زهرا جویا و عابرشایگان
پیش از جمعه در هیاهوی آزمونی به قول خودش، سرنوشتساز بود و پس از آن هم بیخبر از همه چیز در لای کوهپایههای پر برف در دنیای خودش. همین دیروز کمکآنتن گوشیسادهاش که پشت بام خانهی گلی شان نصب است، زیگنالی دریافت میکند. گوشی به زنگ میآید. صدای آن سوی خط برایش آشناست. با همهمهی خاص که در ریتم صدایش موج میزده به جهانتاب سلام میکند. برادر جوانش در ارتش ملی، عکسهای بیهوای خواهرش را در شبکههای اجتماعی دیده و از آن همه حسن که در مورد خواهرش شنیده، از شوق در پستاش نمیگنجیده است: “مبارک باشد تو مشهور شدی. خیلی تشکر که در امتحان کانکور اشتراک کردی. خوشحالم کردی خواهر جان.” جهانتاب شوکه میشود. نمیداند که پاسخ برادرش را چه بگوید. خوشحال باشد یا نگران. نگران واکنش شوهر و پدرشوهرش. آنها چه خواهند گفت. یک تابو شکسته، تابوی نشر عکس یک زن در روستای دورافتاده و سنتگرا و معتقد به عرف.
برخلاف انتظار، وقتی شوهرش موسا و پدرشوهرش انور از ماجرا باخبر میشوند، از اتفاق پیشآمده، استقبال میکنند.
جهانتاب 25 ساله، روز جمعه فاصلهی شش ساعتهی دهکدهاش “اوشتو” و “نیلی” مرکز دایکندی را میپیماید تا به آزمون کانکور دانشگاه خصوصی ناصر خسرو اشتراک کند. او همراه با نوزاد دو ماههاش، روی زمین نشسته و با حالت مادرانهاش هم از دختربچهاش مواظبت میکند و هم سرگرم نوشتن پاسخهای پرسشنامهاست. در این حالت، یکباره او شکار دوربین ممتحن باریکبیناش میشود. یحیا عرفان، استاد دانشگاه، عکس او را در صفحهی فیسبوکاش نشر میکند. دیری نمیگذرد که عکسهای جهانتاب و نوزاد کوچکاش در جلسهی امتحان، سوژهی کاربران شبکههای اجتماعی میشود و بهطور گسرده دستبهدست میشود. اما خودش دو روز بعد از این ماجرا خبردار میشود.
خانوادهی شوهر جهانتاب سه سال تمام تصمیم داشتهاند که او را به دانشگاه بفرستند اما وضعیت نابهسامان مالی این اجازه را به آنها نداده است. انور پدرشوهر جهانتاب میگوید که او از همان نوجوانی دختر تیزهوش و درسخوانی بوده و در دوران مکتباش همیشه، اول نمرهی کلاسش بوده است: “بنا به علاقهای که به تحصیل دارد، همیشه کتاب و قلم در دستش بود. گفتیم که خدا خوشش نمیآید که جهانتاب از درس و تحصیل محروم بماند.”
جهانتاب، وقتی 18 سال داشته، با موسا، جوان کشاورز همروستایش عروسی میکند. حالا مادر سه فرزند است. پسر بزرگاش حیاتالله پا به پنج سالگی گذاشته است. خزران خواهر لیلا، نوزاد دوماههی جهانتاب است که با مادرش در آزمون کانکور اشتراک کرد.
موسا، کشاورزی میکند. زمین مال خودش نیست. برای زمینداران کار میکند و در آخر سال هم سهمی از آن برایش میدهند. خرج و دخلاش باهم جور در نمیآید. به همین دلیل، جهانتاب از اشتراک در آزمون سراسری کانکور باز مانده است. حالا اما موسا تصمیم گرفته، هر طوری که شده، همسرش را به دانشگاه بفرستد. او معقتد است که اگر جهانتاب را نتواند به دانشگاه بفرستد، نه تنها استعدادش را زیر خاک میکند که فرزندانش هم مثل خودش بیسواد خواهد ماند.
جهانتاب که حالا حمایت خوانوادهاش را هم دارد، مصمم است در رشتهی حقوق یا ادبیات تحصیل کند. تا حالا 8 عضو خانوادهی 13 نفرهی شوهرش مصروف تحصیلاند.
جهانتاب در سال 92 خورشیدی، صنف دوازدهم را در مکتب “اوشتو” ولسوالی میرامور تمام کرده است. پس از آن شش سال در مکتب ابتداییه روستایش آموزگاری کرده است. حالا همراه با خانوداهی 13 نفرهی شوهرش در ولسوالی میرامور دایکندی زندگی میکند.
او میگوید زنان زیادی مثل او در دایکندی مشتاق درس و تحصیلاند اما بهدلیل وضعیت بد اقتصادی، نمیتوانند تحصیلات شان را ادامه دهند.
جهانتاب حاضر است تمام دشواریهای زندگی را پشتسر گذاشته به کابل یا نیلی دانشگاهش را تمام کند.