تعامل نسبی قدرت‌های بزرگ در مسکو؛ معزل اجماع ملی و منطقه‌ای همچنان پا برجاست

تعامل نسبی قدرت‌های بزرگ در مسکو؛ معضل اجماع ملی و منطقه‌ای همچنان پا برجاست

  • شریف حضوری

صلح افغانستان قرار بود طی شش ماه به نتیجه‌ی قابل قبول برسد، اما با پدیدار‌‌شدن موانع ملی و منطقه‌ای فرا راه صلح، انتظار می‌رود این پروسه‌ طولانی‌تر گردد و در بدترین حالت، ممکن به شکست بینجامد. بنا‌بر‌این موفقیت این پروسه، به تلاش و همت بازی‌گران درگیر قضیه بستگی دارد. این در‌حالی‌ست که تا حال پنج دور از تعداد دوره‌های نامعلوم مذاکرات میان طالبان و امریکایی‌ها سپری گردیده است، اما  تا اکنون آن‌ها صرف روی دو موضوع موافقت کرده‌اند که عبارت است از؛ تعیین جدول زمان‌بندی خروج نیروهای امریکایی از افغانستان و تعهد طالبان مبنی بر ممانعت تروریستان برای استفاده از خاک افغانستان. دو عنصر مهم آتش‌بس و مذاکره‌ی طالبان با دولت افغانستان که صلح افغانستان به آن مرتبط است، هنوز جایگاه خود را در مذاکرات میان امریکایی‌ها و طالبان بازنیافته است. ‌

ششمین دور از سفرهای منطقه‌ای آقای خلیل‌زاد برای صلح افغانستان خاتمه یافته است و آنچه که این دور از سفر‌های ایشان را نسبت به دوره‌های دیگر متمایز می‌کند، برگزاری نشست سه‌جانبه میان قدرت‌های بزرگ دنیا متشکل از امریکا، چین و روسیه در مسکو بود. در این نشست که برایند آن توسط یک قطعنامه به بیرون داده شد، پکن و مسکو توافق کردند که از ابتکار امریکایی‌ها برای مذاکره با طالبان حمایت ‌می‌کنند. آنان تاکید کردند که گفت‌وگوهای صلح باید همه‌جانبه و همه‌شمول باشد تا همه‌ی افغان‌ها بتواند در آن نقش بازی کنند. جالب این‌جاست که دو کشور روسیه و چین تصریح کردند که خروج امریکایی‌ها از افغانستان باید حساب شده و مسئولانه باشد و همچنین بر ادامه‌ی نشست‌های بین الافغانی که قرار بود دور دوم آن در دوحه برگزار گردد، نیز تاکید کردند. در این نوشته تلاش خواهد شد تا اجماع صلح را در سه سطح ملی، منطقه‌ای و جهانی به بررسی بگیریم.  

معضل اجماع ملی و راه برون‌رفت

گفتنی‌ است که میزان اختلاف‌ها در سطح ملی میان نخبگان سیاسی بر سر مسأله‌ی صلح به شکل بی‌سابقه‌ای افزایش یافته است. این امر سبب شده است تا هر جناحی طرز‌العمل خاصی را برای پیش‌برد صلح در نظر داشته باشد. قبلا اختلافات میان حکومتی‌ها و غیر‌حکومتی‌ها خلاصه می‌شد، اما برگزاری لویه‌جرگه‌ی صلح و عدم شرکت افراد کلیدی حکومت وحدت ملی مانند تیم ریاست اجرائیه، نشان داد که اختلافات بر سر مسأله‌ی صلح به درون تیم حاکم نیز نفوذ کرده است. پر واضح است که اختلافات بیشتر رنگ و بوی انتخاباتی دارد و تیم‌های انتخاباتی به شمول تیم انتخاباتی آقای عبدالله، برگزاری لویه‌‌جرگه‌ی صلح را نمایش‌های انتخاباتی تیم اشرف غنی می‌داند و آن را نوعی تلاش برای کسب اعتبار در میان افکار عمومی قلمداد می‌کند. اختلافات میان قشر سیاسی کشور موجب شد تا شورای رهبری صلح کاری را از پیش برده نتواند که نمونه‌ی آن معرفی هیأت 250 نفری صلح بود که از جانب قطر و طالبان رد گردید. ‌همچنان این شورا نتوانست نشست‌های آتی خود را برگزار کند تا خطوط سرخ را در مذاکره و صلح با طالبان مشخص کند. با توجه به عدم اشتراک افراد سرشناس کشور و تحریم جرگه‌ی صلح، بعید به نظر می‌رسد که متاع خاصی از دل لویه‌جرگه‌ی مشورتی صلح  بیرون آید.

با توجه به تاریخ و تجربه‌های بی‌شمار، ثابت شده است که بازی‌گران سیاسی کشور هیچ‌گاه مستقل نبوده و اختلاف و اجماع‌شان تابع دخالت خارجی‌ها بوده است. برای اثبات این امر لازم نیست تا صفحات بی‌شمار تاریخ را ورق زد و کافی‌ست به پا درمیانی وزیر خارجه امریکا در تشکیل حکومت وحدت ملی اشاره کرد. پس همان‌طوری‌که امریکایی‌ها توانست در لحظات حساس، یخ‌ها را میان نخبگان سیاسی بشکنند و با استفاده از ابزار تهدید و تشویق اجماع را به‌وجود آورد، بدون شک این‌‌بار نیز توانایی این را دارد تا صف قشر سیاسی را در مواجهه با صلح یکی کند و اجماع هرچند زود‌گذر را میان آنان رقم بزند. آن‌چه که حیاتی و درد‌سر‌ساز است و از توانایی واشنگتن نیز خارج می‌باشد، به‌وجود آوردن و حفظ اجماع منطقه‌ای و جلب نظر مساعد کشورهای منطقه بر سر قضیه‌ی صلح افغانستان می‌باشد که در ذیل به آن خواهیم پرداخت.   

معضل اجماع منطقه‌ای و همسایگان ماجراجو

استفاده از تعبیر«آب را در هاون کوبیدن» برای وصول اجماع منطقه‌ای شاید تعبیر گزاف نباشد. استیفن جان استیدمن در مقاله‌ی علمی تحت عنوان «تباه‌کنندگان پروسه‌های صلح» به سه نوع تباه‌کننده و مخرب اشاره می‌کند که عبارتند از؛ تباه‌کننده‌ی محدود، تباه‌کننده‌ی حریص و تباه‌کننده‌ی مطلق. نوع اول آن منافع محدود دارد و با سنگ‌اندازی در راه صلح صرف می‌خواهند به حساب آید. نوع دوم در میانه‌ی نوع محدود و مطلق قرار دارد و با توجه به زمان و مکان و با فرمول سود‌و‌زیان رفتار می‌کند. نوع سوم تباه‌کننده مطلق است که به غیر از تصاحب قدرت مطلق به چیزی دیگری بسنده نمی‌کند.

با استفاده از دسته‌بندی استیدمن می‌شود جایگاه کشورهای منطقه را در قاعده‌ی فوق مشخص کرد. چنانچه بازی‌گران اصلی منطقه‌ای را روسیه، ایران، هند و پاکستان در نظر بگیریم، به نظر می‌رسد دو کشور نخست در جایگاه تباه‌کنندگان ‌محدود ‌قرار می‌گیرند که با سنگ‌اندازی مقطعی می‌خواهند در قضیه‌ی افغانستان طرف حساب به شمار آیند. نادیده نباید گذاشت که این دو کشور علارغم داشتن اختلافات با امریکایی‌ها، سعی کرده است، بعد از سال 2001 در افغانستان  با امریکایی‌ها همکار باشند تا رقیب و مخرب. شکی نیست که حفظ تماس و رابطه با طالبان، دو کشور ایران و روسیه را قادر خواهند ساخت تا در چانه‌زنی‌های بین‌المللی و در بدل همکاری در قضیه‌ی صلح، امتیازاتی را از امریکایی‌ها به‌دست آورند. ‌ممکن شرایط امروز سیاست بین‌الملل تغییر کرده باشد، اما تنیدگی امنیت افغانستان با امنیت این دو کشور، آنان را وادار خواهد ساخت تا طرفدار صلح و ثبات در افغانستان باشند و از پروسه‌ی کنونی صلح حمایت کنند. 

از این میان رفتار سیاسی و استراتژیک هند نسبت به افغانستان تابع شرایط زمان ومکان است و بیشتر با فرمول سود‌و‌زیان پیش رفته است. سیاست این کشور بیشتر در واکنش به اقدامات پاکستان خلاصه شده است. اکنون که مذاکرات صلح با خواست اسلام‌آباد به پیش می‌رود و صحبت‌هایی از ایجاد حکومت موقت به گوش می‌رسد که طالبان در آن بخشی مهمی از قدرت خواهد بود، طبیعی است که این امر به مزاق دهلی نو خوش نخواهد آمد. هندی‌ها درک کرده‌اند که با برگشت پرقدرت طالبان به قدرت، سهم دوستان هند در قدرت کاهش خواهد یافت و از میزان نفوذ دهلی جدید در افغانستان نیز کاسته خواهد شد. در این صورت دهلی نو، به‌وجود آمدن صلح را با شرایط کنونی به نفع خود نمی‌داند. ‌صد البته چنانچه هندی‌ها از برایند صلح اطمینان حاصل کنند و منافعی هر چند کوچک خود را در آن منعکس‌یافته ببینند، صف خود را از مخالفان صلح جدا خواهند کرد. این‌کار با مدد دیپلماسی فعال توسط ایالات متحده و نیز حکومت افغانستان امکان‌پذیر است.

اما آن‌چه معضل اجماع منطقه‌ای خوانده می‌شود، نقش پاکستان در پروسه‌ی صلح است. منافع پاکستان ایجاب می‌کند تا این کشور نقش تباه‌کننده‌ی مطلق را در قضیه‌ی افغانستان بازی کند. به همین سبب است که اسلام‌آباد به کمتر از قبضه‌ی کامل قدرت توسط پیاده‌‌نظامش (طالبان) به چیزی دیگری قناعت نخواهد کرد. از شروع گفت‌وگوهای صلح در سال 2012 تا اقدام امریکا در سال 2018، پاکستان نه تنها افغانستان را در این راه یاری نکرده است، بلکه ‌با تجهیز گروه طالبان، بر طبل جنگ کوبیده است و خرابی‌های بیشتر بار آورده است. به رسمت بخشیده شدن خط دیورند، دسترسی آزاد به بازار‌های آسیای میانه، تضمین دایمی برای جاری بودن آب‌های افغانستان به پاکستان و محدود کردن حضور هند در افغانستان از خواست‌های اصلی پاکستان است که توقع دارد حکومت پسا‌صلح آن را محترم بشمارد. معلوم نیست امریکایی‌ها در بدل چه چیزی، پاکستانی‌ها را قانع کرده است تا با آزادی ملا غنی برادر و تسهیل پروسه‌ی صلح رضایت دهد، اما قطعا تعهد خروج کامل امریکایی‌ها از افغانستان پیشنهادی ‌بوده است که جانب امریکایی به پاکستانی‌ها سپرده ‌و اقناع آن‌ها ‌را فراهم کرده است. راولپندی‌نشینان معتقد است که با خروج کامل امریکایی‌ها و برپایی حکومت، این جنرال‌های پاکستانی‌ست که تعیین می‌کند چه کسی در افغانستان حکومت کند. بدون شک خواست پاکستان تحمیل امارت اسلامی و به قدرت رساندن طالبان است. ‌چنانچه مذاکرات کنونی صلح این خواسته‌های پاکستان را برآورده نسازد و آن را طی یک معاهده‌ای با ضمانت قدرت‌های بزرگ تضمین نکند، این احتمال وجود دارد که پروسه‌ی صلح در هر زمان ممکن توقف داده شود.

اجماع بین‌الملل در مسکو

با توجه با قطعنامه‌ی نهایی نشست مسکو میان سه قدرت جهانی و نیز با عطف به منافع کنونی دو کشور روسیه و چین، در می‌یابیم که همراهی و حمایت پکن و مسکو از پروسه‌ی صلح کنونی به رهبری واشنگتن بسیار محتمل است. از قرائن پیداست که امریکا به دنبال خروج آبرومندانه از افغانستان است. ممکن گفته‌ی جنرال متیس که «امریکایی‌ها جنگ‌ها را نباخته است، بلکه علاقه‌مندی خود را به آن از دست داده است»، در مورد افغانستان نیز صدق کند. با هزینه‌ی بالغ بر 900 ملیارد دالر و تلفات انسانی بیش از دو هزار 400 نفر، شکی نیست که امریکایی‌ها علاقه‌مندی خود را به جنگ افغانستان از دست داده است و تلاش دارد در کوتاه‌ترین زمان ممکن به آن نقطه‌ی پایان بگذارد. حال که انتخابات ریاست جمهوری امریکا هم نزدیک است، این فوریت شتاب بیشتری می‌طلبد. بنا‌براین به سرانجام رساندن صلح در حد اقل زمان ممکن سیاست فعلی امریکا را در قبال افغانستان تشکیل می‌دهد.

چینی‌ها به دنبال تامین مرزهای غربی خود است و تلاش دارد تا پروژه‌ی عظیم یک کمربند و یک راه را با موفقیت به سر منزل مقصود برساند. به همین دلیل منطقه‌ی آرام و با ثبات به نفع چین خواهد بود، اما نادیده نباید گذاشت که پروژه‌ی یک کمربند و یک راه چین، افغانستان را شامل نمی‌شود که از این بابت چینی‌ها را نگران کند و در تلاش ثبات‌بخشی افغانستان باشد، اما برعکس چینی‌ها پروژه‌ی 64 ملیارد دالری که بخشی از یک کمربند ویک راه است را در پاکستان در دست احداث دارد. به‌دلیل اهمیت این پروژه و نیز شراکت استراتژیک پکن- اسلام‌آباد‌، چین را وا می‌دارد تا در سیاست‌های منطقه‌ای خود منافع پاکستان را لحاظ و چه بسا در اولویت قرار دهد. در این صورت بعید نیست که چینی‌ها به قضیه‌ی افغانستان و پروسه‌ی صلح کنونی از عینک پاکستانی‌ها نبینند و به مشورت‌های آنان گوش ندهند. حال که پکن موافقت خود را با ساختار کنونی مذاکرات صلح در مسکو نشان داده است، ممکن مستقلانه و به دور از تبلیغات پاکستانی‌‌ها به قضیه‌ی افغانستان می‌نگرد.

روس‌ها از رشد و گسترش رادیکالیسم در مرزهای جنوبی‌اش نگران است. مسکو در کوتاه‌مدت ممکن ‌از گروه طالبان حمایت‌های مخفیانه کند، اما در بلند‌مدت به هیج وجه طرف‌دار برپایی حکومت طالبانی در پایتخت افغانستان نخواهد بود. در رابطه با نظام پسا‌صلح، روسیه طرف‌دار حکومت ائتلافی به شکل کنونی نیست و نگاهش بیشتر برپایی حکومت یک‌دست و مقتدر است تا بتواند حاکمیت را بر مرزهایش اعمال کند. با کنترل مرزها توسط کابل، از رفت‌و‌آمد اشرار، تروریست‌ها و قاچاقچیان انسان و مواد مخدر به آسیای مرکزی و روسیه جلوگیری خواهد شد ‌و این یکی از اولویت‌های مهم امنیتی روسیه می‌باشد. با این‌که روسیه با امریکا ‌و شرکای عضو ناتو اختلاف دارد، اما تجربه‌ی یک‌‌و‌نیم دهه‌ی اخیر نشان داده است که مسکو عمدا ‌نخواسته است دامنه‌ی این مشکلات به افغانستان کشانده شود. به همین منظور در طول این مدت طرف‌دار حفظ ثبات ‌در افغانستان بوده است و در خیلی از مواقع حساس با امریکا و شرکای غربی‌اش همکاری کرده است. پس موضع‌گیری کنونی مقامات روسی در مسکو و حمایت از پروسه‌ی صلح در امتداد سیاست کلی‌اش مبنی بر حفظ ثبات و امنیت در افغانستان است.

نتیجه‌گیری

با این‌که سیاست تشویق و تهدید ایالات متحده می‌تواند اختلاف سیاسی به‌وجود‌آمده میان نخبگان سیاسی را حل و فصل کند و علارغم این‌که قدرت‌های منطقه‌ای مانند چین و روسیه همکاری خود را با امریکایی‌ها در پروسه‌ی صلح نشان داده است، اما معضل منطقه‌ای به قوت خود باقی‌ست. پاکستان به دلیل نفوذ گسترده‌ای که بر طالبان دارد، می‌تواند در هر زمانی که خواسته باشد، از پیشرفت آن جلوگیری کند. ایران با این‌که از تباه‌کنندگان محدود صلح به شمار می‌آید، اما با فضای ضد‌ایرانی که به رهبری امریکا به‌وجود آمده، بعید نیست ایران نیز همانند پاکستان به تباه‌کننده‌ی مطلق مبدل گردد. با ارتباط و تماس که تهران بر قسمتی از گروه طالبان دارد، بعید نیست که توانایی سبوتاژ کردن صلح را نیز داشته باشد. با این وجود برای رسیدن به صلح تا زمان طولانی باید به انتظار نشست.