نشنال ریویو – جی نوردلینگر
ترجمه: جلیل پژواک
با کاپیتان یک تیم شگفتانگیز رباتیک آشنا شوید.
فاطمه قادریان مهمان مجمع آزادی اسلو است و من او را در لابی گراند هوتل در قلب پایتخت ناروی ملاقات میکنم. او از آشپزخانه سیبزمینی سرخکرده سفارش میدهد. چرا که نه؟
از او میپرسم “سیبزمینی سرخکردهی مکدونالد دوست داری؟” با لبخندی پاسخ میدهد: “بلی”. او در این امر تنها نیست. کل جهان به دنبال قوسهای طلایی (لوگوی مکدونالد) راه افتاده است.
فاطمه 16 ساله و یک افغان است. او کاپیتان تیم رباتیک –که همه اعضای آن دختران هستند- است؛ تیمی که در اطراف جهان شناخته شده است. سال گذشته این تیم قرار بود در مسابقات رباتیک در واشنگتن اشتراک و رقابت کند اما دولت ایالات متحده از صدور ویزا به اعضای آن خودداری کرد. این مشکل حل شد و تیم به موقع در آن مسابقه شرکت کرد.
چند روز پس از بازگشت به افغانستان، اتفاق بدی افتاد. دولت اسلامی با بمبگذاری مسجدی را در هرات، ولایتی که فاطمه و خانوادهاش در آن زندگی میکنند هدف قرار داد. تروریستها حدود 40 نمازگزار، از جمله پدر فاطمه را در این مسجد کشتند.
فاطمه و من دربارهی بمبگذاری صحبت نمیکنیم اما او بعدتر، هنگام سخنرانیاش در مجمع آزادی به آن پرداخت. هنگامی که حملهی دولت اسلامی آغاز میشود، فاطمه در خانهاش در نزدیکی مسجد خواب بوده. او به یاد میآورد: “من با سروصدای وحشتناک آن از خواب پریدم. مادرم که نماز صبح را به پایان رسانده بود به بیرون از خانه دوید تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. سعی کردم با پدرم تماس بگیرم. اما او برای اولین بار در زندگیام تلفن را جواب نداد”.
فاطمه میگوید که پدرش قهرمان وی است: “او به من یاد داد که شجاع باشم. و این چیزی است که باید باشم”.
فاطمه یکی از خوششخصیتترین دخترانی است که شما ملاقات خواهید کرد: دختر شگفتانگیز با لبخند خجالتی و خندهی فوقالعاده و جذاب. زبان او فارسی است، یا آنطور که برخیها این شکل خاصی از فارسی را مینامند “دری فارسی” است اما فاطمه مقداری انگلیسی نیز میداند. ما برای گفتوگو کمک یک مترجم را با خود داریم.
فاطمه دانشآموز صنف یازدهم لیسه عالی “مهری” در هرات است. شهر هرات مرکز ولایتی در غرب افغانستان است که بازهم هرات نامیده میشود. در این ولایت نزدیک به 40 درصد کودکان شانس رفتن به مکتب را ندارند.
البته محرومیت دختران این ولایت جدی است. فاطمه میگوید: “برخی [از دختران] ممکن است نتوانند پس از هفت سالگی به مکتب بروند. بعضی از آن ها در مناطق دورافتاده زندگی میکنند؛ مناطقی که هیچ مکتبی در آن وجود ندارد. و برخی هم در مناطق تحت کنترل طالبان زندگی میکنند؛ گروهی که به دختران اجازه نمیدهد به مکتب بروند”.
همانطور که صحبتمان را ادامه میدهیم، متوجه میشوم کشوری که فاطمه در آن زندگی میکند، در تمام عمر فاطمه درگیر جنگ بوده است. این مسأله چگونه است؟ آیا برای فاطمه این یک امر عادی است؟ یا آن را غیرعادی احساس میکند؟
او قطعا حس میکند که این غیرعادی است و در واقع فاطمه این را میداند. این واقعیت او را آزار میدهد.
او میگوید: “افغانستان یکی از اولین کشورهایی است که استقلالاش را به دست آورد”. این اتفاق در سال 1919 رخ داد. با اینحال، افغانستان خیلیخیلی عقبتر از کشورهایی است که بعد از افغانستان و در برخی موارد خیلی بعدتر از این کشور به استقلال دست یافتند.
فاطمه قادریان یک افغان میهنپرست است و میخواهد کشورش پیشرفت کند و جایگاهی را که حقاش است در میان سایر ملتها برای خود دست و پا کند؛ یک جایگاه عادی.
فاطمه در مکتب همانطور که شاید حدس بزنید ریاضیات، ساینس و کمپیوتر را دوست دارد. او مطمئنا یک شخص STEM (کسی که علاقهمند ساینس، تکنولوژی، ریاضیات و انجنیری به عنوان یک رده تحصیلی/آموزشی است) است اما او نوشتن را نیز دوست دارد و در آن خوب است. فاطمه هنگامی که 13 ساله بوده یک کتاب به نام “افغانستان من” نوشته است. حالا او روی کتاب بعدیاش کار میکند. آیا نوشتن برای او راحت است؟ فاطمه اعتراف میکند که با نوشتن راحت است. او میگوید: “نوشتن یکی از سرگرمیهای من است”.
مربی تیم رباتیک دختران افغان رویا محبوب است. او نیز مهمان مجمع آزادی اسلو است. رویا محبوب خودش هم فوقالعاده است: زن “بیزنسی” افغان و موسس یک شرکت نرمافزاری.
رباتیک در هرات به حدی غیرمعمول است که وقتی قطعات مورد نیاز تیم فاطمه از طریق پُست به این ولایت رسید، مقامات ادارهی پست نمیدانستند این قطعات چه چیزی هستند و چه کاری میشود با آن ها کرد. این امر کمی کار تیم را به تاخیر انداخت. آن ها پروژهی شان را کمی با تاخیر شروع کردند و باید همه سختتر کار میکردند.
رسیدن فاطمه به جایگاه کاپیتانی این تیم مایهی حیرت من است، در این مورد با او صحبت کردم. پاسخ او این است: “استاد کسی را انتخاب میکند که بتواند گروه را رهبری کند. شما باید از توانایی سازماندهی خوبی برخوردار باشید، باید کار را در زماناش انجام بدهید”. تیم فاطمه در بسیاری از شهرهای اروپا و امریکا سفر کرده است. آن ها از ایالات متحده از جمله شهرهای نیویورک، دیترویت و سانفرانسیسکو بازدید کردهاند.
از فاطمه میپرسم “کدام شهر را بیشتر و کدام شهر را کمتر دوست داری؟”. فاطمه با اظهار اینکه هر شهر ویژگیها و فضای خاص خودش را داراست، حاضر نمیشود که پاسخ مشخص بدهد.
از او در مورد شهر خودش میپرسم: “آیا در هرات سلبریتی (شخص مشهور) هستی؟ آیا همه تو را میشناسند؟”. فاطمه میگوید: “وقتی به مکتب میروم، حجاب میپوشم تا فقط چشمهایم معلوم شوند. اگر حجاب را نپوشم مردم مرا خواهند شناخت”. از او میپرسم اینکه مردم او را بشناسند بد است یا خوب. میگوید: “در بعضی موارد خوب است و در بعضی موارد هم بد”. شناسایی او برای امنیت شخصیاش بد است.
از فاطمه میپرسم سایر دختران چطور؟ آیا آن ها فاطمه را دوست دارند، او را تحسین میکنند، به او مراجعه میکنند؟ پاسخاش بلی است. سایر دختران افغان از فاطمه حمایت و او را تشویق میکنند. آن ها همچنین دوست دارند که او را نصیحت کنند؛ امری که فاطمه به هیچوجه از آن ناراحت نمیشود. او میگوید: “هر شخصی نظر خاص خودش را دارد. و این خوب است که با دیگران مشورت کنید”.
پسران چطور؟ آیا آن ها فاطمه را تحسین میکنند یا از وی نفرت دارند؟ فاطمه با تعجب میگوید: “معلوم است که آن ها از من بدشان میآید! با اینحال برخی از آن ها [پسران] در رسانههای اجتماعی خوب هستند. بعضی از آن ها مرا تشویق میکنند، اما دیگران نه”. به فاطمه میگویم که شرط میزنم پسران بسیاری او را پنهانی دوست دارند. لبخند میزند و میخندد.
فاطمه ارادهی قوی به کار در جهت پیشرفت دختران و زنان افغانستان دارد. او میگوید: “چیز بسیاری قوی درون من است که مرا به حمایت و محافظت از دختران هدایت میکند. چیزی در من وجود دارد که وادارم میکند همیشه بخواهم این کار، حمایت از دختران و زنان را انجام دهم”.
فاطمه میگوید حالا که او و سایر دختران “مزهی درس و تحصیل” را چشیدهاند، آن را بیشتر میخواهند و به طور کلی آن را بیشتر برای جامعه میخواهند.
فاطمه میخواهد مهندس نرمافزار شود. او همچنین دوست دارد در تاسیس یک مکتب STEM (مکتب ساینس، تکنالوژی، انجنیری و ریاضیات) برای دختران در افغانستان کمک کند. فاطمه میگوید: “دختران زیادی هستند که هوش و استعدادهایی دارند که هیچکس در مورد آن نمیداند. این چیزها باید کشف شوند. مردم به فرصت نیاز دارند. ما باید به آن ها فرصت بدهیم تا بتوانیم کسانی مانند اینشتین را در کشورمان داشته باشیم”.
فاطمه طرفدار “پروپاقرص” اینشتین است و چیزهای بسیاری در مورد او میداند. (البته او هریپاتر را نیز دوست دارد).
از فاطمه میپرسم نام مکتبی که او تصورش را در سر دارد چه میتواند باشد؟ میگوید: “چیزی شبیه به ’رویاپردازان افغان‘ چیزی که در مورد رویاها سخن بگوید”.
این دختر آرزو میکند کشورش را به سمت روشنایی مدرنیته بکشاند. او مانند کشورش با سختی هرچه تمام از قتل، هرجومرج، خشونت و هرآنچه که افغانستان روی آن را به خود دیده رنج برده است. دیدار با او، فاطمه قادریان، واقعا مایهی خوشی و خرسندی است.