فارین افرز/استنلی مککریستال و کوش سادات
ترجمه: جلیل پژواک
برای گزینهی «اقدامات بیشتر» چرا ایالات متحده نمیتواند دوباره نسخهی سال 2009 افزایش نظامیان خود در افغانستان را در نظر بگیرد؟ این استراتژی، که بهخاطر زمانبندی بلندپروازانه و ناکامیاش در اجرای یک رویکرد کل-دولت-شمول ناقص بوده است، اما در صورتیکه واشنگتن از خود صبر و تعهد لازم در قبال آن نشان میداد، میتوانست موفق شود. اما اجرای کارزار ضدشورش برای یک دورهی تمدید شده –که همیشه با روان امریکا جور درنمیآید- با توجه به تجربیات اخیر در عراق یک امر بعید بود. امروزه، بهدستآوردن حمایت مردمی و سیاسی برای افزایش اساسی سطح نیروهای ایالات متحده در افغانستان و تعهد برای چند سال دیگر، بیشتر از پیش بعید و ناممکن است. پیشنهاد چنین استراتژییی تا وقتیکه شرایط بهکلی تغییر نکرده باشد، غیرواقعبینانه است. علاوه بر این، افغانها در سراسر کشور بر این باور اند که افزایش حضور ایالات متحده، از لحاظ سیاسی بهمدت طولانی پایدار نخواهد بود؛ که این امر باعث افزایش نگرانیهای آنها شده است از اینکه پس از امریکا در افغانستان چه اتفاقی خواهد افتاد.
تمام این موارد این را میرساند که رویکرد فعلی امریکا برای افغانستان تنها گزینهی قابل قبول است. زیر چتر این استراتژی، واشنگتن با این هدف که فقط یک رابطهی بلندمدت با حضور نظامی محدود در افغانستان داشته باشد، مجبور خواهد بود که از آرزوهای بلندپروازانهی خود در افغانستان بکاهد. سیاستگذاران علاوه بر اینکه از برخی از اهداف بزرگ گذشته دست میکشند، باید این را روشن بسازند که ایالات متحده به اهداف اصلی خود بهشکل واضح و صریح متعهد است. همچنین این استراتژی ثبات منطقوی را تقویت میکند، به توسعهی متوسط اما پایدار اقتصادی کمک میکند و یک زمینه را برای جمعآوری اطلاعات و راهاندازی عملیات ضدتروریستی حفظ میکند.
هرچند که این استراتژی حتما هزینههایی در قبال دارد، اما مزایای آن –مانند حصول اطمینان از بقای دولت غیرطالبانی- ارزش هزینه را دارد.
ممکن است منتقدان بگویند که پیروی از این استراتژی و مسیر، همان کلیشهی معروف the definition of insanity است که مفهوم آن «بارها و بارها انجام یک کار مشابه و انتظار نتیجهی متفاوت» میباشد. اما حقیقتِ همهچیز در افغانستان پیچیدهتر است. ایالات متحده انتخاب بهتری روی دست ندارد و در واقع، این گزینه هم چندان بد نیست. علاوه بر این، در محدودهی این استراتژی فضا و امکان برای توسعه و بهبودی پدید میآید –از لحاظ مبارزه با طالبان در افغانستان، مواجهه با آنها و متحدان آنها در پاکستان و ایجاد یک دولت مسئولتر در کابل.
هدف قرار دادن طالبان
ادامه دادن معطوف به نابودی طالبان در افغانستان، گفتنش آسان اما عملیکردن آن البته که دشوار است. اما این کار برای دوام افغانستان بهعنوان یک ملت ضروری است. هیچ گروه مخالف دیگری به اندازهی طالبان در ایجاد یک جنبش موفق نبوده است. طالبان با نشاندادن خود بهعنوان یک جایگزین مشروعتر برای رژیم کنونی، دولت را تهدید میکنند و به فراهمآوری پناهگاه به ISIS و دیگر تهدیدات فراملی ادامه میدهند.
ایالات متحده باید به فشار روی طالبان از طریق حملات هدفمند علیه رهبری این گروه، اردوگاههای آموزشی و تسهیلات آنها ادامه بدهد. اما واشنگتن باید به خارج از افغانستان نیز نگاه کند و بهدنبال افزایش فشار بینالمللی روی این گروه باشد. گرفتن یک قطعنامه از سوی سازمان ملل که در آن طالبان بهعنوان گروه تروریستی جهانی شناخته شود، یک حرکت قدرتمندانه اما مسلما دشوار خواهد بود –این کار بهشدت از مشروعیت این گروه کاسته و دسترسی آنها به حمایت خارجی را کاهش میدهد. به احتمال زیاد، اعمال فشار دیپلماتیک روی کشورهایی (بهویژه کشورهای حوزهی خلیج فارس که در آن طالبان بهصورت آزادانه کمک مالی جمعآوری میکنند و کسب و کار راهانداختهاند) که از طالبان حمایت میکنند و به آنها پناهگاه امن فراهم میکنند، نتیجه خواهد داد.
این امر همچنین بهمعنای اعمال فشار روی پاکستان است. البته این تاکتیکی است که دشواری و بیاثر بودن آن قبلا ثابت شده است. هرچند که پاکستانیها اقداماتی علیه برخی از تهدیدها داشتهاند اما، رهبران طالبان، شبکهی حقانی و دیگر گروههای تروریستی در شهرهای بزرگ این کشور مانند، پیشاور، کویته و حتا پایتخت آن اسلامآباد، بهطور آزادانه فعالاند. این خوب است که افغانستان را بدون تغییر در روابط ایالات متحده با پاکستان امن بسازیم، اما تجربه نشان داده است که این کار غیرممکن است.
متاسفانه، فشار بر پاکستان برای روی دست گرفتن اقدامات موثرتر و ندادن پناهگاه به طالبان، شمشیر جادویی و گلولهی نقرهیی نیست که برخیها به آن امیدوار اند. این فشار میتواند در شکل همکاری نظامی تقلیل یافته باشد، اما اهرم فشار واشنگتن نسبتا محدود است و میتواند به منافع امریکا در این کشور یک تهدید واقع شود و همچنان حساسیتهای بیشتری در روابط نهچندان خوب دو کشور ایجاد کند. با اینحال، در هرجا که ممکن باشد، اعمال فشار خوب است.
رسیدن به یک راهحل سیاسی برای معضل طالبان قابل ترجیح است و اینکه فشار جدید نظامی روی این گروه بتواند آنها را به میز مذاکره بکشاند، نیز ممکن است. اما اینکه فرض کنیم طالبان در مقابل چنین تلاشهایی خیلی حساس هستند، اشتباه است. تا زمانیکه این گروه به رسیدن به موفقیت – حتا در مدت زمانی بسیار طولانی- از راه جنگ و درگیری باور داشته باشد، احتمال ادامهی درگیری از سوی آنها خیلی بالا است. بنابراین، توافق صلح با این گروه در آیندهی نزدیک خیلی بعید بهنظر میرسد. لازم به یادآوری است که تلاشهای شورای عالی صلح افغانستان که برای مذاکره با طالبان ایجاد شده است، در سال 2001 در پی ترور رهبر این شورا، برهانالدین ربانی، متوقف شد. و حملات طالبان در مقیاسی بزرگ، که منجر به مرگ تعداد زیادی از غیرنظامیان میشود، مذاکره در موقعیت کنونی را تقریبا ناممکن ساخته است.
بهترین کاری که ایالات متحده میتواند انجام دهد، این است که فشار بیشتر روی طالبان وارد کند و در عینحال، به ظرفیتسازی در دولت افغانستان کمک کند – تا افغانها در نهایت بتوانند مسوولیت حفظ حاکمیت خود را به عهده بگیرند و از تبدیل شدن دوبارهی کشور به پناهگاه تروریستها جلوگیری کنند.
تعقیب دشمن
در افغانستان یک ضربالمثل است که ترجمهی تقریبی آن میشود: «اگر آب در پایین رودخانه گل آلود است، وقتات را با تصفیهی آن تلف نکن، بهتر است به بالای رودخانه بروی». به همین ترتیب، هیچگونه کارزار نظامی ایالات متحده نمیتواند در افغانستان موفق شود –در حالیکه دشمن از پناهگاههای امن خود در پاکستان لذت میبرند. بنابراین، امریکا باید عملیات خود را بهبود بخشیده و به خاک پاکستان تمرکز کند.
همانطور که معلوم است، تصفیهی آب در بالای رودخانه از نظر سیاسی دشوار ثابت شده است. تهاجم نظامی امریکا در سالهای 1916 و 1917 به مکزیک برای شکار رهبر چریکها، پانچو ویلا، بهشدت بحثبرانگیز و جنجالی بود. همینطور، کارزار نظامی امریکا علیه پناهگاههای ویتنامیهای ویتنام شمالی در کمبوجیا و لائوس در جریان جنگ ویتنام؛ تهاجم نیروهای بریتانیایی به اندونیزیا در سال 1960 که بهجای ارتش مالیزیا صورت گرفت؛ تهدید شورویها در 1980 به حمله بالای پناهگاههای امن مجاهدین در پاکستان و همینطور در جریان جنگ عراق که نیروهای ویژهی امریکا در تعقیب القاعده به سوریه رسیدند؛ در هر مورد پیچیدگیها و جنجالی بودن عملیاتها بسیار زیاد بود.
با اینحال، اینکه عملیات ایالات متحده در پاکستان را غیرمحتمل بشماریم، اشتباه است. طالبان امروزه همانند مجاهدین در دههی 1980، در اطراف سه مرکز اصلی در این کشور –ایالت بلوچستان، وزیرستان و خیبر پختونخواه- سازمان داده شدهاند. طالبان در حالیکه از معافیت مجازات در این سه جای برخوردار اند، حملات خود را در اینطرف مرز، در افغانستان راهاندازی میکنند. تیمهای عملیاتی شبکهی حقانی از طریق گذرگاه مرزی تورخم با استفاده از اسناد قانونی، برای راهاندازی حملات کلان، موفق به عبور شدهاند. آنها که در پاکستان بهشکل ویژه انتخاب و آموزش دیدهاند، حملاتِ دقیقا برنامهریزی شده و مرگبار را علیه سفارتخانههای خارجی، ادارات دولتی افغانستان و تاسیسات نظامی ناتو و امریکا، راهاندازی میکنند.
یک استراتژی کاملا دفاعی در مقابل این تهدیدات هرگز کافی نخواهد بود. در اینجا عملیات تهاجمی بسیار متمرکز، عمدتا در افغانستان اما در صورت لزوم در داخل پاکستان، مورد نیاز است. ایالات متحده سابقهی راهاندازی چنین عملیاتی را از زمان آغاز جنگ افغانستان دارد، اما میتواند آن را بیشتر کند. برای به حداکثر رساندن اثربخشی و کارایی این عملیات، ایالات متحده باید یک گروه یکپارچه با ماموریت ویژه را با افغانستان تشکیل بدهد که سازمانهای اطلاعاتی، نهادهای مجری قانون و نیروهای نظامی دو کشور را قادر میسازد تا با هم همکاری کنند. در بهترین حالت، پاکستان مایل به شرکت در این چنین تلاشهای مشترک میشود اما در صورتیکه چنین همکاری صورت نگیرد، افغانستان و ایالات متحده باید بدون توجه به پاکستان عمل کنند.
کابلی با توانایی بیشتر
عنصر نهایی استراتژی ایالات متحده در افغانستان باید شامل قانع کردن دولت افغانستان برای پیشبرد اصلاحات باشد. بدون یک کارزار هماهنگ و موثر برای کاهش فساد و افزایش کارایی نهادهای کلیدی این کشور، مشروعیت حکومت نزد مردم افغانستان آسیبپذیر باقی خواهد ماند. در طی 16 سال گذشته، واشنگتن میلیاردها دالر را صرف آموزش و تجهیز نیروهای افغان و ایجاد زیرساختهای افغانستان کرده است، با اینحال، این کشور فقط چند نهاد معدود دارد که بهدرستی کار میکنند. تعداد انگشتشمار از کسانیکه کار میکنند، موفقیت خود را مدیون سرمایهگذاری در توسعهی رهبری هستند.
آوردن اصلاحات در دولت افغانستان نیازمند هماهنگی دوامدار با خود افغانها است؛ بسیار بیشتر از نشستن و نوشیدن سه فنجان چای و آشنایی. بهبود نهادهای افغانستان نیازمند کار طولانیمدتِ ایجاد سرمایهی انسانی و تغییر رفتار مقامات است تا، کارهای کوتاهمدت مانند ساخت زیربنا و دیگر پروژهها. بر این اساس، ایالات متحده باید با افغانستان در گزینش، آموزش، مربیگری و حمایت از رهبران راستین آینده، کمک کند. اعزام و استقرار تعداد بسیار زیادی از کارشناسان غیرنظامی، که برخیها خواستار آن شدهاند، غیرعملی است. ایجاد و فرستادن چنین گروهی در گذشته دشوار ثابت شده است و مردم امریکا، اشتیاق اندکی برای چنین اقداماتی دارند. اما ایالات متحده میتواند به حمایت برای یک شبکهی کوچکتر از مشاوران غیرنظامی بینالمللی و امریکایی که میتوانند در افغانستان برای مدت طولانی بمانند، دست پیدا کند. آوردن تغییر در هر جامعهیی دشوار است اما، محیط پیچیدهی افغانستان جای خوبی برای تازهواردها و تازهکارهای خوشنیت نیست. برای بزرگترین احتمال موفقیت در درازمدت، ایالات متحده به ایجاد کادری از متخصصان متعهد که با زبان، فرهنگ و واقعیتهای سیاسی افغانستان آشنایی دارند و با یک استراتژی هماهنگشده با هم مرتبط هستند، نیاز خواهد داشت.
فشار و مقاومت
اینکه هرگونه تلاش بیشتر در افغانستان را بهعنوان نمونهی نهایی از حماقت یا خیرهسری ببینیم، وسوسهانگیز است. در بهاصطلاح «گورستان امپراطوریها» شکست ممکن است اجتنابناپذیر بهنظر آید. اما این بدبینی، این حقیقت که اکثریت افغانها با رژیم طالبانی مخالفاند و تعداد اندکی از بازگشت این گروه به قدرت سود میبرند، را نادیده میگیرد. علاوه بر این، ایالات متحده و متحدانش در افغانستان-پسا-یازدهم-سپتامبر حداکثر تلاش کردهاند که بهعنوان استعمارگر قالب نشوند. افغانها ناامیدی خود را ابراز کردهاند –از خشم بهخاطر تلفات غیرنظامی گرفته تا ناامیدی در مورد فقدان پیشرفت اقتصادی- اما بیشتر آنها آرزوی اقدامات بهتر-انجام-شده دارند تا آرزوی ترک افغانستان از سوی ایالات متحده.
آنهایی که شک و تردید دارند این استدلال را پیش میکشند که حتا یک اقدام محدود میتواند ناکام شود و اگر اینطور شود، واشنگتن مجبور میشود که از یک موضع جهنمی، با اکراه تعهد خود نسبت به یک دولت نالایق را افزایش دهد. این دورنما یادآور اقدامات همانند در جریان جنگ ویتنام است که ناموفق بودند. در واقع این یک ریسک است، اما اگر واشنگتن با دقت اهداف خود را شناسایی کند، قابل مدیریت و در روشنی گزینههای دیگر، قابل قبول است.
اینکه اعلام کنیم «بازی تمام است» و برویم، شاید قانعکننده باشد، اما تصویر یک افغانستان پس از امریکا زیبا نیست. هرچند که حضور غرب در جهان اسلام باعث خشم میشود، حقیقت اما این است که غیبت کامل، این روایت که امریکا به نقاط غیرمسیحی جهان اهمیت نمیدهد، را تقویت میکند. بدون احیای نظریهی دومینو از جنگ سرد، یک شخص هنوز میتواند بگوید که عقبنشینی امریکا از افغانستان بعید است که کشور را به یک محل آرام و بیجنبوجوش بازگرداند که در رمان (کاروانها) از جیمز میچنر در سال 1963 بهعنوان یک صحنه یا محیط عجیبوغریب آمده است. احتمال این که پس از عقبنشینی امریکا از افغانستان، رژیم ایدئولوژیک به قدرت برسد که سرکوبگر است و از تروریسم فراملی پشتیبانی میکند، بیشتر است. در میان یک سلسله انتخابها، بهترین گزینه این است که برخی از نسخههای سیاست فعلی را دنبال کنیم. ایالات متحده نیز ممکن است همین کار را بکند، و نیز اینکه قادر به انجام آن است.