نقدی بر روش‌شناسی پژوهش «ریشه‌یابی رادیکالیسم دینی در نظام آموزش عالی»

نقدی بر روش‌شناسی پژوهش «ریشه‌یابی رادیکالیسم دینی در نظام آموزش عالی»

  • طارق بصیر، دانش‌جوی دوره‌ی دکترای اقتصاد، دانشگاه آسیای جنوبی، دهلی

اخیرا پژوهش جدید انستیتیوت مطالعات استراتیژیک افغانستان تحت عنوان «ریشه‌یابی رادیکالیسم دینی در نظام آموزش عالی افغانستان؛ بررسی درس‌گفتارهای نظام سیاسی اسلام و تأثیر آن بر دانش‌جویان»، نوشته‌ای آقای «رامین کمان‌گر»، رونمایی شده است. این پژوهش شامل دو بخش است. بخش اول پژوهش به بررسی محتوا و آموزه‌های مندرج یکی از مضامین ثقافت اسلامی-«نظام سیاسی اسلام»-‌که در همه‌ی رشته‌ها (منهای شرعیات) و همه‌ی دانشگاه‌های أفغانستان تدریس می‌شود، پرداخته است. در بخش دوم پژوهش کوشش می‌شود تا نشان داده شود که تدریس مضمون درسی فوق و آموزه‌های مندرج آن سبب رادیکالیزه‌شدن دانش‌جویان و رشد رادیکالیزم دینی در آن‌ها می‌شود.

بخش اول تحقیق به بررسی سه کتابی مرتبط به مضمون «نظام سیاسی اسلام» از سه استاد در سه دانشگاه (دانشگاه کابل، دانشگاه هرات و دانشگاه ننگرهار) و همچنان مصاحبه‌های عمیق با آن‌ها، می‌پردازد. بخش دوم آن هم شامل توزیع و تحلیل ۳۷۳ پرسش‌نامه به دانش‌جویان سه دانشگاه مذکور و تلاش برای تثبیت تاثیر محتوای مضمون فوق بالای رادیکالیزه‌شدن فکر دانش‌جویان است. مشخصا در این پژوهش کوشیده شده است به دو سوال تحقیق ذیل پاسخ ارائه شود:

۱- آیا مطالب و آموزه‌های مندرج در درس‌گفتارهای [مضمون] «نظام سیاسی اسلام» حامل رادیکالیسم دینی است؟

۲- آیا فراگیری این آموزه‌ها می‌تواند از عوامل رادیکالیزه‌‌شدن دانش‌جویان باشد؟

در بخش نخست، نویسنده به خوبی مفهوم عام «رادیکالیسم» را توضیح می‌دهد و در قدم بعد به رادیکالیزم دینی می‌پرادازد. چند شاخصه‌ی مشخصی از رادیکالیزم را تعریف می‌کند و درس‌گفتارهای مضمون «نظام سیاسی اسلام» را در مقایسه با آن شاخصه‌ها در سه دانشگاه کشور (‌کابل، هرات و ننگرهار) مورد بررسی قرار می‌دهد. این قسمت پژوهش به روش «اسنادی» انجام می‌شود و نویسنده نشان می‌دهد که محتوای مضمون فوق با شاخصه‌های تعریف‌شده‌ی رادیکالیزم همخوانی دارد. نقد و ایراد‌های ممکنه‌ای وارد بر این بخش، مربوط به کسانی می‌شود که در حوزه‌ی ثقافت اسلامی و مضمون «نظام سیاسی اسلام» دانش تخصصی دارند و اگر سخنی هست باید به آن‌ها واگذار شود. نقد من بیشتر بر میتودولوژی و روش‌شناسی پژوهش تمرکز خواهد داشت و کوشش خواهد شد تا بر نواقص و ایرادهای روش‌شناختی پژوهش از یک دید تخصصی پرداخته شود.  

گذشته از بحث هنجاری بخش اول تحقیق، در آنچه می‌آید به ایراد‌ها و نواقصی که در «میتودولوژی»‌و «روش‌شناسی» پژوهش فوق در رابطه به سوال دوم تحقیق موجود است، اشاره می‌شود. نویسنده کوشیده است تا از طریق تحلیل یک‌سری پرسش‌نامه‌ها به این نتیجه برسد که فراگیری آموزه‌های مضمون درسی فوق]به تنهایی خود[ باعث رادیکالیزه‌شدن دانش‌جویان شده است. از دید این قلم، این نتیجه‌گیری به چند دلیل زیر ناقص و نادرست است:

۱- نادیده گرفتن عوامل فرهنگی-اجتماعی دیگر: عوامل دیگری مثل پس‌زمینه و ایدئولوژی خانوادگی، وضعیت اقتصادی-اجتماعی، پس‌زمینه‌ی جغرافیایی-قومی و عوامل دیگر «منحصر به فرد دانش‌جو» که می‌تواند روی گرایش تندروانه‌ی او تاثیر بگذارد، کنترل و مدنظر گرفته نشده است. شما بدون در نظر گرفتن عوامل فوق، از نگاه علمی نمی‌توانید با قاطعیت ادعا کنید که تنها یک مضمون درسی و آن‌هم در فاصله‌ی زمانی چندسال دانشگاه، باعث رادیکالیزه‌شدن یک دانش‌جو شده است. خصوصیات و عوامل دیگر اجتماعی-اقتصادی دانش‌جو-قبل از این‌که دانش‌جو وارد دانشگاه شود،-‌در تاثیر‌گذاری مضمون فوق بالای فکر دانش‌جو اثر گذار است. شاید برای دانش‌جویی با فکری رادیکال قبلی و با یک پس‌زمینه‌ی خاص، قسمت‌های رادیکال متن جذاب‌تر و قابل پذیرش‌تر باشد، اما برعکس شاید عین محتوا به دانش‌جویی با پس‌زمینه متفاوت، اصلا پذیرفتنی نباشد و نتواند هیچ تاثیری بالای فکر او بگذارد. ادعای پژوهش در صورتی می‌توانست با قاطعیت و اطمینان علمی ارائه شود که- بر فرض مثال- شما دو مجموعه از دانش‌جویانی با «پس‌زمینه‌های اجتماعی مشابه» را مدنظر بگیرید که به مجموعه‌ی اول مضمون «نظام سیاسی اسلام» ‌‌تدریس شود و به مجموعه‌ی دوم نه. اگر نتیجه‌ی رادیکالیزه‌شدن در مورد مجموعه‌ی اول مثبت بود، آن‌زمان می‌توانید از دید علمی و با قاطعیت ادعا کنید که این نتیجه به سبب تدریس مضمون «نظام سیاسی اسلام» بوده ‌است؛ در غیر آن از دید علمی چنان ادعایی کرده نمی‌توانید. از این‌که در پژوهش فوق این عوامل و ظرافت‌ها مدنظر گرفته نشده است، پس ادعای ظاهرا علمی که در پژوهش فوق در مورد رادیکالیزه‌شدن دانشجویان به سبب فراگیری مضمون «نظام سیاسی اسلام» ‌شده است، «غیرعلمی»‌ و «بی‌اساس»‌ است.

هرچند نویسنده در بخش روش‌شناسی پژوهش تذکر می‌دهد که برای رفع نقیصه‌ی فوق پرسشی در پرسش‌نامه اضافه شده است که از آشنایی قبلی دانش‌جویان با مباحث مندرج مضمون «نظام سیاسی اسلام» می‌پرسد، اما باید گفت که درج چنان پرسش ساده‌ای به تنهایی نمی‌تواند تاثیر عوامل «منحصر به فرد»-‌مثل پس‌زمینه‌ی فرهنگی و وضعیت اقتصادی-اجتماعی- بر رادیکالیزه‌شدن دانش‌جو را کنترل کند و در نظر بگیرد.

در قسمت دوم پژوهش نویسنده در پی تثبیت یک رابطه‌ی «علّی و معلولی» میان تدریس مضمون درسی و رادیکالیزه‌شدن دانش‌جو است، اما مبادرت به این مهم، ایجاب یک «تحقیق جامع کمی» و کنترل کردن عوامل پس‌زمینه‌ای دیگر با استفاده از روش‌های پیش‌رفته‌ی احصایه‌‌ای مثل «ریگراسیون»، را می‌کند. رابطه علٌی را که نویسنده خواسته است تثبیت کند، با روش‌های ابتدایی تحقیقاتی که در پژوهش به‌کار رفته است و در محدوده‌ی پژوهش فوق، ناممکن و دست‌نیافتنی است. پس می‌توان ادعا کرد که پژوهش فوق هم از یک خطای میتودولوژیک و هم از «گسست استنباطی» رنج می‌برد.

۲- پیش‌فرض رابطه‌ی «یک‌به‌یک» میان فکر رادیکال و نظامی‌گرایی: نویسنده به صورت ضمنی پیش‌فرض گرفته است که رابطه‌ی یک‌به‌یک و حتمی میان فکر رادیکال و نظامی‌گرایی و متوسل شدن به قوه‌ی قهریه‌ی فزیکی یا مسلحانه وجود دارد. این پیش‌فرض الزاما همیشه صادق و درست نیست. احزاب و گروه‌های مختلفی با ایدئولوژی رادیکال در کشور‌های مختلف فعالیت دارند که الزاما شیوه‌ی انقلاب یا متوسل‌شدن به قوه‌ی قهریه یا نظامی‌‌گری را قبول ندارند و برای دست یافتن به اهداف فکری خود به آن متوسل نمی‌شوند. افکار و برنامه‌های سیاسی رادیکال نیز می‌توانند در چهارچوب فعالیت و مبارزه سیاسی نرم و خشونت‌پرهیز به پیش برده شوند. همچنان نباید فراموش شود که در افغانستان گرایش‌های نظامی تندروانه و گروه‌های افراطی مسلح بیشتر عوامل «سیاسی-اقتصادی» و «استخباراتی» دارند. شاید قسمت کوچکی از جنگ افغانستان و گروه‌های بنیادگرای مسلح، ناشی از عوامل ایدئولوژیک باشد اما همه‌ی جنگ أفغانستان جنگ ایدئولوژیک و فکری نیست. هیچ تحلیل‌گر آگاه، منکر عوامل مهم سیاسی-اقتصادی و بازی‌های منطقه‌ای و استخباراتی در جنگ افغانستان نیست. پس الزاما رابطه‌ی «یک‌‌به‌یک» میان فکر و ایدئولوژی رادیکال (چه دینی و چه غیردینی مثل ایدئولوژی‌های چپی) و نظامی‌گرایی و توسل به خشونت فیزیکی یا مسلحانه به صورت حتم وجود ندارد. برعکس خیلی از گروه‌های مافیایی که در بیشتر کشورها فعالیت دارند و دست به خشونت فزیکی و مسلحانه می‌زنند، عوامل و انگیزه‌های اقتصادی دارد تا انگیزه‌های ایدئولوژیک.

در پایان، پژوهش‌گر در مورد سوال اول تحقیق تفحص و واکاوی جامعی کرده است و به صورت سیستماتیک به سوال اول تحقیق جواب ارائه کرده است. اما در تلاش برای پاسخ یافتن به سوال دوم تحقیق و ارتباط دادن آن به سوال اول، نویسنده ناموفق است و بدون استفاده از یک روش تحقیق کامل و «مطالعه‌ی کمی» جامع، دچار «خطای استنباطی» و نتیجه‌گیری عجولانه شده است.