طالبان روزنه‌ای از امید را در هلمند نابود می‌کنند

  • ترجمه: عزیزه منجی

پس از آن‌که دونالد ترمپ به‌صورت ناگهانی جلسه‌ای را که قرار بود در کمپ دیوید درباره‌ی مذاکرات صلح افغانستان دایر شود، لغو کرد، چشم‌انداز مذاکرات و توافق روی موافقت‌نامه‌ی صلح میان ایالات متحده آمریکا، دولت افغانستان و طالبان تیره و مبهم شد. اکنون مردم افغانستان خود را برای موج تازه‌ای از خشونت‌های تروریستی آماده می‌کنند و حسرت خاموش‌شدن کورسوی امید برای صلح را می‌خورند.

چرخه‌ی خشونت، سرکوب، مصالحه، آزادسازی منطقه از چنگ طالبان و سپس تجدید خشونت را تعداد اندکی می‌توانند در میان باشندگان روستای 500 نفری سیدآباد، قریه‌ای در جنوب ولایت هلمند درک کنند. از زمان آغاز جنگ آمریكا در افغانستان در سال 2001، سیدآباد شش بار میان دولت و طالبان دست‌به‌دست شده است.

من برای اولین‌بار در سال 2016 به سیدآباد سفر کردم و از تجربه‌ی این قریه، امیدی برای آینده‌ی افغانستان در من پدیدار شد. تجربه‌ی مصالحه میان باشندگان این قریه و طالبان در آن زمان نشان می‌داد که طالبان در مقایسه به دهه‌ی نود میلادی و اوایل دهه‌ی نخست قرن بیست‌ویکم، تغییر کرده‌اند. من فکر می‌کردم اگر سیدآباد بتواند به‌عنوان یک الگو عمل کند، آینده‌ی افغانستان آن‌قدر که بسیاری‌ها پیش‌بینی می‌کنند، تیره و تار نخواهد بود.

تا اوایل این ماه همچنان آن خوش‌بینی را با خود داشتم؛ یعنی تا وقتی که پیام یکی از دوستانم را از هلمند دریافت کردم.

این پیام شامل یک عکس نیز بود؛ عکسی از یک پیرمرد که روی جاده‌ی قیرشده افتاده بود. سایه‌های بلند رهگذران که به تماشا ایستاده بودند، در قاب عکس با رنگ لباس‌های سنتی این مرد می‌خواند. کلاه سفید پیرمرد در پشت سرش قرار داشت، اما هیچ نشانه‌ای از گلوله‌هایی که به او اصابت کرده بود، به چشم نمی‌خورد.

پیام حاوی این خبر بود: «غلام‌سخی دیگر با ما نیست.»

سیدآباد از قریه‌‌های در دشت هلمند است که در دهه 1960، هنگامی که انجنیران امریکایی کانال‌های آبیاری ساختند، وضعیت زراعت رونق گرفت و خانواده‌هایی از مرکز و شمال افغانستان به آن‌جا سرازیر شدند تا زمین‌ها را کشت کنند و برای‌شان خانه بسازند. این قریه در اطراف مکتبی ساخته شده است که از حوالی آن مسیرهای خاکی به مزارع گندم، جواری و خشخاش تریاک کشیده می‌شود. امروز در میان این مزارع خانه‌های پراکنده وجود دارد که متعلق به 70 تا 80 خانواده از قوم هزاره هستند که نیم قرن پیش در آن‌جا ساکن شده‌اند.

در ماه مارچ سال ۲۰۱۶ میلادی وقتی برای نخستین بار از سیدآباد بازدید می‌کردم، این قریه مرا مسحور کرد. در همین سفر با پیرمردی ۶۱ ساله آشنا شدم که قوماندان پولیس محلی این قریه بود و در مهمان‌نوازی بی‌مثال.

این پیرمرد 61 ساله در سال 2011 به‌عنوان فرمانده پولیس محلی سیدآباد منصوب شد. او تجربه نظامی نداشت و چهره مهربانش با نقش وی به‌عنوان فرمانده اصلا نمی‌خواند. عینک مطالعه‌اش که در نور خورشید رنگش تاریک‌تر می‌شد، ظاهرش را بیش‌تر شبیه یک معلم تاریخ مکتب نشان می‌داد. به‌نظر می‌رسید برای او برداشتن گیلاس چای سبز خیلی راحت‌تر است تا گرفتن مخابره‌ی VHF. هنگام بازدید از پنج‌شش پوسته‌‌ی پولیس اصرار داشت كه من از او در حالت بلندکردن اسلحه‌های متفاوت‌اش عكس بگیرم. او نگاه کم‌رنگ و شاد داشت، اما مردان زیر دست او و همه اهالی قریه‌اش، از جمله دو پسرش، منحیث یک فرمانده و یک بزرگ با او رفتار می‌کردند و به او احترام قایل بودند.

او وظیفه‌ی خطرناک فرماندهی پولیس محلی را بر عهده گرفته بود، زیرا وی احساس می‌کرد که وظیفه‌ی خاص او محافظت از مکتبی در سیدآباد است؛ تنها مکتبی در ولایت هلمند که صنف‌های مختلط را برای دانش‌آموزان بزرگ‌تر از نه سال اجازه می‌داد.

در بهار سال 2016، طالبان دوباره به حالت تهاجمی درآمده بودند. پس از خروج ده‌ها هزار نیروهای جنگی خارجی در پایان سال 2014 ، وضعیت در میدان نبرد به نفع طالبان تغییر یافت. شورشیان مسلح به هلمند هجوم آورده بودند و نیروهای دولتی در حال عقب‌نشینی بودند. درحالی‌که خشونت پشت دروازه‌ی این قریه رسیده بود، سیدآباد به‌طور غیرعادی آرام بود و مکتب مذکور هنوز هم فعالیت می‌کرد. چون ساختمان مکتب بلندترین ساختمان در قریه بود، نیروهای امنیتی در پشت بام آن‌جا سنگر ساخته بودند و از آن‌جا علیه دشمن انداخت می‌کردند. تیرهای دشمن هم به سنگر می‌رسید؛ اما زیر آن سقف هنوز هم در صنف‌های درسی درس جریان داشت.

وظیفه سخی سخت و سرنوشت‌ساز شده بود. سیدآباد و مکتب، شش ماه در خط مقدم جنگ بود و پرچم‌های سفید طالبان از پشت بام، تنها در چندصدمتری دورتر دیده می‌شد. یک شب، روح‌الله پسر ارشد سخی با پیراهن‌تنبان صورتی و یک واسکت مهمات، ما را در تاریکی به موقعیت مقدم جبهه برد؛ جایی که پولیس‌های محلی از آن‌جا به سمت مواضع مشکوک طالبان شلیک می‌کردند.

سخی در آن زمان می‌گفت: «اگر طالبان سیدآباد را بگیرند، آن‌ها به سمت لشکرگاه مرکز ولایت هلمند خواهند رفت.»

با پخش‌شدن خبر آمادگی طالبان برای حمله به آن‌جا، بیش‌تر ساکنان سیدآباد طی یک ماه منطقه را ترک کردند. در 11 می 2016، طالبان سیدآباد را تصرف کردند. نیروهای دولتی در سراسر ولایت هلمند از سوی طالبان مورد حمله قرار گرفتند و سخی همراه با ۴۵ پولیس محلی و ۱۰۰ سرباز دیگر که در سیدآباد مستقر بودند، عملا تحت محاصره قرار گرفتند. او و سایر فرماندهان عقب‌نشینی کردند، اما دو بار هدف کمین دشمن قرار گرفتند. دو پولیس محلی و 10 سرباز اردو و شش پولیس ملی کشته شدند.

غلام‌سخی خودش را به لشکرگاه رساند، اما زمانی که طالبان به سمت غرب رودخانه‌ی هلمند و از طریق تلفن شروع به تهدید او کردند، پسرش روح‌الله برای وی تکت کابل را خریداری کرد تا بتواند چند ماهی در آن‌جا به‌صورت مخفی زندگی کند.

آهسته آهسته، حالت نورمال به قریه برگشت. ساکنان قریه دوباره برمی‌گشتند و بزرگان روستا در مورد آزادی تعداد از نیروهای دولتی که تسلیم طالبان شده بودند، با این گروه مذاکره می‌کردند.

در برخی موارد از تندروی‌های شورشیان نیز کاسته شده بود. جنگ‌جویان جوان که شهر را تصرف کرده بودند، نخست صنف‌های درسی را به آتش کشیدند، ولی بعدا از سوی مقامات مافوق خود فرمان دریافت کردند که مکتب را به روی دانش‌آموزان باز کنند.

خادم‌علی، کسی که در آن وقت سرمعلم مکتب بود گفت: «به آن‌ها گفته شد كه با مردم خوب رفتار كنند.» به گفته‌ی خادم‌علی، «در غیر آن، این برای آینده‌ی آن‌ها بد خواهد شد.» حدود 100 پسر در صنف‌های درسی که آسیب ندیده بودند، درس‌های خود را پی گرفتند. مطالعات دینی اجباری بود، اما نماز در ساعات مکتب اجباری نبود.

به قول علی، زمانی طالبان سیدآباد را در سال 2008 تصرف کرده بودند، مکتب را به کلی ممنوع اعلام کرده بودند. آن زمان علی از ترس این‌که مبادا طالبان او را اعدام کنند، از منطقه فرار کرده بود. اما این بار که منطقه به‌دست طالبان افتاد، او فرار نکرد، زیرا می‌دانست که مسئولین وزارت معارف با طالبان هماهنگی لازم را انجام داده‌اند و اتفاقی ناگواری نخواهد افتاد.

اما خیرخواهی طالبان هم محدودیت‌های خاص خودش را داشت. دختران بار دیگر از حضور در مکتب منع شدند. با این حال، پس از مشورت با بزرگان قریه، به معلمان زن در محل اجازه داده شد تا دختران را تا صنف چهارم در خانه‌های‌شان به‌طور خصوصی آموزش دهند.

هرچند طالبان بین سال‌های 2016 تا 2018 نسبت به ساکنان سیدآباد سخت‌گیری می‌کردند، اما مانند گذشته بی‌رحم نبودند و به ساکنان محلی خسته از جنگ و وضعیت طالبانی، کورسوی امید ایجاد شده بود. محمدصفر جعفری، مدیر مکتب می‌گوید: «در آن‌ها تغییرات بزرگی آمده است.» به قول جعفری، «این بار، وقتی به میز و چوکی احتیاج داشتند، از مکتب برمی‌داشتند، ولی مثل گذشته آن‌ها را تخریب نمی‌کردند.»

در نومبر سال گذشته، اندکی پس از آن‌که سیدآباد بعد از دوونیم سال از سوی نیروهای دولتی پس گرفته شد، علی، سر معلم مکتب به من گفت که تنها تفاوت این است که دیگر مالیات‌ جمع‌آوری نمی‌کنند. حتا پش از حضور مجدد دولت در منطقه، تعداد کمی از ساکنان به خانه‌های خود بازگشتند.

علی گفت: «آن‌هایی که این‌جا را ترک کرده و رفته بودند، دیگر برنگشتند.» علی ادامه داد: «آن‌ها می‌ترسند دولت نتواند از آن‌ها محافظت کند.»

غلام‌سخی نیز دل‌سرد بود. آن‌گونه که او هراس داشت، طالبان موفق نشد لشکرگاه را تصرف کنند، اما حتا در آن‌جا هم، خانواده‌ی او دوست نداشتند وی از خانه خارج شود، زیرا از امنیت او بیم داشتند. این موضوع را خودش در ماه جون سال جاری، وقتی با وی ملاقات کردم با من در میان گذاشت. او پس از عقب‌ رانده‌شدن طالبان از سیدآباد، فقط سه بار به قریه رفته است، و هر بار صورت خود را با چادر پوشانده است. وی درباره‌ی طالبان گفت: «آن‌ها همه‌چیز را از خانه‌ی من گرفتند و تنها چیزی که باقی مانده است، دیوارهای خانه است.»

سخی تصور می‌کرد طالبان تغییر کرده است. در سال 2007 و 2008، طالبان مکتب را به یک مدرسه‌ی دینی تبدیل کرده بودند. سپس آن‌ها تصمیم گرفتند که قرآن فقط در مسجد فرا گرفته می‌شود؛ به همین دلیل مکتب را به آتش کشیدند. ولی این بار، ساختمان مکتب تا حد زیادی دست‌نخورده باقی مانده بود.

از سخی پرسیدم که درباره‌ی صلح با طالبان چه فکر می‌کند. سخی گفت: «مثل این است که من در زندان زندگی می‌کنم. وقتی صلح شود، می‌توانم به سیدآباد برگردم، آزادانه قدم بزنم و زندگی کنم.»

او به من گفت: «می‌خواهم یک گوسفند و یک گاو بخرم و مثل روزهای عید سال ۲۰۱۵ با خوشی زندگی کنم. در جریان رخصتی‌های عید در سال ۲۰۱۵، زیر درخت‌های زردآلو روی قالین می‌نشستم و با دوستان خود شیرچای نوش جان می‌کردم.»

در لشکرگاه، داکتر وی توصیه کرده بود که ورزش کند، به همین دلیل او هر روز پس از ادای نماز صبح در مسجد منطقه، برای یک ساعت قدم می‌زد. در هنگام بازگشت به خانه، در نزدیکی‌های خانه با پسرش روح‌الله روبه‌رو می‌شد که سوار بر بایسکل خودش راهی کار بود.

در اوایل ماه سپتامبر، او آخرین بار به سیدآباد سفر کرد تا اختلاف زمین را حل‌وفصل کند. روح‌الله گفت: «او فقط به‌دنبال بهانه بود تا به قریه برود.» روح‌الله می‌گوید: «فقط به این دلیل که از آن قریه خاطراتی داشت. می‌گفت بیایید برویم هم موضوع را حل کنیم و هم قریه را ببینیم. بیایید برویم چیزی بکاریم و قریه را هم ببینیم.»

اندکی پس از طلوع آفتاب در روز دوشنبه، دوم سپتامبر، سخی از پیاده‌روی صبحگاهی خود در لشکرگاه به خانه نزدیک می‌شد، اما او هنوز با روح‌الله سر نخورده بود؛ زیرا پسرش آن روز کمی تأخیر داشت. دو مرد با موترسیکل و صورت‌های پیچیده در چادر، از عقب به او نزدیک شدند. آن‌ها با شلیک چهار گلوله سخی را به زمین انداخت.

یک رهگذر می‌گفت وقتی روی سرک افتاده بود، صدا می‌زد: «روح الله کجاست؟ روح الله کجاست؟»

طالبان با نشر اعلامیه‌ی یک‌خطی در وب‌سایت خود مسئولیت قتل غلام‌سخی را بر عهده گرفتند. پسرانش او را قبل‌ازظهر همان روز به خاک سپردند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *