مقدمه‌ای کوتاه بر فمینیسم (Feminism: A Very Short Introduction)

نویسنده: مارگارت والترز

انتشارات: آکسفورد

مترجم: معصومه عرفانی

بخش چهل و ششم

فمنیسم در سراسر جهان-7

زنان مهاجر غیر قانونی، اغلب نسبت به حقوق‌شان ناآگاهند و حتا در صورت آگاهی، نمی‌دانند چطور آن را درخواست کنند. آنها به به ندرت به شبکه‌ای حمایتی دسترسی دارند. گرچه در آمریکا، بعضی از گروه‌های مبارز برای حمایت از آنها برخاسته اند اما تنها موجودیت این زنان، فمنیست‌های غربی را در پارادوکسی رنج آور قرار می‌دهد و ما (فمنیست‌های غربی) را برای نگاهی دقیق‌تر به این‌که چگونه ما محرومیت زنان دیگر را نادیده می‌گیریم، به چالش می‌کشد.

سخن پایانی-1

پس آینده چه خواهد بود؟ آیا آینده‌ای برای فمنیسم وجود دارد؟ آیا (فمنیسم) حداقل در کشورهای غربی ثروت‌مند، هنوز مورد نیاز است؟ سوزان فالودی آمریکایی، در 1922 به شیوه‌ای قناعت بخش اما با جزئیاتی دلسردکننده، از تجربۀ فمنیست‌ها از آنچه او به عنوان «واکنش‌های پس زننده» می‌خواند، بحث کرد. این واکنش‌ها از سمت زنانی بودند که بدون شک از این جنبش منفعت برده اند –همچنین مردانی که اگرچه بی نصیب نبوده اند اما به ندرت این حقیقت را به رسمیت شناخته اند-  و (اکنون) با عصبانیت اظهار می‌دارند که فمنیست‌ها از حد خود گذشته اند. چنانکه جولیت میشل و آن اوکلی، در سومین مجموعه مقالات خود «چه کسی از فمنیسم می‌ترسد؟ با نگاهی به واکنش‌ها»، گفته اند فمنیسم، بسیاری از مردم را ناراحت می‌کند؛ بخشی به این دلیل که «کل مسئله این‌که زنان چه کسی هستند و چه می‌خواهند، تقسیم بندی میان زندگی عمومی و خصوصی را به چالش می‌کشد.»

در قرن 20 میلادی، «موج نخست» فمنیست‌ها، برابری سیاسی و مدنی را درخواست کردند. در دهۀ 1970، «موج دوم» بر حقوق جنسی و خانوادگی زنان متمرکز شد و ارزش زیادی برای آن قایل بودند. در حال حاضر نیز همین درخواست‌ها هدف اصلی واکنش‌های منفی هستند. «شخصی، سیاسی است»، شعار مشهور دهۀ 1970 بود که به نظر می‌رسد برخی از فمنیست‌های معاصر در پی دگرگونی آن هستند. امر سیاسی، به امری «صرفا» شخصی نزول پیدا کرده است، به سوالاتی در مورد روابط جنسی و زندگی خانوادگی –که البته دارای دلالت‌ها و پیامدهایی هستند که هنوز، و با فوریت، نیاز به رسیدگی دارند.

ناتاشا والتر در «فمنیسم جدید (1998)»، با پذیرش این‌که زنان «هنوز فقیرتر از مردان و دارای قدرتی کم‌تر از آنها هستند»، بحث می‌کند که وظیفۀ فمنیسم معاصر «حمله بر ابزارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نابرابری» است. او به نکته‌ای مهم اشاره کرده اما تا حدی زیاد در مورد این‌که دقیقا منظورش از این حمله چه بوده، مبهم باقی مانده است. او در یک مصاحبه، به گونه‌ای که گویی به جای طرح موضوعی که دهه‌ها مورد گفت‌وگو بوده، موضوعی جدید مطرح کرده باشد، اظهار داشت: «ما می‌خواهیم برای تغییر جامعه همراه با مردان کار کنیم، نه علیه مردان»؛ «در نهایت، اگر قرار است همه چیز در عرصۀ خانگی تغییر کند، این به معنای این است که مردان باید سهم منصفانه‌ای از کارهای خانه را به عهده بگیرند و زنان به همان اندازه بیشتر فعالیت داشتند و در کار بیرون از خانه سهم بگیرند»؛ «ما باید برای خلق جامعه‌ای برابر، با مردان دست به دست هم دهیم.»

اما اگر والتر در جایی از بیش از حد شخصی بودن جنبش قدیمی انتقاد می‌کند، در صفحاتی بعدتر معترض به بیش از حد سیاسی بودن آن است –یا گاهی بدتر از آن، انتقاد می‌کند که اعضای جنبش «خشک، شلخته، بی سلیقه و  زنانی بی شوهر مانده» بودند (مسلما آنچه من از جنبش به خاطر دارم متفاوت است). او تا آنجا پیش می‌رود که مارگارت تاچر را به عنوان «قهرمان بزرگ ستایش ناشدۀ فمنیسم بریتانیایی»، کسی که موفقیت زنان را به عنوان امری عادی نشان داد، توصیف کند. اما تاچر هرگز علاقه‌ای به مسایل زنان نداشت و آشکارا عدم حمایت خود از دیگر زنان سیاسی را نشان می‌داد.

کتاب «زن کامل (1999)» از جرمین گییر که تا حدی به عنوان جوابی خشمگینانه و موثر به کتاب ناتاشا والتر و «خودشیفتگی غیر روشنفکرانۀ» او نوشته شد، بحث می‌کند که والتر فمنیسم را چنین می‌نماید که گویی تنها در مورد «پول، رابطه جنسی و مُد» است. او اضافه می‌کند:

«زمانی که فمنیست‌های هم نسل خود من شروع به اظهار نظرهایی با جدیتی آشکار در این باره کردند که فمنیسم از حد خود فراتر رفته است، در حالی که فمنیست‌ها به شیوه‌ای و تا مرزی زندگی خود را پیش برده اند که به آنها (نسل جدید)، حق داشتند «هر چیزی که دارند»، داده است، مانند پول،  احساس کردم آتش خشمی را در درون من شعله ور کردند. اینجاست که خاموش ماندن غیر قابل توجیه است».

مردم، بدون شک، بیشتر از تغییرات، نگران «تهدید تغییرات شخصی» بودند. بنابراین بعضی با دلتنگی تصویری خیالی از دوران طلایی هویت‌های ثابت جنسی را دستاویز قرار دادند، رویای رابطه‌هایی میان زن و مرد که با وجود تمام نابرابری‌ها، به شکلی آرامش بخش، قابل پیش بینی بود.  از جهتی، دیگران تاکید کردند – در عبارت قدرتمند نیومی وولف- که، «لرزه‌ای در جنسیت» اتفاق افتاده است و در نتیجۀ آن تعداد بیشتری از زنان در جایگاه‌های قدرت جابجا شده اند. وولف در «آتش با آتش (1983)» بحث می‌کند که زنان باید آنچه او فمنیسم «قربانیان» می‌نامد را رها کنند، دست از شکایت بردارند و فمنیسم «قدرت» را در آغوش بکشند.