زندگی بر مدار درد

زندگی بر مدار درد

همه می‌خواهند بیمارستان دشت برچی به‌نام قابله‌ی فداکار مسما شود اما دولت نمی‌خواهد

سه فرزند مریم نورزاد و محرم‌علی نبی‌زاده، حال‌شان گرفته است. حتا وقتی پدر برای دلشادکردن آن‌ها جشن تولدی ترتیب می‌دهد، خلاف روال معمول، دل‌شان بیشتر می‌گیرد. در این مواقع جای خالی مادر کنار بچه‌ها بیشتر به چشم می‌آید. مادری که حالا فقط در قاب‌های عکس روی دیوار می‌توانند ببینند. مریم نورزاد صبحگاه سه‌شنبه ۲۳ ثور وقتی خانه را به مقصد زایشگاه ترک کرد، دیگر خانه نیامد. احسان‌الله، الیاس و یسنا اما همیشه منتظرش هستند. انتظار ناتمامی که وقتی پدر به‌صورت آن‌ها نگاه می‌کند، آن را در چشمان‌شان حس می‌کند. پدر از این که پاسخی برای نگاه‌های منتظر بچه‌ها ندارد، غم و غصه‌اش بیشتر می‌شود. گاهی برای تسکین درد به آن‌ها می‌گوید که «مادرتان در بهشت است و شما را می‌بیند. باید کارهای خوب خوب کنید».

مریم نورزاد مادر ۳۵ ساله، تنها داکتری بود که در حمله‌ی ۲۳ ثور مهاجمان به زایشگاه بیمارستان صد بستر دشت برچی کشته شد. وقتی صدای زنگ خطر در ساختمان زایشگاه پیچید، همه‌ی کارمندان سعی کردند زودتر خودشان را به اتاق امن برسانند. قابله مریم نورزاد اما در اتاق زایمان کنار سه بیماری ماند که یکی از آن‌ها در حال زایمان بود. وقتی یکی‌دو همکارش از اتاق کناری به سمت اتاق امن می‌دویدند قابله مریم را نیز صدا کردند که اتاق زایمان را ترک کند. اما او از جایش تکان نخورد و مادر را زایمان داد و ناف نوزادش را برید و لای پارچه‌ی پاکی پیچید. وقتی کارش را تمام کرد، دیگر دیر شده بود. درهای اتاق‌های امن بسته بود و مهاجمان اتاق به اتاق سر می‌زدند و بیمارانِ روی بستر را به رگبار می‌بستند.  

پس از این حمله، خانواده‌ی مریم نورزاد، همکارانش در زایشگاه، انجمن قابله‌های افغان و خانواده‌های قربانیان حمله‌ی ۲۳ ثور همه از دولت خواسته‌اند که به پاس فداکاری او، بیمارستان صد بستر دشت برچی را به‌نام داکتر مریم نورزاد مسما کنند. آن‌ها می‌گویند این خواسته را چندین بار در جلسه‌ها و دیدارهای مختلف با مقام‌های دولتی و به‌ویژه مسئولان وزارت صحت عامه در میان گذاشته‌اند. وزارت صحت عامه بدون هیچ توضیحی در قبال این درخواست، به اطلاعات روز فقط می‌گوید که هنوز در این مورد درخواست کتبی دریافت نکرده است.

خانواده‌های قربانیان رویداد بیمارستان دشت برچی در ماه جدی امسال با ارسال درخواست‌نامه‌ای شش نکته‌ای به مجلس نمایندگان کشور، از این مجلس خواهان پیگیری خواسته‌های‌شان شده‌اند. آن‌ها در بخشی از این درخواست‌نامه، گفته‌اند که به پاس «رشادت، خودگذری، فداکاری و مسئولیت‌پذیری داکتر قهرمان، شهید مریم نورزاد»، بیمارستان صد بستر دشت برچی را به اسم او مسما کنند. همچنین آن‌ها از نهادهای امنیتی خواسته‌اند که نتیجه‌ی تحقیقات‌شان را در خصوص مهاجمان، عاملان و چگونگی حمله به زایشگاه را به‌گونه‌ی واضح با مردم شریک کنند. برپایه‌ی آمار وزارت داخله افغانستان در این حمله سه مهاجم مسلح نقش داشته که بر اثر آن ۲۴ تن کشته و ۱۶ تن دیگر زخمی شدند. خانواده‌های قربانیان این رویداد در نامه‌‌شان گفته‌اند که به غیر از یک مهاجم که جسدش دیده شده، اثری از دو مهاجم دیگر وجود ندارد و این مسأله برای آن‌ها پرسش‌برانگیز است.

پزشکان بدون مرز که مدیریت این زایشگاه را به‌عهده داشت، اعلام کرد که در میان کشته‌شدگان، ۱۶ مادر، یک قابله و دو کودک هفت و هشت ساله و شش نفر دیگر بوده‌اند.

خانواده‌های قربانیان حمله به بیمارستان دشت برچی در ماه جدی امسال با ارسال درخواست‌نامه‌ای شش نکته‌ای به مجلس نمایندگان کشور، خواهان پیگیری خواسته‌های‌شان شده‌اند.
خانواده‌های قربانیان حمله به بیمارستان دشت برچی در ماه جدی امسال با ارسال درخواست‌نامه‌ای شش نکته‌ای به مجلس نمایندگان کشور، خواهان پیگیری خواسته‌های‌شان شده‌اند.

این زایشگاه بعد از نوروز سال ۱۳۹۹ و شیوع کرونا و قرنطینه‌شدن شهر کابل با کمبود کارمند مواجه شده بود. ۲۲ روز قبل از حمله‌ی مهاجمان، چهار کارمند جدید استخدام شده بود. مریم نورزاد یکی از همین چهار کارمند جدید بود که از لحاظ حرفه‌ای مهارت بالایی داشت و از نگاه ویژگی‌های شخصیتی و اخلاقی، در دل مدیران زایشگاه و بیماران جا باز کرده بود. یکی از مسئولان این زایشگاه که نمی‌خواهد از او اسم برده شود می‌گوید: «در جریان همین مدت که ارزیابی شد، خوش‌اخلاق، مهربان و با حوصله بود و برخورد نیک با بیماران داشت. او تمام خصوصیاتی را داشت که ما می‌خواستیم و همه آن‌ها در مریم جمع شده بود.»

صبح روز سه‌شنبه ۲۳ ثور، محرم‌علی نبی‌زاده موترسکلت خود را روشن کرد. ساعت و ۶ و ۴۵ دقیقه همراه با مریم نورزاد به سمت زایشگاه راه افتاد. موقع خداحافظی جلوی زایشگاه، مریم به محرم‌علی گوشزد کرد پارچه‌ای را که برای دوختن لباس عیدی‌شان خریده بود، تنهایی به خیاطی ببرد، زیرا او وقت ندارد که باهم بروند. حدود ده روز به عید ماه رمضان مانده بود و بازار رخت‌فروشان و خیاطان گرم و شلوغ بود.

محرم‌علی وقتی به خانه برگشت، پارچه را برداشت و در شاخه‌‌ی موترسکلت انداخت و به سمت خیاطی راه افتاد. در کنار جاده‌ی عمومی دشت برچی، در ایستگاه «تانگ تیل» برای گرفتن نشانی خیاط خوب، سری به خانه‌ی خواهر زد. بعد از سی-چهل دقیقه که از خانه خواهر بیرون شد، از آنچه در کوچه دید ماتش زد. مردم همه از جاده‌ی عمومی به سمت کوچه‌ها به‌طور آشفته و سراسیمه می‌دویدند. دکانداران با عجله کرکره‌های دکان‌های‌شان را پایین می‌کشیدند.

«وقتی از مردم پرسیدم که چه شده؟ گفتند که در کلینیک انتحاری وارد شده. بعدا صدای شلیک شنیدم. با عجله شماره‌ی مریم را گرفتم، بعد از این‌که یک زنگ خورد، شبکه مشغول نشان داد و قطع شد. دیگر تماس نگرفتم، چون شنیده بودم که در چنین مواقع نباید به کسی زنگ بزنیم چون ممکن است، جان‌شان به خطر بیفتد».

محرم‌علی وقتی در نزدیکی بیمارستان صد بستر دشت برچی رسید، از حیاط آن دود رقیقی به هوا بلند می‌شد و دیگر نمی‌دانست که در آن داخل چه می‌گذرد. اما زکیه کریمی (اسم مستعار) از کارمندان زایشگاه دقیق به یاد دارد که مریم نورزاد در اتاق زایمان و او در اتاق کناری‌اش هر کدام مشغول بیماران و کودکان‌شان بودند. اتاق‌های زایمان این زایشگاه عایق بود و صدا از دیوار آن عبور نمی‌کرد. تنها صدای قابل شنود در اتاق زایمان، زنگ خطر تعبیه‌شده در ساختمان زایشگاه بود که برای حمله‌های این چنینی یا آتش‌سوزی کارگزاری‌ شده بود. وقتی در بیرون از ساختمان زایشگاه، شلیک و گلوله‌باری جریان داشت، آن‌ها صدای آن را نشنیده بودند. وقتی زنگ خطر زایشگاه به صدا درآمد و مهاجمان در نزدیکی ساختمان زایشگاه رسیده بودند، آن‌ها تازه متوجه شدند که مورد حمله قرار گرفته‌اند.

«تروریستان خیلی زیاد به ما نزدیک شده بود و یک دروازه با ما فاصله داشت. وقتی ما بیرون شدیم صدا کردیم که مریم بدو و بیا. اما وقت خیلی کم بود، ما وقتی وارد دهلیز شدیم همه جا تاریک بود و نمی‌فهمیدیم که کجا برویم. دروازه‌ی یکی از اتاق‌های امن باز شد و اشاره کردند که بیایید داخل. ما وقت نداشتیم که ببینیم کی آمد و کی نیامد. وقتی رفتیم اتاق امن، دیدیم که همه آمده به غیر از مریم.»

اما مریم نورزاد چرا مثل دیگر همکارانش به اتاق امن پناه نبرد؟ آیا او جان خود، زندگی، همسر و فرزندانش را دوست نداشت؟ این سوال‌ها هر روز در ذهن محرم‌علی رژه می‌رفت. پاسخ همکاران مریم به این پرسش‌ها، برای او مجاب‌کننده بود. مریم نورزاد، قابله و مادر ۳۵ ساله، در دوراهی سختی قرار گرفته بود. در یک سمت نجات زندگی خودش بود و در سمت دیگر سه بیماری که یکی از آن‌ها مادری پی‌بناه ‌در‌ حال ‌زایمان بود. سرانجام او در آن حالت اضطراری و دشوار، دومی را انتخاب کرده بود.

زکیه کریمی می‌گوید: «مریم واقعا فداکاری زیاد کرد. قرار بود دو دقیقه بعد نوزاد به دنیا بیاید. دلش نیامده بود که مریض را در آن حالت تنها رها کند. به آن مریض و نوزادش فکر کرد بود که اگر تنها بگذارد چه بر سر آن‌ها می‌آید. بعد از حادثه وقتی ما اتاق را بررسی کردیم، کار مریضان را راه انداخته بود. یک مریض را ولادت داده بود و ناف نوزادش بریده بود. اما تروریستان هر سه مریض را که در اتاق زایمان بود کشته بودند.»

برپایه‌ی آمار وزارت داخله افغانستان در این حمله سه مهاجم مسلح نقش داشته که بر اثر آن 24 تن کشته و 16 تن دیگر زخمی شدند. عکس: رویترز
برپایه‌ی آمار وزارت داخله افغانستان در این حمله سه مهاجم مسلح نقش داشته که بر اثر آن ۲۴ تن کشته و ۱۶ تن دیگر زخمی شدند. عکس: رویترز

بیشتر کارمندان زایشگاه با تعدادی از بیماران ۴ ساعت در اتاق‌های امن زایشگاه پناه گرفته بودند و به گفته‌ی زکیه کریمی اگر نیروهای ویژه آن‌ها را نجات نمی‌دادند، از اثر کمبود آکسیجن احتمالا تلف می‌شدند.

محرم‌علی تمام آن روز در اطراف بیمارستان می‌تپید و از شدت آشفتگی و بی‌تابی داشت آب می‌شد. وقتی نیروهای امنیتی افراد گیرمانده در اتاق‌های امن را بیرون کردند، او در میان آن‌ها با نگرانی و امیدواری مریم را جست‌وجو می‌کرد: «از همکارانش که می‌پرسیدم، می‌گفتند همین جاها هست ولی در نگاه‌های‌شان یک نوع حس سرد و ناامیدی می‌دیدم.»

بعدا محرم‌علی با شتاب به خانه برگشت و همراه با پدر و مادر مریم، راهی بیمارستان‌های کابل شدند. تا ساعت ۱۱ و ۳۰ دقیقه شب به تمام بیمارستان‌ها سر زدند. حدود ۲۰ تن از دوستان و آشنایانش هم در گروه‌های چند نفری تمام بیمارستان‌ها را گشتند. محرم‌علی و پدر و مادر مریم آن لحظه‌ها به مویی بند بودند. کوچک‌ترین احتمال از یافتن نشانه‌ و سرنخ از مریم، در دل شان روزنه‌ی امید خلق می‌کرد. برای همین، برخی بیمارستان‌ها را سه-چهارباره می‌دیدند. نوبت آخر به طب عدلی رسید. ساعت حوالی ۱۲ شب بود. مسئولان طب عدلی، محرم‌علی و پدرزنش را به زیرزمینی راهنمایی کردند که جسد سه قربانی این رویداد آن‌جا منتقل شده بود. یکی از آن‌ها طوری سوخته بود که جثه‌اش کوچک شده بود. همسر و پدر، توانایی دیدن کامل آن‌ها را نداشتند. می‌خواستند چراغ امید را در دل‌شان زنده نگهدارند. شب به خانه برگشتند و تمام شب را در گوشه‌ی خانه در سکوت ویرانگری صبح کردند. صبح که دوباره می‌خواستند به جست‌وجوی مریم شهر کابل را زیر و رو کنند، عموی مریم که افسر ارتش است به محرم‌علی تماس می‌گیرد که نشانه‌های از او را در بیمارستان دشت برچی یافته است. محرم‌علی وقتی آن‌جا می‌رود، در حیاط زایشگاه کنار دو موتر سوخته، موبایل هواوی متلاشی شده، یک لنگه‌ی گوشواره و شیشه‌ی شکسته‌ی عینک مریم را برایش نشان می‌دهند.

مریم نورزاد و محرم‌علی در سال 1384 ازدواج کرده بودند و سه فرزند دارند. عکس ارسالی به اطلاعات روز
مریم نورزاد و محرم‌علی در سال ۱۳۸۴ ازدواج کرده بودند و سه فرزند دارند. عکس ارسالی به اطلاعات روز

محرم‌علی نبی‌زاده، ده ماه بعد از این رویداد از تاق بلند الماری خانه‌اش در دشت برچی کابل، جعبه‌ی کوچکی را پایین می‌آورد و به من نشان می‌دهد که این همه وقت از دید سه فرزندش دور نگهداشته است. از لای پارچه سفید، لنگه‌ی گوشواره و عینک بدون قاب مریم را نشان می‌دهد که انگار در کوره‌ی آتش سوخته و سیاه شده است. این تنها لوازم شخصی به‌جامانده از مریم است که از حادثه ۲۳ ثور به‌دست محرم‌علی رسیده است. او به لای پارچه سفید خیره می‌شود و می‌گوید: «انسانیت‌اش در آن لحظه ستودنی است.»

حالا که وزارت صحت عامه درخواست تغییر نام بیمارستان دشت برچی را به‌نام مریم نورزاد رد کرده، دل محرم‌علی بیشتر شکسته است. می‌گوید این دولتی نیست که ارج و ارزش فداکاری و از خودگذشتگی شهروندانش را بداند. آرزو دارد خودش کاری برای یادمان همسرش انجام دهد.

موسسه‌ی حقوق بشر و دموکراسی افغانستان که در سال‌های اخیر فعالیتش را به دادخواهی و آگاهی‌دهی قربانیان جنگ متمرکز کرده، یکی از حقوق قربانیان جنگ و خشونت را گرامی‌داشت و حرمت‌گذاری به آن‌ها می‌داند. جواد زاولستانی، رییس اجرایی این موسسه می‌گوید که دولت مسئولیت دارد که از طریق گرامی‌داشت، ساخت مکان‌ها و یادمان‌ها به‌نام قربانیان خشونت و جنگ، به آن‌ها احترام بگذارد و با گنجانیدن روزها و مناسبت‌های ویژه برای نکوداشت قربانیان و فداکاران در تقویم، درد و رنج آن‌ها و بازماندگان‌شان را به رسمیت بشناسد. او همچنین می‌افزاید که گرامی‌داشتن یاد و خاطره‌ی قربانیان ضمن قدردانی و حرمت‌گذاری، کارکردهای دیگر اجتماعی و خشونت‌زدایی هم دارد: «گرامی‌داشتن قربانیان، به روند التیام‌بخشی بازماندگان‌شان کمک می‌کند. جامعه را متوجه هزینه‌ی سنگین انسانی خشونت و منازعه می‌کند و بیشتر از همه مردم را متوجه می‌سازد که پشت آمار و ارقام‌هایی که داده می‌شود چه زندگی‌های زیبایی نابود و خاکستر شده. در کنارش وجدان جمعی ما را نسبت به هزینه‌ی سنگین خشونت‌ها و جنایت‌ها بیدار می‌‌کند. به این لحاظ مهم است که از این قربانیان به شیوه‌های مختلف یادبود و احترام عمومی شود و ما را کمک کند که یک نگاه و روایت قربانی‌محور به حادثه‌ها و خشونت‌های که در جامعه اتفاق می‌افتد، داشته باشیم.»

مریم نورزاد و محرم‌علی نبی‌زاده در سال ۱۳۸۴ ازدواج کردند. پس از ازدواج او شامل نهاد مددرسان «کمیته سویدن برای افغانستان» شد و در یک برنامه‌ی فشرده ۱۸ ماهه قابلگی را فرا گرفت. پس از آن برای هفت سال همراه با همسرش محرم‎‌علی در یک مرکز درمانی تحت پوشش این نهاد در منطقه‌ی بهسود ولایت میدان وردک کار کرد و جان ده‌ها مادر و نوزاد را نجات داد. کار در روستای دورافتاده و عدم دسترسی فرزندانش به درس و آموزش مناسب، آن‌ها را نگران کرده بود. سرانجام به ولایت بامیان کوچیدند و مریم کارش را در یک بیمارستان خصوصی آغاز کرد. پس از یک سال و چهار ماه زندگی در بامیان، شرایط کار و کیفیت پایین آموزش در مکاتب، آن‌ها را مجاب کرد که دوباره به کابل برگردند: «مریم در کارش صداقت و تعهد عجیبی داشت. وقتی در یک شفاخانه خصوصی بامیان کار می‌کرد به او فشار می‌آوردند که باید برای درامد بیشتر، برای مریضان آزمایش‌های اضافی بنویسد. او اما مخالف بود و می‌گفت که نباید با این کار، تجارت کرد.»

احسان‌الله، الیاس و یسنا حالا فقط در قاب‌های عکس روی دیوار می‌توانند مادرشان را ببینند.
احسان‌الله، الیاس و یسنا حالا فقط در قاب‌های عکس روی دیوار می‌توانند مادرشان را ببینند.

مریم نورزاد وقتی در زایشگاه بیمارستان صد بستر دشت برچی استخدام شد، بسیار خوشحال بود. به علاوه‌ی نزدیکی فاصله‌ی خانه تا محل کار، این زایشگاه امتیازهای دیگری هم داشت. او می‌توانست در یک محیط معیاری و غیرتجاری، صادقانه کار کند و دختر ۱۸ ماهه‌اش یسنا را هم با خود ببرد و در مهد کودک آن‌جا نگهدارد. قبل از این‌که ۲۳ ثور سر رسد، آن‌ها برای خود و مردم برنامه‌های خیرخواهانه‌ای داشتند. می‌خواستند خانه‌‌‌شان را بفروشند و با پول آن یک مرکز درمانی ویژه‌ی زنان راه‌اندازی کنند. مریم از کار در بیمارستان‌های خصوصی تجربه‌ی ناخوشایندی داشت و به محرم‌علی می‌گفت که این بیمارستان‌ها، مرکزی برای تجارت محض است. حالا در نبود مریم، زندگی محرم‌علی و فرزندانش زیر و رو شده است. خانه‌اش را فروخته و قرار است به‌جای مرکز درمانی، دکانی ترمیم و فروش لوازم جانبی موبایل برای معیشت زندگی راه بیندازد. در کنار این در پی ایجاد یک نهاد خیریه به‌نام مریم و برای تحقق آرزوهای بربادرفته‌ی او هم است.

او حالا در نبود مریم با فرزندانش احسان‌الله ۱۴ ساله، الیاس ۱۰ ساله و یسنای دوساله طوری زندگی می‌کنند که جان از زندگی‌شان رفته باشد. محرم‌علی می‌گوید وقتی کسی را از دست می‌دهیم، شبیه این است که بخشی از گذشته، حال و آینده‌ی‌مان قطع می‌شود و قابل جبران نیست. یسنا، آخرین نشانی مادر شاید بتواند این روح‌ رفته را به زندگی پدر و برادرانش برگرداند. وقتی بستگانش به خانه می‌آیند و از خوبی‌های مریم می‌گویند، او با زبان کودکانه‌اش به پدر می‌گوید: «من می‌خواهم در آینده مریم شوم».