توماس مان میگوید دموکراسی تنها نظامی است که بر مبنای شرافت بیمنتهای هر مرد و زن و بر مبنای تکاپوی اخلاقی هر فرد برای دستیابی به آزادی، عدالت و حقیقت بنا نهاده شده است. خطای بزرگی است اگر دموکراسی را یک نظام سیاسی و اداری یا حکومت اکثریت بدانیم و به دیگران چنین بیاموزیم. دموکراسی «سرمایهای معنوی و اخلاقی» است؛ فقط مجموعهای از قوانین نیست، آیین زندگی است؛ همگان را برمیانگیزد تا قابلیتهایشان را بارور کنند؛ بر این باور استوار است که ما مسئولیتی اخلاقی داریم که چنین کنیم؛ هنرمندان را برمیانگیزد تا در جستوجوی زیبایی باشند؛ همسایگان را تشویق میکند که اجتماع مشترکی بنا کنند؛ روانشناسان را فرا میخواند تا قوهی ادراک را احساس کنند و دانشمندان را به یافتن حقیقت دعوت میکند.
کشورهایی با نظام پادشاهی، تابلوهای باشکوهی خلق میکنند، اما دموکراسی به شهروندان میآموزد که هنرشان را به اقدام و عمل درآورند و از جوشش قوای خلاق خود بهره برند و جهانی نو پیرامون خود بیافرینند. «دموکراسی اندیشه است، ولی اندیشهای است که به زندگی و عمل پیوند خورده است.» شهروندان جوامع دموکراتیک تنها رؤیاپردازی نمیکنند. آنها همان اندیشمندانی هستند که در شوراهای شهر تصمیمگیری میکنند. توماس مان گفتهای را از برگسون، فیلسوف فرانسوی، نقل میکند: «همچون اهلِ اندیشه عمل کنید، و همچون اهلِ عمل اندیشه کنید.»
با وجود تمام زیباییهایی که توماس مان برای دموکراسی برمیشمرد، اکنون ما در عصر افول دموکراسیها در جهان بهسر میبریم. بهعنوان مثال تلاش کشورهای عربی برای دموکراسیخواهی به آنارشیسم و بنبست انجامید. کشورهای داعیهدار دموکراسی در یک سیاست پنهان، بهصورت روزافزون، مهر تأیید بر مشروعیت نظامهای اقتدارگرا و موروثی مینهند. پوپولیستهای ملیگرا و عوامفریب با وعدهها و عملکردهای زرد و استفاده از فضای دموکراسی در حال زدن بیشترین آسیب بر پیکرهی دموکراسیاند. پیروزی احزاب پوپولیست در اروپا و امریکا، بیش از پیش موجب میانتهیسازی دموکراسی در جهان شده است.
در این سوی جهان، میراث سیاستهای پوپولیستی«ترمپ» پس از دو دهه هزینه و حضور برای افغانستان، به سخرهگرفتن دموکراسی و مشروعیتزدایی از چهره یکی از بزرگترین گروههای ناقض حقوق بشر و دموکراسی در جهان (طالبان) بوده است. مشروعیتزداییای که به واسطه آن بیش از پنجهزار زندانی این گروه از زندانهای افغانستان بهعنوان پیششرط گفتوگوهای صلح آزاد شد، جنایتها و اعمال خشونتبار و غیرانسانی این گروه نادیده گرفته شد و نهایتا این گروه به یکباره دارای مشروعیت ملی، منطقهای و بینالمللی شد.
دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زنان، قانون اساسی و … دستآوردهایی که در طول دو دههی گذشته جامعهجهانی برای ایجاد و قوام آنها تلاش کرده بود، اکنون در معرض نابودی قرار گرفته است. ماشین کشتار طالبان همچنان فعالانه عمل میکند. آنها همچنان با استفاده از خشونت، ترور و ماینگذاری، وحشت میآفرینند. ارزشهای حقوق بشری و انسانی را نقض میکنند و به دنبال ایجاد یک روایت مسلط قومی – مذهبی و برپایی نظام توتالیتر دینی در افغانستاناند.
دموکراسی؛ نظامی رهاییبخش پس از کنفرانس بُن
پس از کنفرانس بُن، «دموکراسی و گسترش آن» در جامعهی پسامنازعه افغانستان رویکردی برای پایان دههها منازعهی خونبار در افغانستان تصور میشد. فهم کسانی که نسخهی بُن را برای افغانستان پیچیدند این بود که دموکراسی بهعنوان یک نظام کارآمد میتواند با نهادسازی و تقسیم قدرت و ایجاد برابری نسبی، منازعه افغانستان را خاتمه ببخشد. اکنون پس از دو دهه استقرار دموکراسی، سوالهای زیادی در رابطه با کارکردهای این نظام در افغانستان بهوجود آمده است. اکنون افغانها طبق عادتشان دوباره میخواهند، نظامی نو را ایجاد کنند. به این امید که پلتفرم تازه، نسخهای برای پایان منازعه به ارمغان بیاورد. در این میان، حتا بیم آن میرود که بدخواهان دموکراسی، بتوانند در سایهی گفتوگوهای صلح جاری که قرار است در استانبول برگزار شود، نوعی نظام توتالیتر دینی را جایگزین دموکراسی کنند.
پایههای دموکراسی نیمبند ما اکنون با خطر نابودی کامل روبهروست. بدخواهان دموکراسی به دو دهه ناکارآمدی دولت، فساد اداری و ناکارآمدی نهادهایی که قرار بود، دموکراسی را در جامعه پساجنگ افغانستان بسط دهند، اشاره میکنند. آنها به دنبال محدودکردن هرچه بیشتر دموکراسیاند. چرا که فکر میکنند، بخش زیادی از مشکلات سیاسی و اجتماعی فعلی ما ناشی از دموکراسی است.
آیا دوران دموکراسی ما پایان یافته است؟ در طول دو دههی گذشته تلاشهای زیادی صورت گرفت تا با ایجاد نهادهای مستقل و محکم، فرایند دموکراسیسازی در افغانستان تقویت و نهادینه شود؛ آرزویی که ظاهرا بر باد رفته است. چرا که بسترهای دموکراسی در جامعهی افغانستان هیچگاه بهوجود نیامده بود. شاخص مهم تحقق و تعمیق دموکراسی برای ما برگزاری انتخابات شفاف و عادلانه بود. ما حتا از عهده آن هم برنیامدیم و تنها دلخوشی دموکراسی را با تقلب و برگزاری انتخاباتهای غیرشفاف و در نهایت برگزاری دو مراسم ادای سوگند به سخره گرفتیم. برخورد ما با دموکراسی و مکانیزمهای آن، گاهی عقدهمندانه، ستیزهجویانه و ناشی از کجفهمی و بدفهمی بوده است. بهدلیل ساختارهای پنهان قومی و قدرت، رشد فساد و کاهش روزافزون سرمایههای اجتماعی چون اعتماد، ما روزبهروز شاهد زوال دموکراسی در کشور بودیم.
دموکراسی افغانی
دموکراسی در افغانستان پشتوانه و زمینههای فکری، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی داخلی نداشت. از درون یک گفتمان و نیاز ملی و ژئوپلتیک بیرون نیامده بود. این زمینهها و مبانی فکری شامل «لیبرالیسم، اصالت برابری، حقوق شهروندی، حقوق بشر، احترام به قانون، اصالت فردی، مشارکت سیاسی و احزاب و در نهایت حاکمیت مردم» است. از همین روست که دموکراسی در افغانستان همیشه با خطر انحلال و نابودی مواجه بوده است. مشخصهی اصلی دموکراسی افغانی، جنبهی بیرونیبودن آن است. در واقع «دونر دموکراسی» است. بنابراین ویژگی این دموکراسی، وابستهبودن آن به حمایت کشورها و نهادهای کمککننده است. به میزانی که حمایت این کشورها و نهادها وجود داشته باشد، دموکراسی وجود دارد و بالعکس.
پس از کنفرانس بُن انتظار میرفت که ما به سمت دموکراسی چندقومی حرکت کنیم. نوعی از دموکراسی که در آن گروههای قومی، مذهبی و فرهنگی در قدرت سهیماند. اما بهدلیل ساختارهای قومی و قبیلهای، نوع نظام ریاستی ما و قدرتطلبی بیحد و اندازهی یک گروه قومی در افغانستان، این رویا محقق نشد. لبنان بهعنوان یک کشور پسامنازعه نمونهی خوبی از اجرای این نوع دموکراسی است. در نظام ریاستی این کشور، کانونهای قدرت میان گروههای مختلف قومی و مذهبی براساس همین الگو تقسیم شده است. ما میتوانستیم چنین کنیم، اما نکردیم. اقتدارگرایی، قدرتطلبی، سنتگرایی و بنیادگرایی از جمله جریانهایی است که در طول دو دههی گذشته کمر همت به نابودی دموکراسی بستهاند. اکنون نیز بنیادگرایی دینی در تلاش است تا ارزشها و نگرشهای خود را تحکیم ببخشد و بیش از پیش قامت دموکراسی را خم کند.
برای دموکراسی چه کردیم؟
پس از چند دهه منازعه و تجربهی دو دهه دموکراسی، اکنون بر این باوریم که پلتفرم تازهای نیاز است تا ما را از بحران نجات دهد. حقیقت این است که ما به دموکراسی جفا کردیم. ما میتوانستیم به دموکراسی بهعنوان نسخهی رهاییبخش برای پایان دههها منازعه و بستری برای خلق گفتمان صلح، نگاه کنیم، اما چنین نکردیم. عوامگرایی، این تنها کاری بود که برای تحقق ارزشهای دموکراسی انجام دادیم. در طول دو دههی گذشته ما جایگاه مردم، نقش و مشارکت آنان را در تصمیمگیریها به شرکت در انتخابات و رأیدادن محدود کردیم. شمار احزاب خانوادگی، مادامالعمر و فردی را روزبهروز بیشتر ساختیم. نهادهای فکری و دانشگاهی ما بهجای نقد و بررسی فرایند دموکراسی، اندیشه و فکر را عقیم ساختند و خلاقیت دانشجویان و دانشآموزان را تهی کردند. به بهانههای مختلف، کمر به تخریب نهادها و جریانهای دموکراتیک بستیم. ارتباط آنها را با طبقه الیت جامعه و مردم کم کردیم. بر معترضان در خیابانها و فضاهای عمومیمان، دیوار کشیدیم و آنها را به گلوله بستیم. و در پایان روز، بدترین دشنامهایمان را نثار دموکراسی ساختیم و تقصیرها را به گردن مکانیزمهای آن انداختیم. همهی این موارد به ناخشنودی و نارضایتی از دموکراسی دامن زد و در نهایت موجب فرسایش مضاعف دموکراسی شد. این در حالی بود که ما باید به دنبال مکانیزمها و شیوههایی میبودیم که نخبگان، سیاستمداران و نهادهای دموکراتیک، خود را در مقابل مردم و پارلمان پاسخگو و مسئولیتپذیر احساس میکردند.