از سی سال است در مشهد زندگی میکند، با کارگر فصلی که شش ماه از سال بهطور غیرقانونی در باغهای اطراف شهر دماوند در تهران کار میکند، متفاوت است. تمرکز اصلی کتاب بر گروههایی است که عموما بهصورت خانوادگی ساکن ایران هستند و بهطور خاص تأکید بر نسل دوم و سوم پناهندگان است که در ایران به دنیا آمده و بزرگ شدهاند. گروهی که خواهان بهرسمیت شناخته شدن، دریافت تابعیت ایران و یا برخورداری از حقوق کامل شهروندی هست.
کتاب از چهار بخش اصلی تشکیل شده که هر بخش چندین فصل را در بر دارد. در بخش اول، فصل نخست به کلیات مسألهی مورد بررسی میپردازد؛ به این سؤال کلیدی که چرا با گذشت نیمقرن زندگی افغانستانیها در ایران، هنوز این کشور برای آنان خانهی برادر است و خانهی خودشان نشده است؛ چرا هنوز مهمان هستند و بهعنوان صاحبخانه پذیرفته نمیشوند و مهمتر این که اصرار بر مهمانبودن افغانستانیها منافع چه کسانی را تأمین میکند. در ادامه زندگی نسل اول مهاجران افغانستانی در ایران را شرح میدهد و شرایط اکنون برای نسل دوم، سوم و چهارم را که در این کشور متولدشدهاند نومیدکننده و نپذیرفتنی میداند. نویسنده در این فصل این سؤال اصلی را مطرح میکند که چرا نسلهای بعدی مهاجران در ایران ادغام نشدهاند؟
سیاستهای رسمی دولت ایران
کتاب در بخش دوم به سیاستهای نیمقرن گذشتهی دولت ایران در قبال مهاجران و پناهندگان افغانستانی پرداخته است. نویسنده، دورهی زمانی حدودا چهلسالهی حضور پناهندگان افغانستانی در ایران (از زمان ورود اولین موج پناهندگان در سال ۱۳۵۷ تا امروز) را به سه دورهی متمایز تقسیم کرده است. دورهی اول (۱۳۵۷-۱۳۷۰) که دورهی «سیاست درهای باز» نام گرفت و از زمان شروع مهاجرتهای گسترده تا زمان سقوط دولت کمونیستی در افغانستان را در بر میگیرد.
زمانی دوم (۱۳۷۱-۱۳۸۵) دورهی «سیاست بازگشت» نام گرفت که در آن سیاست بازگشت و اصرار بر خروج افغانستانیها از ایران مهمترین مشخصهی سیاست رسمی است. در این مقطع حضور مهاجران افغانستانی در رسانهها و گفتار مقامهای محلی و مسئولان دولتی بهشدت چالشبرانگیز شد؛ از یکسو حضور آنان عامل کمبودها و مشکلات اقتصادی و همچنین مسائلی چون گسترش بیکاری، ناامنی، جرم و بیماری تصویر شد و از سوی دیگر و با قدرت گرفتن طالبان، افغانستانیهای ساکن ایران در چهرهی تهدید بالقوهی امنیتی علیه ایران تصور شدند.
بازهی زمانی سوم (از ۱۳۸۶ تا اکنون) دورهی «سیاست ساماندهی» نام گرفت که مشخصهی اصلی آن اذعان به اهمیت نیروی کار افغانستانی در اقتصاد ایران و جایگزین سیاست بازگشت با رویکرد «سازماندهی» یا به عبارت دقیقتر، کنترل است.
دلایل اسکان پناهندگان در شهرها و روستاها
به نظر نویسنده، در توضیح دلایل پذیرش افغانستانیها در جامعهی ایران عوامل زیادی دخیل است، اما در این میان، دو موضوع برجستهتر است. مسألهی اول آغاز جنگ با عراق و نیاز ایران به نیروی انسانی بود که سبب شد تا پذیرش افغانستانیها وجهی پراگماتیک و نه لزوما ایدئولوژیک داشته باشد. به عبارت دقیقتر، نیروی کار ارزانقیمت افغانستانیها در زمانی که بخشی از نیروی انسانی ایران به میدان جنگ اعزام شده بود، میتوانست این خلاء را پر کند. براساس این ادعا، حضور افغانستانیها در ایران در زمانهای که ایران درگیر یک جنگ فرسایشی با عراق بود، منافع زیادی برای این کشور به همراه داشت.
موضوع دوم این است که حضور افغانستانیها در ایران، دولت را قادر میساخت سازمانهایی از افغانستانیها را شکل دهد که در معادلات سیاسی و داخلی افغانستان بتواند از آنها بهره بگیرد. بهگفتهی میلانی (۲۰۰۶)، ایران از «کارت افغانستانی» بهمثابهی ابزاری برای گرفتن امتیاز از شوروی استفاده کرد تا مانع از ارسال سلاح به عراق در طول جنگ هشتساله شود. به اعتقاد وی، ایران برای ایجاد حوزهی نفوذ در افغانستان از گروههای مشخص حمایت و سعی کرد آنها را در قالب نیروهای منسجم سازماندهی کند. حضور پناهندگان افغانستانی این امکان را برای ایران میسر ساخت تا با آموزش یک نیروی افغانستانی آن را برای لحظهی مناسب جهت اعزام به افغانستان آماده کند (نصر اصفهانی، ۱۴۰۰، ص ۸۹ -۹۰).
تبعیض و خشونت در زندگی روزمره
بخش سوم کتاب به تجربهی زندگی مهاجران افغانستانی میپردازد. نصر اصفهانی در سه فصل جداگانه تلاش میکند زندگی در ایران را از نگاه شماری از مهاجران افغانستانی توصیف کند. در این بخش نشان داده میشود که مهاجران افغانستانی خود را در نظام اجتماعی در چه جایگاهی میبینند و محدودیتها و موانع قانونی چه شکلی از زندگی را برایشان رقم زده است. نویسنده نشان داده است که افغانستانیها تجربههای متنوعی از زندگی در ایران دارند که تبعیض، تحقیر، اضطراب و بیقدرتی چهار مؤلفهی اصلی تجربهی زندگی یک مهاجر افغانستانی در ایران را تشکیل میدهند.
ذهنیت جامعهی ایرانی نسبت به مهاجران و پناهندگان افغانستانی در نوع روابط و تعاملات اجتماعی متجلی میشود. جامعهای که پناهندگان افغانستانی را در موقعیتی فروتر میپندارند، طبعا این تلقی را در رفتار خود نیز بازتاب میدهد. تجربهی رفتار خشونتآمیز جامعهی محلی با افغانستانیها، از جمله موضوعاتی است که در مصاحبه با افغانستانیها به کرات تکرار شده و یکی از تلخترین و پیچیدهترین جنبههای زندگی مهاجران افغانستانی در ایران است. از یکسو بسیاری از آنان افراد مورد اعتماد ایرانیها محسوب میشوند و رابطهای بسیار نزدیک دارند و از سوی دیگر، تجربهی رفتارهای توهینآمیز و خشونتآمیز از سوی بخشهایی از جامعهی محلی نیز تجربهی روزانهی بسیاری از افغانستانیها است (نصر اصفهانی، ۱۴۰۰، ص ۲۳۷ – ۲۳۸).
اغلب مصاحبهشوندگان بر این باور هستند که در جامعهی ایران پیشداوری منفی نسبت به مهاجران افغانستانی قدرتمند است. وقتی صحبت از رفتار مردم ایران میشود هم بسیاری بر این باور هستند که خشونت علیه افغانستانیها در جریان تعاملات روزمره امری متداول است. اگرچه بسیاری از این مهاجران در خاطرات خود مواردی را به یاد دارند که رفتاری دوستانه از یک دوست، همسایه یا همکار ایرانی تجربه کردهاند، اما وقتی تصویر بزرگتر کل جامعه را در نظر میگیرند، برای آنان شدت برخوردهای خصمانه بیش از روابط دوستانه است. مثلا نرگس ۳۱ ساله از یک تجربهی خود چنین سخن میگوید:
«هم رابطهی خوب و هم رابطهی تلخ بوده است. مثلا ما در یک خانهای بودیم که پدرم تصادف و فوت کرد. در روزهای تصادف ایشان، من یک دختربچهی کوچک بودم. همسایهی ما مثل ما عزاداری کرد، حتا خانهاش را در اختیار ما گذاشت. بالعکس در همان زمان وقتی برادرم دنبال پدرم میگشت که چه اتفاقی برایش افتاده است …از نظر پولیس، فوت پدرم یعنی انگار یک گوسفند یا یک حیوان مرده است. خبر مرگ پدرم را به برادرم خیلی راحت میگوید. آری، یک پیرمرد افغانی را اینجا زده بودند، له کرده بودند، فکر کنم مال شما است. جمع کنید بیایید ببرید. فلان بیمارستان بردند. یعنی چه؟ آن یک انسان بود. یک پیرمرد افغانی را زدند، بیایید جمع کنید ببرید؟ برادرم که آن وقت، یک پسر جوان بود، وقتی خبر مرگ پدر را از پاسگاه میشنود بهشدت ناراحت میشود. بارها از این مسأله یاد میکرد که چطور آن فرد که واقعا یک پولیس جامعه است، خیلی راحت میگوید که یک پیرمرد افغانی را زدند و له کردند» (نصر اصفهانی، ۱۴۰۰، ص ۲۳۹ -۲۴۰).

اما یکی از متداولترین اشکال بدرفتاری با افغانستانیها در فضای عمومی، خشونت کلامی یا به قول هانیه ۳۰ ساله، «زخم زبان» است. محتوای این خشونت کلامی عموما تحقیر فرد افغانستانی است و اشکال مختلفی دارد. ناصر ۲۶ ساله یکی از متداولترین آنها را چنین مطرح میکند: «یک چیزی که من جالب میدانم این است که وقتی اگر یک لباس خوب بپوشی و از جایی عبور کنی، یک دوست ایرانی ببیند، میگوید افغانی را ببین تیپ زده. مثلا اگر لباس درست نپوشی، از سر کار بیایی و لباست کثیف باشد، یا پرخاک باشد، طرف آدم نگاه میکند و خنده میکند، یا مثلا تمسخر میکند» (نصر اصفهانی، ۱۴۰۰، ص ۲۴۲).
سیمای متمایز هزارهها
نویسندهی کتاب در ادامهی بخش سوم کتاب توضیح میدهد که برای مصاحبه با مهاجران افغانستانی از میان اقوام مختلف ساکن در ایران هزارهها انتخاب شدند. دلیل این انتخاب نیز فنوتیپ آسیایی این قوم است. تمایز چهرهی هزارهها یکی از عوامل شناخته شدن آنان، برچسب خوردن و تجربه کردن رفتارهای خصمانه و خشونت در فضاهای عمومی و تعاملات روزمره است. در ایران هزارهها هستند که بهنام «افغانی» شناخته میشوند و سایر اقوام افغانستانی از روی چهره و ظاهر به راحتی از ایرانیها قابل تمایز نیستند. این تمایز چهرهی هزارهها، آنان را قربانی خشونتهای روزمره میسازد.
در این بخش آمده است که یافتههای تحقیق نشان میدهد هزارههایی که از نظر ظاهری شبیه به ایرانیها هستند، تجربهی کمتری از رفتارهای توهینآمیز در زندگی روزمرهیشان در فضاهای عمومی دارند. در حال حاضر در منطقهای مانند «بازار باقرشهر» بسیاری از فروشندگان افغانستانی تاجیک هستند. آنان معمولا در برخورد اول خود را کرمانی، زابلی، کرد یا بلوچ معرفی میکنند و از نظر ظاهری امکان تشخیصشان وجود ندارد. بهعلاوه، یادگرفتن لهجههای محلی ایرانی به آنان کمک میکند تا شناخته نشوند و به همین سبب کمتر دچار مشکل با مردم محلی و همچنین مأموران دولتی شوند (نصر اصفهانی، ۱۴۰۰، ص ۲۵۹- ۲۶۰).
نتیجهگیری
نویسنده در بخش چهارم و آخر کتاب، پدیدهی مهاجران افغانستانی را دوباره با این سؤال متفاوت نتیجهگیری نموده و مورد توجه قرار داده است که چرا پس از گذشت چهاردهه و تمایل این جمعیت به ماندن در ایران، کماکان آنان از حقوق برابر شهروندی محروم هستند و به آنان تابعیت ایران اعطا نمیشود؟ چرا جمعیتی که بیش از نیمی از اعضایش متولد ایران هستند، بخش زیادی از روابط خانوادگیشان در ایران شکل گرفته، در ایران رشد کرده و جامعهپذیر شدهاند، بهعنوان ایرانی شناخته نمیشوند؟ بهگفتهی نویسندهی کتاب، شواهد نشان میدهد که بخش بزرگی از این جمعیت به دلایل مختلف تمایل به ماندن در ایران دارد اما سازوکاری قدرتمندی وجود دارد که در عین بهرهبرداری حداکثری از مزیتهای اقتصادی این مهاجران در ایران، مانع از مطرحشدن مسألهی اعطای تابعیت ایرانی به آنان شده است.
نویسنده توضیح میدهد که اگر نسل اول مهاجران افغانستانی موقعیت کنونی خود را با شرایط خود در زمان جنگ در افغانستان مقایسه میکنند، برای این نسل جدید، مرجع مقایسه نه افغانستان -که بسیاریشان شناختی از آن ندارد- بلکه شرایط همسالان ایرانی خود و همچنین پناهندگان و مهاجران در کشورهای دیگر است. اگر سیاست ارائهی حداقل امکانات و خدمات ضروری زندگی، جوابگوی نسل اول پناهندگان افغانستانی به ایران بوده است. اما تداوم آن با ظهور نسل جدید، به سادگی ممکن نیست. بهعلاوه، دغدغههای مربوط به تحصیل و اشتغال جوانان نیز به نسل اول منتقل شده و آنان نیز امروز انتظارات بیشتری از دولت ایران دارند. سؤال اینجا است که این نسل جدید متولدشده در ایران را تا چه زمان میتوان به همین شکل بلاتکلیف و معلق بهعنوان یک گروه خارجی ساکن در ایران نگه داشت؟